سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را که شامل خاطرات زندان قصر در سالهای قبل از انقلاب است، منتشر میکند
خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی از زندانیان سیاسی زندان قصر و روابطش با آنها پس از انقلاب به پایان رسیده اما در ادامه بخشهایی از خاطرات ایشان مربوط به دوران تصدی ریاست زندان آبادان، شهربانی آقاجری و خاطراتی از برخی زندانیان مشهور دیگر مانند آزمایش در ادامه و روزهای آتی منتشر میشود.
ساواک نماینده کارگران، آقای قلیزاده را احضار کرده بود. بعد از چند روز از پزشکی شنیدم که قلیزاده را برای جراحاتی که در سرش بوده به بیمارستان منتقل کردهاند و سعی شده بود این موضوع محرمانه بماند. آن پزشک انسان شریفی به نام دکتر نخجوان بود. به هر حال به وسیله پرستاران و مأموران اطلاعاتی به دست آوردم که قلیزاده را در ساواک کتکزدهاند. وقتی از کارهای قبلی معینزاده مانند سوءاستفاده در جریان ساخت ساختمان مطمئن شدم جریان را محرمانه و مستقیم به رئیس اطلاعات شهربانی کل کشور گزارش کردم که در آن زمان انسان شریفی به نام سرهنگ صمدیانپور بود. صمدیانپور بعدها سپهبد و رئیس شهربانی کل کشور شد. سرهنگ صمدیان پور از طریق اهمیت دادن به گزارشهای شهربانی بدون اینکه ملاقاتی با رؤسای شهربانی داشته باشد با آنها مرتبط شده بود. مثلاً یک گزارش به نام گزارش «نوبه اطلاعاتی» بود که ماهیانه میفرستادیم.
این گزارش یک فرم داشت و سؤالاتی از وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی منطقه در آن شده بود. من علاوه بر اینکه سؤالات را پاسخ میدادم، گزارش دیگری را هم که حاوی نکات مهمی بود که به نظرم میرسید یا اتفاق میافتاد ضمیمه این گزارش میکردم و همراه میفرستادم. خاصیت آن این بود که مطلقاً فاش نمیشد. سرهنگ صمدیانپور طی یک نامه محرمانه در مورد گزارش کلیای که من از وضعیت منطقه داده بودم به من نوشت که از دقت شما تشکر میکنم و منتظرم از گزارشهای بعدی خارج از نوبه شما هستم و امیدوارم از آنها به نفع کشور بهرهبرداری شود.
منطقه آغاجاری در آن تاریخ یکی از مهمترین مناطق نفت خیز ایران بود. تعداد ۵۶ حلقه چاه نفت آن در دست بهرهبرداری بود و من با ارتباطی که با مرحوم ممیز داشتم و او هم خیلی رفیقباز بود، دقیقترین اطلاعات را در مورد شرکت نفت گزارش میکردم. ممیز مسئول آتشنشانی آقاجاری بود که از کارگری به آن سمت رسیده بود. بیسواد ولی قابل احترام بود. بعضی مواقع این گزارشها اثر خوبی داشت. من دهها گزارش مبسوط دادم مبنی بر این که شعلههای گازی که در آقاجاری میسوزد قابل مصرف است. برای کارمندان شرکت هم که این گاز هدر میرود خیلی عجیب بود. پالایشگاه میخواست سموم گاز را بگیرد و برای مصرف آماده کند ولی آماده نبود. من گزارش اینها را مینوشتم. یک کمپانی خارجی در آغاجاری بود که کار حفاری انجام میداد و کارمندان خارجی آن در مهمانخانه شرکت نفت GEUST HOUSE» اقامت داشتند.
چند نفر از کارمندان شرکت در مواقعی خاص از منازل افراد بیبضاعت عکسبرداری میکردند و در یک مورد که پاسبان تذکر داده بود اعتنایی نکرده بودند. من موضوع را گزارش کردم بعد از یک ماه کارمندان شرکت را از آن منطقه خارج کردند و از آنجا که اجازه اقامت کارمندان خارجی با شهربانی بود، ما متوجه شدیم. به هر حال با وجود این روابط بدون ملاقات با جناب سرهنگ صمدیانپور گزارشی از سوء استفاده مالی معینزاده و مجروح و مضروب کردن قلیزاده مستقیماً به ایشان دادم بعد از چند هفته از شهربانی آبادان اطلاع دادند که برای عزیمت به تهران و معرفی به دفتر جناب سرهنگ صمدیانپور خود را آماده کنید. من با هواپیمای شرکت نفت به آبادان و از آنجا با هواپیمای شرکت نفت به تهران و به دفتر جناب سرهنگ صمدیانپور رفتم. آجودان به ایشان اطلاع داد و من را پذیرفت و نهایت محبت را کرد. از این که گزارشاتی در مورد منطقه میفرستم اظهار تشکر کرد. به من اطمینان داد که هر خلافی را مستقیم گزارش کنم گفت در مورد گزارش کارهای خلاف قانون معینزاده تا حدودی اطلاع داریم ولی شما ساعت چهار امروز عصر بیایید که تیمسار ریاست کل میخواهد شما را ببیند.
همان روز به اتفاق ایشان به اتاق سپهبد نصیری رفتم که در آن زمان سرلشکر بود. نصیری به من گفت شما اختلاف شخصی با رئیس ساواک دارید؟ گفتم نداشتم اما به تدریج ایجاد شده است ایشان میخواهد در کارها مداخله میکند ولی من اجازه نمیدهم. به سپهبد نصیری گفتم وظایف شما مشخص است ولی وظایف ایشان مشخص نیست. نصیری به صمدیان پور گفت راست میگوید این حضرات کارشان مرزی ندارد بعد گفت اگر گزارشهای تو صحیح باشد مطمئن باش این افسر تعقیب میشود اما اگر درست نباشد تو تعقیب میشوی. من گفتم این موجب امیدواری من است. گفت این قدر مطمئن هستی؟ گفتم بله گفت بفرمایید. من آمدم بیرون بعد از چند دقیقه صمدیانپور آمد بیرون و گفت شما بروید در محل مأموریت خودتان؛ من برگشتم آغاجاری تا اینکه یک ماه گذشت....