همشهری آنلاین، شقایق عرفینژاد: هدویگ که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است، برداشتی از نمایشنامه مرغابی وحشی ایبسن است که برهانی مرند چند سال پیش آن را اجرا کرده بود. این نمایشنامه یکی از کارهای دوره متأخر ایبسن و یکی از پیچیدهترین آنهاست؛ داستان مرد جوانی به نام گرگرز ورل که بعد از سالها به خانه برمیگردد و درمییابد دوستش هیالمار با زنی ازدواج کرده که او زمانی دوستش میداشت، اما پدرش وقتی که او برای پرستاری مادر بیمار گرگرز ساکن خانه آنها بوده، با او رابطه داشته و هدویگ هم نتیجه همین ارتباط است. او حالا تمام تلاشش را میکند تا حقیقت را عریان و وحشتناک پیش روی همه بگذارد. اما در نهایت به خودکشی هدویگ دختر هیالمار میانجامد. مثل نمایشنامه اشباح در اینجا هم ایبسن با ایدهای ناتورالیستی وارثان بی گناه خطاهای گذشتگان را تصویر میکند که تاوان میدهند و تباه میشوند.
در اجرای برهانی مرند از این نمایشنامه این وارث انقدر برجسته میشود که حتی نام نمایش را هم در اختیار میگیرد. هدویگ، دختر هیالمار اکدال که کم بیناییاش را از از پدر اصلی اش ورل به ارث برده و به زودی نابینا میشود در نمایشنامه به خودش شلیک میکند، اما در اینجا او تبدیل به نویسندهای شده که کتابش برنده جایزهای با تندیسی از هنریک ایبسن در نروژ شده است. کتابی که در آن از مادرش، پدرش و تمام آدمها و اتفاقات اطرافش نوشته و انگار همه آنها را بخشیده است. ایده خط خوردگیهایی که دام در نمایش مطرح میشود و بعضی از صحنهها تکرار میشود بر همین پایه است. این که آدمها جرأت داشته باشند از خط خوردگیهای زندگیهایشان حرف بزنند. گرگرز هم با تمام ناتوانی و ناموفق بودنش قصدش همین است. او میخواهد با روشن کردن حقیقتی ترسناک، خانوده اکدال و خودش را در برابر رنج بزرگی قرار دهد تا با آگاهی از هر آنچه اتفاق افتاده به تنهایی و با پشتوانه خودشان زندگی کنند، اما ظاهرا خانواده اکدال توانایی این کار را ندارد. حتی نمیتوانند بخشش پدر گرگرز (پدر واقعی هدویگ) را رد کنند و با این که نامه ای را که در آن ورل مقرری مادام العمر برای هدویگ در نظر گرفته پاره میکنند، اما نامه پارهشده را دو باره به هم میچسبانند. آنها در میان آن همه تاریکی از خورشید میترسند.
اکدال نمیتواند بدون کمکهای ورل زندگی خانواده اش را اداره کند، اختراعی دارد که حتی خودش هم نمیداند چیست. جینا همسرش در تمام این سالها از آنچه بر او گذشته صحبتی نکرده است، گرگرز که به تبعیدی خودخواسته به شهر دیگری رفته تا دور از پدرش زندگی کند حالا درست مثل دکتر استوکمان نمایشنامه دشمن مردم، مقابل همه ایستاده تا حقیقت را بپذیرند و با آن زندگی کنند. اما تبدیل به شخصیتی منفور میشود. او میگوید اگر دو باره به دنیا بیاید سگ میشود تا مرغابیهای وحشی شکار شده را از ته دریاچه بیرون بیاورد و نجاتشان دهد. این مرغابی وحشی که در نمایش هم در باره آن صحبت میشود و هم میدانیم که هیالمار و پدرش در حیاط پشتی در حال نگهداری از یک مرغابی وحشی هستند، یکی از بحثبرانگیزترین اشارهها در ادبیات نمایشی است که آن را با روح در نمایشنامه هملت شکسپیر هم مقایسه کرده اند.
در اقتباس برهانی مرند از متن، سه اتفاق برای نمایش نامه افتاده است. هدویگ برجسته شده و داستان اصلا از طریق اوست که روایت میشود، پایان آن تغییر اساسی کرده و البته بخشهایی هم حذف شده اند تا زمان نمایش کنترل شود. در کارگردانی هم برهانی مرند توانسته مخاطبش را با خودش همراه کند، هرچند همچنان مدت نمایش بالاست و بسیاری از تماشاگران هم در یادداشتهایشان در سایت تیوال به این مسئله اشاره کرده اند. در مورد بازیها در هدویگ شاهد چند بازی خوب هستیم. رحیم نوروزی در نقش گرگرز یکی از بهترین بازیهایش را ارائه داده است. امین میری در نقش اکدال پیر عملکرد خوبی دارد و نقشهای نوجوانی و بزرگسالی هدویگ هم خوب از کار درآمده اند. اما در مورد بقیه نقشها جای کار بسیار بیشتری وجود دارد. طراحی صحنه یکی از بخش های چشمگیر نمایش است. این طراحی هم داخل خانه اکدال و هم حیاط خانه ورل را بازنمایی می کند و هم در کنار آن با قرار دادن یک میکروفن سالن اهدای جوایز نویسندگی شکل می گیرد. با تمام این تفاصیل در این آشفته بازار تئاتر که کم تر نمایش خوبی اجرا میشود، نادر برهانی مرند نمایش قابل اعتنایی روی صحنه برده و نشان داده همچنان کارگردانی است که میتواند به اسمش اعتماد کرد.