جوان آنلاین: ناصر معصومی از رزمندگان حاضر در عملیات کربلای ۵ میگوید، زمستان سال ۶۵ تمام رزمندگان حاضر در جبهه جنوب توفیق حضور در عملیات کربلای ۵ را پیدا کرده بودند. چراکه مدت زمان این عملیات بیش از دو ماه بود و در کنار حضور تمام یگانهای سپاه در آن، باعث شده بود، همه رزمندگان ولو برای چند روز، حضور در کربلای ۵ را تجربه کنند. خود معصومی در منطقه دریاچه ماهی (کانال مصنوعی پرورش ماهی) حضور یافته و شاهد صحنههایی عاشورایی میشود که برایمان روایت میکند.
لباس غواصی
تنگی لباس غواصی برای بچههایی که تنشان از قبل جراحاتی داشت آزار دهنده بود. به سختی میشد این لباسها را به تن کرد. اما حداقل یک خوبی داشت، ضخامتش باعث میشد تا حدی از سرمای هوا جلوگیری کند. وقتی لباسها را به تن کردیم، بچهها در تاریکی هوا گم شدند. آخرین راز و نیازها با پروردگار قبل از ورود به عملیات از رسوم بچههای جبهه و جنگ بود. باید به کانال پرورش ماهی میرفتیم و از آن عبور میکردیم. غواصها باید در کمال سکوت حرکت میکردند و تا قبل از رسیدن به خط دشمن، هیچ تیراندازی صورت نمیگرفت.
آب یخ زده
آرام وارد کانال ماهی شدیم. آب به قدری سرد بود انگار وارد یک ظرف آب یخ شدهایم. یک آن سرما تمام بدنم را درنوردید و دست و پاهایم را قفل کرد. میگفتند، آب بعد از ورود به اولین جداره لباس غواصی، با دمای تن غواص یکی میشود و کمتر احساس سرما میکنیم. اما این اتفاق حداقل برای من یکی نیفتاد! آنقدر آب سرد بود که ناخودآگاه دندانهایم بهم میخوردند و صدا میدادند. یک نفر گفت آرامتر برادر. نگاهی به طرف صدا انداختم. خود آن بنده خدا داشت از سرما دندان غروچه میرفت. لبخندی زدم و شنا کنان به پیش رفتیم. برخلاف ما که باید بیصدا میرفتیم، دشمن اصلاً ملاحظه نداشت و مرتب روی سطح آب شلیک میکرد. آنقدر منور میزدند که همه جا روشن شده بود. سطح آب هم از برخورد گلولههای مسلسل و خمپاره آرام و قرار نداشت.
سرخ سرخ
دریاچه ماهی از نور منورها به رنگ آفتاب، یا مهتاب درآمده بود. سطح آب دیگر سیاه نبود. انگار سرخی خون به تاریکی هوا غلبه کرده بود. هر بار که گلولهای رو یا زیر آب منفجر میشد، آب با فشار به صورتمان میپاشید. احساس میکردم همه آب دریاچه ماهی پر از خون شده و مزه آب را تغییر داده است. اما بچهها همین طور جلو میرفتند، تا اینکه نهایتاً خبر رسید گردان ما باید برگردد. فکر میکردم عملیات ما شکست خورده است. اما روز بعد سوار بر قایق از دریاچه عبور کردیم و به آن طرف ساحل رسیدیم. جنازه عراقیها همه جا ریخته شده بود. گویا دیگر یگانها از دریاچه عبور کرده بودند. خط دشمن شکسته بود و رزمندهها با غریو اللهاکبر همچنان پیش میرفتند. آن طرف دریاچه ماهی دوباره به سطح آب نگاه کردم. توی دلم گفتم: «سرخ و مهتابی مثل دریاچه ماهی» این جمله همیشه در ذهنم ماند و هر وقت به آن شب فکر میکنم، یاد شهدایی میافتم که در آبهای دریاچه ماهی آسمانی شدند.