جوان آنلاین: در ۱۴ دی ۱۳۵۶ و در کنگره حزب موسوم به رستاخیز، جمشید آموزگار نخستوزیر با حکم شاه و نه با آرای اعضای حزب به دبیرکلی حزب انتخاب شد! این رویداد در ذات خود، نشان از نگاه پهلوی دوم به کمّ و کیف دموکراسی و مردمسالاری دارد. به همین مناسبت و در مقال پی آمده، رویداد تأسیس حزب موسوم به رستاخیز و پیامدهای آن مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
مخالفان نظام تک حزبی «بیوطن» هستند!
شاید مصاحبه شاه در فقره حزب رستاخیز را بتوان آغازی بر طنزآفرینی در این موضوع دانست! اظهاراتی که تا هم اینک و نزدیک به نیم قرن همچنان دستاویز مخالفان اوست. تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی طی مقالی در این باره آورده است:
«عصر روز یکشنبه یازدهم اسفند ۱۳۵۳، محمدرضا پهلوی با برگزاری نشستی اعلام کرد تاریخ انقضای نظام چند حزبی به اتمام رسیده و در ادامه از ضرورت تأسیس حزبی واحد و فراگیر سخن گفت، حزب رستاخیز ملت ایران! شاه در صحبتهایش منتقدان و مخالفان حزب جدید را بیوطن خواند و خطاب به آنها گفت از ایران بروند وگرنه زندان در انتظارشان خواهد بود! آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از سخنان محمدرضا پهلوی در این رابطه است که در شماره دوازدهم اسفند ۱۳۵۳ روزنامه اطلاعات منتشر شده است: کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مؤمن به این سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی به اصطلاح خودمان تودهای. یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات: بیوطن! او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل و بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میگذاریم و به هر جایی که دلش میخواهد برود! چون ایرانی که نیست، وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیر قانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است. کسی که تودهای نباشد، بیوطن نباشد، ولی به این جریان هم عقیدهای نداشته باشد، او آزاد است به شرطی که علناً و رسماً و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم ولی به اصطلاح دو دوزه بازی کردن و هنگام وقوع یک خبر یا یک سر و صدا پنهان شدن و این بازیهایی که بعضی اوقات ما میبینیم، این دیگر قابل قبول نیست....»
تشکلی که در هیچیک از شئون به حزب شباهت نمیبُرد!
تحلیلگران حزب رستاخیز بر این باورند که این گروه، کارکردی جز حاکم کردن تک صدایی مورد علاقه شاه بر جامعه نداشت. از این روی در ساختارسازیهای مرتبط با آن کمتر میتوان به استانداردهای شناخته شده و متعارف حزب برخورد. رستاخیز نوعی تشکیلات شَه فرموده بود که پهلوی دوم، مستقیم یا غیرمستقیم در تمامی مسائل آن دخالت میکرد. رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره معتقد است:
«حزب رستاخیز تنها در تأسیس و انتخاب رئیس وابسته به شخص شاه نبود، بلکه در فرایندهای درونحزبی نیز ردپای اقتدارگرایی نهادی محمدرضا شاه نمایان بود. با پایان یافتن انتخابات دوره ۲۴ مجلس شورای ملی، شاه به تشکیل دو جناح درون حزب رستاخیز تمایل نشان داد. امیرعباس هویدا نخستوزیر و دبیرکل وقت حزب رستاخیز دستور داد در اولین فرصت مقدمات تشکیل و فعالیت جناحهای حزبی فراهم آید. هویدا در ۱۷ و ۱۸ تیر ۱۳۵۴، گروهی از مقامات دولتی و حزبی و نیز وکلای مجلسین سنا و شورای ملی را به هتل اینترکنتینانتال دعوت و قصد شاه را برای تشکیل دو جناح حزبی تشریح کرد و تأسیس دو جناح حزب را به اطلاع آنان رسانید. به دنبال تشکیل دو جناح، جمشید آموزگار و هوشنگ انصاری به ترتیب برای رهبری جناح ترقیخواه و جناح لیبرال سازنده! برگزیده شدند. آموزگار و انصاری علاوه بر رهبری دو جناح حزبی به ترتیب وزارت کشور، وزارت دارایی و امور اقتصادی را نیز اداره میکردند. حتی اسامی جناحها نیز با دخالت هویدا تغییر پیدا میکرد بهگونهای که مدتی پس از آغاز فعالیت دو جناح یادشده، اسامی آنها به ترتیب به جناحهای پیشرو (بهجای ترقیخواه) و جناح سازنده (بهجای لیبرال سازنده) تغییر یافت و هویدا اسامی اخیر را به دلایلی که بر ما معلوم نیست، مناسبتر از عناوین سابق ارزیابی کرد. محمدرضاشاه حزب رستاخیز را در پشت پرده مدیریت میکرد تا اقتدارگرایی نهادی خود را تداوم بخشد. حتی در سخنان خود تصریح میکرد جناحهای حزبی نباید دامنه اختلافات فکری درونحزبی را از حد مشخصی فراتر ببرند که این اظهارنظرها فعالیتهای حزبی را با مشکل روبهرو میساخت. شاید بتوان هدف نهایی شاه از چگونگی و حیطه فعالیت جناحهای مختلف در درون حزب رستاخیز را در مصاحبه ۳ آبان ۱۳۵۵ جستوجو کرد. جایی که شاه در پاسخی چندپهلو به سؤال درباره کار ویژههای جناحهای حزب رستاخیز میگوید جناحهای حزبی اسمی است برای اینکه یک دیالوگ وجود داشته باشد!...»
تحریم عضویت در حزب رستاخیز از سوی امام خمینی
در شرایطی که نارضایتی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به اوج خویش رسیده بود، تحمیل حزب واحد به سیاست ایران گامی در تشدید نفرت عمومی از رژیم شاه به شمار میرفت. از این روی مخالفان شناخته شده رژیم شاه و در رأس آنها امام خمینی، نسبت بدان واکنشهای قاطعی نشان دادند. اکبر خوشزاد، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در تحلیل این مخالفتها مینویسد:
«مخالفان رژیم را در آن زمان میتوان به دو دسته تقسیم کرد: مخالفان مذهبی و مخالفان غیرمذهبی که شامل احزاب و گروههای ملی و چپ میشدند. در رأس مخالفان مذهبی، اما امام خمینی قرار داشت که طی اطلاعیهای مواضع خود را نسبت به تأسیس حزب رستاخیز بیان نمود. امام با تحریم حزب رستاخیز، شرکت در آن را حرام اعلام کرد و آن را مخالف قانون اساسی و موازین بینالمللی دانست و شاه را در رأس مخالفان قانون اساسی و مشروطیت قرار داد: نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین است و مخالفت با آن از روشنترین موارد نهی از منکر است. چون این نغمه تازه که به دستور کارشناسان یغماگر برای اغفال از مسائل اساسی از حلقوم شاه برخاسته تا کشور را بیش از پیش خفقانزده کند و راه را برای مسائلی که در نظر دارند، باز نمایند و قوه مقاومت را به کلی از ملت سلب نموده و نفسها را در سینهها حبس سازند، لهذا لازم است حَسب وظیفه تذکراتی بدهم. باشد که ملت اسلام تا فرصت از دست نرفته با مقاومت بیش از پیش و همهجانبه، جلوی این نقشههای خطرناک را بگیرند. شاه از مشروطه و قانون اساسی دم میزند، در صورتی که خود او در رأس مخالفان قانوناساسی و مشروطیت، اساس مشروطه را از بین برده است... اطلاعیه امام به سرعت در اکثر نقاط ایران توزیع شد و در این رابطه ساواک، دهها تن را دستگیر کرد. جبهه ملی دوم نیز تأسیس حزب رستاخیز را مظهر بارز و آشکار دیکتاتوری بیان کرد و طی بیانیهای در ۱۳۵۶، از شاه خواست تا قانون اساسی را محترم بشمارد و از ادغام حکومت و سلطنت دست بردارد. علاوه بر این برخی دولتمردان درون حکومت نیز پس از شکست حزب رستاخیز به انتقاد از عملکرد آن پرداختند. مصطفی الموتی از اعضای برجسته حزب ایران نوین - که پس از انحلال احزاب به عضویت حزب رستاخیز درآمد و نماینده دوره بیستوچهارم شد- ضمن انتقاد از انحلال یک شبه احزاب مینویسد: متأسفانه، چون در حکومتهای فردی، نظر یک شخص بر هر تصمیمی اثر مطلق دارد، ناگهان یک شبه دیدیم که چارچوب احزاب موجود کشور درهم کوبیده شد و با یک گفته شاه، آنچه را طی سالیان دراز مقامات و رهبران و اعضای احزاب، آن هم احزاب وفادار به شاه رشته بودند، پنبه شد و همه نیروها در درون حزبی جای گرفتند که یک شبه تولد یافت و با نام (حزب فراگیر) همه تشکیلات و سازمانها را در درون خود جای داد....»
نامه اعتراضی مظفر بقایی به شاه در پی ارعاب عمومی برای ثبت نام در حزب رستاخیز
تشکیل حزب موسوم به رستاخیز تنها مخالفت آنان را در بر نداشت که در زمره اپوزیسیون رسمی حکومت شاه محسوب میشدند، بلکه برخی وفاداران شاخص به رژیم سلطنتی نیز بدان واکنش نشان دادند. به عنوان نمونه دکتر مظفر بقایی کرمانی رهبر حزب زحمتکشان در نامهای به پهلوی دوم انتقاداتی را به ترتیب پی آمده مطرح ساخت:
«همانطور که اعلیحضرت فرمودهاند، فرد فناپذیر است و از طرف دیگر آرزوی اعلیحضرت این است که نظام سلطنتی و قوانین اساسی برای ملت ایران باقی بماند. این واقعبینی قابل ستایش ایجاب میکند گردش امور مملکت همچنان که در قانون اساسی تصریح شده است، بین قوای ثلاثه تقسیم شود و هریک به وظیفه خود عمل کنند و مقام شامخ سلطنت به عنوان والایی غیرمسئول و مصون از تعرض باقی بماند. به شهادت تاریخ دنیا، تمرکز امور در یک فرد (هر قدر مجرب و قابل ستایش هم باشد) برای آینده یک کشور و استمرار نظام حکومت آن خطرناک خواهد بود. متأسفانه مصادر امور و مقامات مسئول کشور ما برای توجیه اعمال غیرقانونی خود، همواره برخلاف نص قانون اساسی به منویات و اوامر ملوکانه استناد کرده و مجامع تقنینه با شنیدن این کلام، اقدامات آنان را تأیید نموده و این امر به آنجا منتهی شده که اگر اعلیحضرت روزی توصیه فرمودند احزاب اکثریت و اقلیت تشکیل یابد، همه یک زبان و احسنتگویان اطاعت کرده و مدتی بعد که شاهنشاه آن را غیرمفید تشخیص دادهاند، همان غلامان جاننثار و بردهصفت، مطلبی را که اعلیحضرت با عنایت تام به قانون اساسی پیشنهاد نامیدهاند، به نام فرمان ملوکانه دستور صادر و تمام مردم را مجبور به ثبتنام در تشکیلات سیاسی بنمایند. توضیح آنکه پس از مصاحبه مطبوعاتی اخیر شاهنشاه، برداشت دولت و رادیو و تلویزیون و مطبوعات چنین شده است که احزاب موجود در ایران منحل شده و همه افراد بالغ ایران باید در حزب واحدی فعالیت نمایند، وگرنه مطرود یا حداقل محروم از حمایت دولت خواهند شد. در این چند روز اخیر هم وزارتخانهها و مؤسسسات دولتی و سازمانهای وابسته به آن با ایجاد یک محیط تبلیغاتی رعبانگیز، بیآنکه کمترین حرمتی برای آزادی فکر و عقیده افراد مردم (که قانون اساسی به آنها اعطا کرده است) قائل باشند، اعضای خود را به طرف حزب واحد سوق میدهند. اگر این اعمال دستگاههای دولت نوعی شانتاژ سیاسی تعبیر نشود، بدون تردید باید آن را زیرپا گذاشتن قانون اساسی ایران - که همیشه و حتی در آخرین مصاحبه مورد تأیید و توجه عالیه اعلیحضرت بوده است- تلقی نمود و نتایج سوء آن نه تنها برای دوام و بقای رژیم و استقلال مملکت زیانبار خواهد بود، بلکه عقیدهفروشی و بیاعتنایی به فکر و اندیشه و تندادن به هر جریان و تسلیم در مقابل قدرت (قطع نظر از اینکه چه کسی در موضع قدرت قرار گرفته است) به تدریج رواج خواهد یافت و انسانها تبدیل به آلات و ابزاری میشوند که کمترین آثار پایداری را در مقابل حوادث از دست میدهند. همچنان که در کشورهای کمونیستی دیده و شنیده میشود....»
شاه حتی مخالفان رام خود را تحمل نمیکند!
در پی اعلام تأسیس حزب رستاخیز و بازتابهای آن جک سی. میکلوس کاردار وقت سفارت ایالات متحده در گزارش تفصیلی تیرماه ۵۴ خود خطاب به وزارت خارجه کشورش به بررسی اهداف محمدرضا پهلوی از تشکیل این حزب و آیندهای که قرار است داشته باشد، پرداخت. در بخشی از این سند، چنین میخوانیم:
«ناراحتی شاه از انتقادات هرچند محدودی که در سیستم چند حزبی مطرح میشد، عامل مهمی در تصمیم او به حذف جناح مخالف، ولی رامِ ایران بود. اگرچه شاه آشکارا اعلام کرده بود که سیستم چند حزبی را ترجیح میدهد، ولی در واقع وی از ترتیب دادن یک حزب جناح مخالف که برای او معقول یا مقبول باشد، عاجز بود. برخورد او با دو دبیرکل سابق حزب مردم (علینقی عالیخانی و ناصر عامری)، مطمئناً او را قانع کرده که فضای سیاسی تحت کنترل ایران، یک حزب مخالف را تحمل نمیکند. موقعی که انتقادهای این دو دبیرکل، باعث ناراحتی شاه یا هویدا شد، به سادگی مرخص شدند. عامل مؤثر دیگر در تصمیم شاه، ممکن است همان نظر مشهورش درباره دموکراسی غربی باشد. او اعتقاد دارد این دموکراسی، حتی در همان جوامعی که آن را پدید آوردند، نمیتواند آنچنان که انتظار میرود، موفق باشد. او به دموکراسی به عنوان پدیدهای بسیار مجزا از جو فرهنگی و سیاسی ایران مینگرد. به نظر او ایران تنها تحت حکومتهای بسیار متمرکز و مستبد قادر بوده است تا به عظمت دست یابد. در این زمینه، حزب رستاخیز ملت ایران را میتوان قدمی دیگر به سوی افزایش تسلط بر این جامعه دانست. اخراج روزنامهنگاران دارای سوابق مشکوک، تعطیل اجباری روزنامهها و مجلات کوچک، اتخاذ سیاست خشن نسبت به ناآرامیهای سابقهدار دانشجویی (که از آغاز دسامبر ۱۹۷۴ تا آخر مارس ۱۹۷۵ طول کشید)، همگی نمودار اتخاذ سیاست تندتر در مورد آنها که فعالیت در فضای سیاسی فعلی ایران را نمیپذیرند، است. در واقع شاید مسئله دانشجویان و توطئه ۱۹۷۳ روزنامه نگاران و روشنفکران ضد شاه، باعث جلو انداختن اتخاذ چنین تصمیمی از جانب شاه شده باشد، زیرا برنامههایی برای ایجاد کمیتههای حزب، در هر دانشکده در دست اجراست. به هر صورت شاه نشان داده است در بسط تسلط خود بر تمام زمینههای زندگی ایرانیان میباشد و تاکتیک قدیمی روشنفکران و دیگران را که یک ناظر آزاد و غیر متعهد در ظاهر نامیده است، به هیچ میگیرد....»
حزبی که قلمرو و حیطه فعالیت مشخص نداشت!
و سرانجام حزب موسوم به رستاخیز، نه تنها نتوانست گرهی از گسست سیاسی میان رژیم پادشاهی و مردم ایران بگشاید، بلکه خود به عاملی برای نارضایتی بیشتر مبدل شد. هم از این روی و یک سال پس از تأسیس چارهای جز انحلال نیافت! علل این عدم توفیق، طی مقالی بر پورتال نور، اینگونه تشریح شده است:
«در طول دوران فعالیت حزب رستاخیز به ندرت افراد کارآمد و فساد ناپذیر در مراکز مهم مدیریتی قرار گرفتند و در تمام بخشهای مدیریتی و اجرایی حزب، اشخاص فاسد، سودجو و بیاعتنا به اهداف و خواستههای حزب، بیشترین رقم را به خود اختصاص دادند. این گروه که بیشترین نیروهای حزب را تشکیل میدادند، در ناکامی و شکست نهایی حزب سهم اصلی را بر عهده داشتند. مدیریت حزب رستاخیز در سطوح مختلف، به طور دائم گرفتار رقابت و اختلافات درونی کسانی بود که بیاعتنا به اهداف و خواستههای حزب رستاخیز، صرفاً جهت زمینگیر کردن رقبای سیاسی و شخصی خود، به هر روش خلاف قاعدهای توسل میجستند. اینگونه رقابتهای فساد آور که در سطح رهبری حزب هم نمود آشکاری داشت، ضربات باز هم خردکننده و جبران ناپذیری بر پیکره حزب فرود آورد. بدین ترتیب سوء عملکرد رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب، علاوه بر اینکه اهداف و رسالتهای حزب رستاخیز را به دست فراموشی میسپرد، بسیاری از طرفداران و فعالان حزب در بخشهای مختلف کشور را به تدریج از فعالیتهای حزبی رویگردان میساخت. ضمن اینکه اکثریت خاموش مردم که صرفاً به مقتضای وقت، ورقه هویت در حزب رستاخیز را پر کرده بودند، با آشکار شدن علائم ناکارآمدی حزب، به تدریج موضوع عضویت خود در حزب را به دست نسیان سپردند. از سوی دیگر، بیاعتقادی اکثریت قریب به اتفاق رهبران و مسئولان درجه اول حزب به آرمانها و اهداف تعریف شده آن، علاوه بر آنکه امکان هرگونه ابتکار عملی را از دستاندرکاران حزب سلـب میکرد، اندک مسئولان معتقد و کوشای حزب را نیز از تلاش باز میداشت و هرگونه انگیزه فعالیت مشتاقانه حزبی را در آنان از بین میبرد. به رغم تشکیلات عریض و طویلی که سازمان حزب را در بخشهای مختلف کشور شکل میداد، در طول دوران فعالیت این حزب، هرگز ارتباطی نظاممند و معقول میان سطوح مدیریتی حزب به وجود نیامد و امور داخلی آن به طور مداوم در یک بینظمی آزاردهنده سیر میکرد که در این میان گستره وسیع فعالیت حزب و عدم وجود تعریفی دقیق و روشن از حیطه فعالیت و محدوده قدرت و اختیارات حزب، باز هم بر ناکارآمدی آن میافزود. همچنان که نوع رابطه حزب با دولت و نیز مجلسین شورای ملی و سنا، هیچ گاه آشکار نشد و تا واپسین ماههای فعالیت حزب، بحث تقدم یا تأخر حزب بر دولت و مجلسین، کماکان حل ناشده باقی ماند!...»