روانشناسی زرد چگونه روان ما را به مصالح کسب درآمد تبدیل کرده است
ابتذال روان
صاحبخبر - مهرداد احمدی: روانشناسی، بهمثابه ابزاری برای فهم انسان و جهان درونی او، همواره با پیچیدگیهای عمیقی عجین بوده است. دانشی که از دل تأملات فلسفی و تجارب بالینی زاده شد، در اصل به دنبال آن بود که در تاریکی ذهن انسان نور بیفکند و گرههای کور روان را باز کند. اما این علم، که در ذات خود جستوجویی شریف و عمیق است، در دنیای امروز به شکلی از ابتذال و سطحینگری کشیده شده که از اصل خویش بیگانه است. ورود روانشناسی به فضای سوشال مدیا، بویژه اینستاگرام، چیزی جز سقوط به ورطه ابتذال مطلق نبوده است. این ابتذال نهتنها محتوای این علم را کممایه و تهی کرده، بلکه آن را به ابزاری برای نمایش، خودنمایی و سودجویی بدل ساخته است. اینستاگرام، به عنوان پلتفرمی که جوهرهاش تصویر و نمایش است، بستری کامل برای کسانی شده که نه به روانشناسی، بلکه به جذابیت ظاهری آن علاقه دارند. این افراد، که بیشترشان نه تحصیلات جدی دارند و نه تجربه بالینی، خوراک خود را از سطحیترین و کلیشهایترین منابع موجود تهیه میکنند. ترجمه ضعیف چند جمله از کتابهای عامهپسند روانشناسی غربی یا بازتولید کلیشههای فرهنگی که ریشه در عرف عام دارد، ابزار کارشان است. این محتوا نه برای حل مشکلات واقعی افراد، بلکه برای جذب فالوئر، فروش دورههای بیاساس و تبلیغ محصولات بیربط تولید میشود. هدف اصلی این افراد چیزی جز سودجویی اقتصادی و کسب شهرت نیست. آنها روانشناسی را از اصالت علمی و انسانیاش تهی کرده و آن را به نوعی «کالا» تبدیل کردهاند که با بستهبندیهای رنگارنگ به مشتری عرضه میشود. اما شاید تلختر از این، آن است که روانشناسان واقعی نیز بهتدریج در این بازی گرفتار شدهاند. کسانی که از دانشگاههای معتبر مدرک گرفتهاند و در اصول علمی این رشته ریشه دارند، برای بقای حرفهای خود مجبور شدهاند به قواعد بازی سوشال مدیا تن دهند. اینستاگرام، با الگوریتمهایی که تنها به اعداد و بازدید اهمیت میدهد، محتوای جدی و عمیق را نادیده میگیرد و آنچه را که ساده، جذاب و جنجالی است به اوج میرساند. روانشناسان واقعی، برای رقابت با این موج سطحینگری، ناگزیرند از زبان علمی و دقیق خود فاصله بگیرند و به تولید محتوای سادهانگارانه بپردازند. این امر، به نوعی سقوط اخلاقی و علمی برای آنها تبدیل شده است، چراکه برای بقا در این فضا، باید اصول علمی و حقیقتجویی را قربانی کنند اما چرا جامعه به جای رو آوردن به روانشناسی عمیق و علمی، به این افراد سطحینگر جذب میشود؟ پاسخ این پرسش در ساختار فرهنگی و اجتماعی ما نهفته است. جامعهای که علاقه چندانی به مطالعه و تفکر جدی ندارد، طبیعتا محتوای ساده، کوتاه و زودفهم را ترجیح میدهد. در چنین فضایی، جملات انگیزشی و توصیههای کلیشهای که در قالبهای زیبا و جذاب ارائه میشوند، جای تحلیلهای عمیق و ریشهای را میگیرند. افراد، به جای آنکه زمان و انرژی خود را صرف فهم عمیق مشکلات خویش کنند، ترجیح میدهند با شنیدن یک جمله ساده از یک اینستاگرامر، حس بهتری پیدا کنند و به خود بقبولانند که مشکلی وجود ندارد. این سطحینگری جمعی، همان بستری است که به ابتذال روانشناسی در فضای سوشالمدیا دامن زده است. اینستاگرام، در نهایت آینهای است که سطحیترین لایههای جامعه را بازتاب میدهد. روانشناسان زرد این فضا، چیزی نیستند جز تجسم همان تمنای جمعی برای سادگی، سرعت و جذابیت. اما این امر، بهنوعی بیماری فرهنگی بدل شده است که نهتنها روانشناسی، بلکه ارزشهای دیگر جامعه را نیز تهدید میکند. علمی که زمانی مأمن خرد، عمق و تفکر بود، اکنون در میان هیاهوی تبلیغات و نمایشهای سطحی گم شده است. شاید تنها راه بازگشت به اصالت، آن باشد که هم روانشناسان و هم مخاطبان، به ارزش تفکر و مطالعه بازگردند و از این نمایشهای پرزرق و برق ولی توخالی فاصله بگیرند. جهان مدرن، با تمام ادعای پیشرفتش، در بسیاری از حوزهها نشان داده که عمق را فدای سرعت، و معنا را فدای تصویر کرده است. این واقعیت در روانشناسی مدرن، بویژه در شکل ارائه آن در شبکههای اجتماعی، بیش از هر جای دیگری آشکار است. اینستاگرام و پلتفرمهای مشابه، نهتنها محل مناسبی برای انتقال عمیقترین مفاهیم علمی نیستند، بلکه بهدلیل ذات بصری و لحظهای خود، عملا ابزارهایی برای تقلیلگرایی و تحریف حقیقت شدهاند. این مساله، در حوزه روانشناسی، معنایی فراتر از یک تغییر ساده دارد. روانشناسی، که ذاتاً نیازمند تأمل، تحقیق و گفتوگوی عمیق است، وقتی به قالبی تبدیل میشود که مخاطب آن تنها چند ثانیه وقت دارد، دیگر از کارکرد اصلی خود فاصله میگیرد. اما آنچه کمتر به آن پرداخته میشود، تأثیرات مخرب این روانشناسان زرد بر روان جمعی جامعه است. مخاطبانی که به طور مداوم در معرض این نوع محتــوا قرار میگیرند، بهتدریج نوعی نگاه سطحی و سادهانگارانه به مسائل عمیق زندگی پیدا میکنند. روانشناسان زرد، با ارائه توصیههای کوتاه و جملات شعاری، به مخاطبان این توهم را میدهند که راهحل مشکلاتشان بهسادگی یک جمله است. آنها اضطراب، افسردگی، تنهایی و بحرانهای هویتی را، که نیازمند درمانهای عمیق و بلندمدت هستند، در حد چند جمله انگیزشی تقلیل میدهند. این روند، بهجای حل مشکلات، نوعی گمراهی جمعی ایجاد میکند. مخاطب نهتنها مشکل خود را حل نمیکند، بلکه با این باور که همه چیز را میداند و میتواند با یک جمله تغییر کند، از جستوجوی راهحلهای واقعی فاصله میگیرد. از سوی دیگر، روانشناسان زرد، به طور ناخودآگاه، نوعی حس ناکافی بودن در مخاطبان خود ایجاد میکنند. آنها معمولا زندگی را به صورت ایدهآل و بینقص به تصویر میکشند و این پیام را منتقل میکنند که اگر به توصیههای آنها عمل کنید، میتوانید به این ایدهآل برسید اما حقیقت آن است که این تصویر، نهتنها غیرواقعی است، بلکه فشار روانی مضاعفی بر مخاطبان وارد میکند. افراد، با دیدن این تصاویر ایدهآل و مقایسه آن با زندگی خود، دچار احساس ناکامی و سرخوردگی میشوند. این تناقض، خود به منبعی جدید برای اضطراب و افسردگی تبدیل میشود، درحالیکه هدف ظاهری این محتواها کاهش اضطراب بوده است. یکی دیگر از مشکلات اساسی این روند، از دست رفتن اعتماد به روانشناسی واقعی است. وقتی مخاطبان بارها با توصیههای بیاساس و ناکارآمد این روانشناسان زرد مواجه میشوند، بهتدریج کل علم روانشناسی را زیر سؤال میبرند. آنها دیگر تمایزی بین روانشناسی زرد و علمی قائل نیستند و نتیجهگیری میکنند که این علم بیفایده یا غیرقابل اعتماد است. این مساله، تأثیرات عمیقی بر حوزه سلامت روان دارد، زیرا افراد نیازمند کمک واقعی، به دلیل تجربههای قبلی خود، از مراجعه به متخصصان واقعی خودداری میکنند. از منظر فلسفی، این روند نشاندهنده یک بحران عمیقتر در جوامع مدرن است. در دنیایی که همه چیز به کالا تبدیل شده، روانشناسی نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. اینستاگرام، به عنوان بازاری برای عرضه محتوا، روانشناسی را به نوعی محصول قابل فروش تبدیل کرده است. محتوای تولیدشده نه برای حل مشکلات واقعی، بلکه برای جلب توجه و کسب درآمد طراحی میشود. این روند، ارزش انسانی روانشناسی را که در اصل برای کمک به افراد و بهبود کیفیت زندگی آنها ایجاد شده بود، کاملا نادیده میگیرد. روانشناسی، بهجای آنکه ابزاری برای عمقبخشی به زندگی باشد، به ابزاری برای سطحیسازی و تجاریسازی زندگی بدل شده است. در این میان، روانشناسان واقعی نیز حتی اگر نخواهند، در معرض این موج قرار میگیرند. آنها برای بقای حرفهای خود و برای آنکه در میان سیل محتواهای زرد دیده شوند، مجبور میشوند اصول علمی خود را کنار بگذارند و به بازی قواعد اینستاگرام تن دهند اما این تسلیم، به نوعی خیانت به ذات علم است. روانشناسان واقعی، اگرچه ممکن است نیت خیر داشته باشند و بخواهند پیامهای مفیدی ارائه دهند اما وقتی به زبان ساده و غیرعلمی صحبت میکنند، در نهایت خود نیز بخشی از این چرخه ابتذال میشوند. اما آیا راه برونرفت از این بحران وجود دارد؟ پاسخ به این پرسش نیازمند بازنگری در اولویتها و ارزشهای جامعه است. تنها راه مقابله با این روند، افزایش آگاهی عمومی درباره تفاوت روانشناسی علمـــــــــی و روانشناسی زرد است. جامعه باید به این درک برسد که حل مشکلات روانی نیازمند زمان، تلاش و تعهد است و نمیتوان آن را در چند جمله یا دوره کوتاهمدت خلاصه کرد. از سوی دیگر، روانشناسان واقعی باید به رسالت علمی و اخلاقی خود پایبند باشند و از افتادن در دام قواعد بازاریابی اینستاگرامی خودداری کنند، حتی اگر این کار به قیمت از دست دادن محبوبیت باشد. در نهایت، این بحران تنها به روانشناسی محدود نمیشود. این روند، بخشی از یک تغییر فرهنگی عمیقتر است که ارزشهای سطحی و زودگذر را جایگزین تفکر عمیق و پایدار کرده است. روانشناسی، بهعنوان یکی از شاخههای علوم انسانی، تنها یک نمونه از این تغییر است. اگر این روند ادامه پیدا کند، نهتنها روانشناسی، بلکه دیگر حوزههای علم و هنر نیز در معرض خطر قرار خواهند گرفت. تنها با بازگشت به ارزشهای اصیل انسانی میتوان از این ورطه نجات یافت.∎