شناسهٔ خبر: 70559664 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مشرق | لینک خبر

ننگ رضایت دادن برای رهایی یک آمریکایی‌

صفرزاده تهرانی می‌گوید: یکی از خاطرات تلخ من از دوران رژیم پهلوی مربوط به قانون کاپیتولاسیون است. روزی یک آمریکایی در حال رانندگی با من تصادف کرد، البته شکایت از آن آمریکایی به جایی نرسید و...

صاحب‌خبر -

به گزارش مشرق، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس است که در طول سال‌ها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده است. تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راه‌اندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته است. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیمایی‌های مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیت‌های وی است.

صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علی‌اکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.

حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راه‌اندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگان‌های مستقر در خرمشهر و آبادان، راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راه‌اندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راه‌اندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیات‌های فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیت‌المقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیت‌های وی در دوران دفاع مقدس است.

متنی که در ادامه می‌خوانید مروری است بر تاریخ شفاهی حجت‌الاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.

ننگ رضایت گرفتن برای آمریکایی‌ها

یکی از برنامه‌های بسیار تأثیرگذار برای اخراج آمریکایی‌ها، ناامن کردن محل استقرار آنها بود. بر این اساس اقدامات و عملیات‌هایی صورت می‌گرفت تا آنها احساس ترس و ناامنی کنند و از ایران خارج شوند. در پایان یکی از این عملیات‌ها موتور من خاموش شد و آمریکایی‌ها ما را محاصره کردند. همان طور که از دور به ما نگاه می‌کردند، من از موتور پیاده شدم و از شدت ناراحتی دستم را به کمر گذاشتم و کنار موتور ایستادم. آمریکایی‌ها با تصور اینکه مسلح هستم احساس خطر کردند و وحشت‌زده از محل فراری شدند. در همین لحظه من بار دیگر اِستارت زدم و این دفعه موتور روشن شد و به سرعت محل را ترک کردم، اگر موتور خاموش نمی‌شد و این طور فکر نمی‌کردند به یقین ما را تعقیب کرده و می‌گرفتند. اما به این ترتیب با امداد الهی نجات پیدا کردم.

[مدتی بعد]از مسجد محل، با دوچرخه به منزل می‌رفتم که دو آمریکایی در محل با ژیانی که سوار بودند عمداً با من برخورد کردند و اول به دیوار و بعد به زمین خوردم و شانه‌ام زخمی شد، جریان را به اَخوی بزرگترم که به زبان انگلیسی هم مسلط بود گفتم و رفتیم درب خانه این آمریکایی، برادرم به او اعتراض کرد و او با تندی در جواب گفت: شما همه وحشی هستید.

در نتیجه به کلانتری محل مراجعه کردیم و با مشقت بسیار از آنها شکایت کردیم. مأمور کلانتری استوار جمشیدی از نمازگزاران مسجد محل بود و به دلیل شناختی که از حق و حقوق و نفوذ آمریکایی‌ها در ایران داشت ابتدا سعی کرد ما را منصرف کند، اما وقتی اصرار ما را دید یک مأمور فرستاد و آنها را به کلانتری آورد. به سرعت یک گروه مجهز به مترجم و وکیل، از طرف آمریکایی‌ها آمدند. اظهارات من و دو آمریکایی ثبت شد و فردا بعد از مراجعه به پزشک قانونی به دادسرا رفتیم و پس از بازجویی، پرونده را به دادگاه ارسال کردند و فردای آن روز قاضی در دادگاه به من گفت باید رضایت بدهی.

وقتی من اعتراض کردم، قاضی با تندی پاسخ داد: ما نمی‌توانیم آنها را محاکمه کنیم. باید پرونده را به آمریکا بفرستیم تا خودشان رسیدگی کنند و این برای ایران خیلی بد است که یک الف بچه علیه دو مستشار عالی رتبه آمریکایی شکایت کرده باشد.

به هر صورت با همین برخوردها به اجبار از من برای آنها رضایت گرفتند.

منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی)