شناسهٔ خبر: 70538505 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

دوشنبه‌ها با شاهنامه - ۲۳

داستان دلدادگی زال و رودابه

خراسان‌رضوی - رودابه با شنیدن توصیفات زالِ سپیدموی، هال و آرامش از او دور شده و شیفته و دلداده زال می‌شود.

صاحب‌خبر -

زال از طرف منوچهرشاه و پدرش سام راهی سرزمین کابل می‌شود، مهراب کابلی پدر رودابه و شوهر سیندخت است. زال شیفته رودابه می‌شود و سیندخت با دیپلماسی بسیار حساب شده بستر این پیوند را فراهم ساخته و از جنگ جهانگیر بین مهراب و سام جلوگیری می‌کند.

چنان بد که مهراب روزی پگاه
برفت و بیامد از آن بارگاه
گذر کرد سوی شبستان خویش
همی گشت بر گرد بستان خویش
دو خورشید بود اندر ایوان او
چو سیندخت و رودابه ماه روی
بیاراسته همچو باغ بهار
سراپای پر بوی و رنگ و نگار
شگفتی به رودابه اندر بماند
همی نام یزدان بر او بر بخواند
یکی سرو دید از برش گرد ماه
نهاده ز عنبر به سر بر کلاه
به دیبا و گوهر بیاراسته
به سان بهشتی پر از خواسته

توصیفات فردوسی از رودابه که قرار است همسر زال سپیدموی شده و قرار است ابرمرد اسطوره ایران، یعنی رستم، جهان پهلوان را بزاید، بی‌نظیر است.

زنان شاهنامه با بهترین و زیباترین حالات در جمال و کمال توصیف می‌شوند. یکی از بهترین توصیفات زنان پاک در همین داستان زال و رودابه است.

رودابه دست‌پرورده مادری به نام سیندخت است، سیندخت همسر مهراب کابلی زنی زیبا و سیاستمدار است.

بپرسید سیندخت مهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را
که چون رفتی امروز و چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی
چه مردست این پیر سر پور سام
همی تخت یاد آیدش گر کنام
خوی مردمی هیچ دارد همی
پی نامداران سپارد همی


سیندخت از مهراب درباره داماد آینده می‌پرسد، سوالی تامل برانگیز:
خوی مردمی هیچ دارد همی
پی نامداران سپارد همی

مردمی و انسان بودن در اسطوره مبنای اولیه پیوند زناشویی است، اساس اسطوره بر خرد و پاکی و زیبایی جسم و جان بنا نهاده شده است، بنابراین اولین تحقیق این است: آیا زال خوی مردمی دارد؟ و مهراب می گوید:

چنین داد مهراب پاسخ بدوی
که ای سرو سیمین بر ماه روی
به گیتی در از پهلوانان گرد
پی زال زر کس نیارد سپرد
چو دست و عنانش بر ایوان نگار
نبینی نه بر زین چون او یک سوار
دل شیر نر دارد و زور پیل
دو دستش به کردار دریای نیل
چو بر گاه باشد در افشان بود
چو در جنگ باشد سر افشان بود
رخش پژمرانندهٔ ارغوان
جوان سال و بیدار و بختش جوان
به کین اندرون چون نهنگ بلاست
به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست
نشانندهٔ خاک در کین به خون
فشانندهٔ خنجر آبگون

توصیفات مهراب کابلی از زال زر بی نظیر است:
دل شیر نر دارد و زور پیل
دو دستش به کردار دریای نیل
چو بر گاه باشد در افشان بود
چو در جنگ باشد سر افشان بود

اما عیب و آهوی بزرگ او سپید بودن موی اوست!

از آهو همان کش سپیدست موی
بگوید سخن مردم عیب جوی

اساس موفقیت فردوسی بزرگ در داستان به ویژه در این داستان غنایی و عاشقانه در دل داستان حماسی همین شخصیت‌پردازی های کامل فردوسی است. شخصیت‌پردازی فردوسی بی نظیر است، فردوسی حکیم می‌داند چگونه و با چه زبان و کارکردی شخصیتی را بیافریند و به او نقش و تیپ دهد.

شاهنامه از این جهت سرآمد همه متون داستانی منظوم و منثور فارسی است که علّت اصلی آن نه تنها مرهون جذابیت اشخاص و قهرمانان شاهنامه، بلکه معلول دخالت شخصی و شخصیت فکری و زبانی فردوسی نیز هست.

یکی از زیباترین داستان‌های عاشقانه شاهنامه فردوسی داستان زال و رودابه است که شاعر حماسه‌سرا با به نظم کشیدن آن مهارت فوق‌العاده خود را در سرودن داستان‌های غنایی و عاشقانه نیز نشان داده است.

آهو و عیب زال سپید مویی است اما فردوسی می‌سراید:
سپیدی مویش بزیبد همی
تو گویی که دلها فریبد همی
چو بشنید رودابه آن گفت‌گوی
برافروخت و گلنارگون کرد روی
دلش گشت پرآتش از مهر زال
از او دور شد خورد و آرام و هال
چو بگرفت جای خرد آرزوی
دگر شد به رای و به آیین و خوی

رودابه که این توصیفات را از زبان پدر می شنود، عاشق و دل‌شیفته زال می‌شود:
دلش گشت پرآتش از مهر زال
از او دور شد خورد و آرام و هال»

رودابه با شنیدن توصیفات زال سپید موی، هال و آرامش از او دور می‌شود، از طرفی مهراب از نژاد ضحاک است و همین امر در روند داستان گرهی ایجاد می افکند که به مرور در طول داستان این گره گشوده می شود، چرا که علّت اصلی مخالفت سام و منوچهر با ازدواج زال و رودابه همین امر بوده است. در جای جای داستان این موضوع مطرح می‌شود. فردوسی صریح و مستقیم مهراب را این گونه معرفی می‌کند:
ز ضحّاک تازی گهر داشتی
به کابل همه بوم و بر داشتی

اما می بینیم که با سیاست ویژه و دیپلماسی قوی سیندخت این وصلت صورت می گیرد. سیندخت مادر رودابه شخصیتی مردانه و جسور و دلیر دارد او بی‌محابا عزم خویش را برای رفتن به سمت دشمن جزم کرده و تمام مقدمات و چاره‌اندیشی‌ها را برای رفتن نزد سام فراهم کرده است و پس از آماده کردن تمهیدات، جامه‌ای مردانه برتن کرده تا از نظر ظاهری نیز با مردان تفاوتی نداشته باشد:

چو شد ساخته کار خود بر نشست
چو گردی به مردی میان را ببست
یکی ترک رومی به سر نهاد
یکی باره زیر اندرش همچو باد
بیامد گرازان به درگاه سام
نه آواز داد و نه برگفت نام

در داستان زال و رودابه، سام، منوچهر و مهراب شخصیت‌های ایستایی هستند، هر چند گاهی بنابر مصالح تغییر عقیده می‌دهند، اما از ابتدا تا انتهای داستان دچار دگرگونی بزرگ نمی‌شوند، به‌خصوص منوچهر و مهراب از ابتدا تا انتهای داستان همچنان شاه‌اند و تغییر و دگرگونی در شخصیت‌هایشان دیده نمی‌شوند.

در صورتی که سام به علّت کشمکش‌های روحی که در درونش ایجاد شده و تضادی که بین پدر بودن و پهلوان بودنش به وجود می‌آید تا حدودی پویاتر از منوچهر و مهراب است، اما این تغییرات بسیار جزئی است تا جایی که شخصیت او را هم می‌توان جزء شخصیت‌های ایستا در داستان به شمارآورد. اما شخصیت پویا در این داستان چه کسانی هستند؟

به نظر رضا برهانی این نوع شخصیت‌ها معمولاً در خلال داستان دچار دگرگونی می شوند و حوادث داستان را نیز دچار دگرگونی می‌نمایند و از ارتباط مستقیم شخصیت و حوادث قصه، راه اصلی خود را خود پیدا می‌کند و به اوج می‌رسد. (براهنی، ۱۳۶۲: ۲۹۳)

به عنوان مثال تضاد میان پهلوان و عاشق از زال شخصیتی جامع و پویا می‌سازد. زال به عنوان پهلوان موظّف به اطاعت امر شاه است؛ اما عشق از زالِ پهلوان زالِ عاشق می‌سازد، زال تحت تأثیر انگیزه عشق به اعمالی روی می‌آورد که با ذات پهلوانی سازگار نیست. او می‌کوشد این تضادها را از میان بردارد. رفتارها و اعمال او در این راه یکی از عواملی است که مدار داستان را پیش می‌برد تا جایی که خواننده در پایان داستان با زال عاشق بیش از زال پهلوان مأنوس است.

زال با شنیدن توصیف پرستندگان در کنار رود عاشق رودابه می‌شود، رودابه از زیبایی شگفت‌انگیزی بر خوردار است، در
دیداری پنهانی که زال از کنار قصر رودابه عبور می کند، چشم زال از زیبایی او خیره می‌شود، رودابه از بام قصر آبشار موها را به پایین می‌افکند تا زال با آبشار زلف یار به بالای قصر بیاید.

چو خورشید تابنده شد ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید
پرستنده شد سوی دستان سام
که شد ساخته کار بگذار گام
سپهبد سوی کاخ بنهاد روی
چنان چون بود مردم جفت جوی
برآمد سیه چشم گلرخ به بام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام
چو از دور دستان سام سوار
پدید آمد آن دختر نامدار
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد شاد
درود جهان آفرین بر تو باد
خم چرخ گردان زمین تو باد
پیاده بدین سان ز پرده سرای
برنجیدت این خسروانی دو پای
سپهبد کزان گونه آوا شنید
نگه کرد و خورشید رخ را بدید
شده بام از آن گوهر تابناک
به جای گل سرخ یاقوت خاک
چنین داد پاسخ که ای ماه چهر
درودت ز من آفرین از سپهر
چه مایه شبان دیده اندر سماک
خروشان بدم پیش یزدان پاک
همی خواستم تا خدای جهان
نماید مرا رویت اندر نهان
کنون شاد گشتم به آواز تو
بدین خوب گفتار با ناز تو
یکی چارهٔ راه دیدار جوی
چه پرسی تو بر باره و من به کوی
پری روی گفت سپهبد شنود
سر شعر گلنار بگشاد زود
کمندی گشاد او ز سرو بلند
کس از مشک زان سان نپیچد کمند
خم اندر خم و مار بر مار بر
بران غبغبش نار بر نار بر
بدو گفت بر تاز و برکش میان
بر شیر بگشای و چنگ کیان
بگیر این سیه گیسو از یک سوم
ز بهر تو باید همی گیسوم
نگه کرد زال اندران ماه روی
شگفتی بماند اندران روی و موی

رودابه هم که عاشق شیدای زال شده، هنگامی که او را در پایین قصر می‌بیند، زلف‌های آبشاری خود را بسان کمندی پایین می‌اندازد تا زال به وسیله زلف‌های او به بالای بام قصر بیاید.

زلف در اسطوره و بعدها در عرفان و ادبیات عرفانی جایگاه ویژه می‌یابد.
حافظ فرماید:
گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالَمَم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

اما زال با ادب‌تر از آن است که به زلف‌های رودابه دست درازی کند، با کمند خود را به بالای قصر می‌رساند و اولین دیدار چهره به چهره دو دلداده رخ می‌دهد:
چنین داد پاسخ که این نیست داد
چنین روز خورشید روشن مباد
که من دست را خیره بر جان زنم
برین خسته دل تیز پیکان زنم
کمند از رهی بستد و داد خم
بیفگند خوار و نزد ایچ دم
به حلقه درآمد سر کنگره
برآمد ز بن تا به سر یکسره
چو بر بام آن باره بنشست باز
برآمد پری روی و بردش نماز
گرفت آن زمان دست دستان به دست
برفتند هر دو به کردار مست
فرود آمد از بام کاخ بلند
به دست اندرون دست شاخ بلند

ادامه دارد....