شناسهٔ خبر: 70519650 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جهان نیوز | لینک خبر

ماجرای نماز یک رکعتی بدون وضوی شهید شاهرخ ضرغام

نیمه های شب از سنگر کمین برگشتیم. آنقدر خسته بودیم که در گوشه ای از مسجد خوابمان برد. دو ساعت بعد احساس کردم کسی مرا صدا می کند.

صاحب‌خبر -
گروه فرهنگی جهان نیوز: اوایل سال پنجاه و نه بود. هر روز درگیری داشتیم. مخالفین جمهوری اسلامی هر روز در گوشه ای از مرزهای ایران آشوب بر پا می کردند. پس از کردستان گنبد و سیستان، این بار نوبت خوزستان بود.

گروه خلق عرب با حمایت بعثی های عراق این منطقه را نا امن کردند. شاهرخ که به منطقه خوزستان آشنا بود، به همراه تعدادی از بچه ها راهی شد.

غائله خلق عرب مدتی بعد به پایان رسید. رشادت های شاهرخ در آن ایام مثال زدنی بود. هنوز مشکل خوزستان حل نشده بود که دوباره در مناطق غربی کشور درگیری ایجاد شد.

به همراه شاهرخ و چند نفر از دوستان راهی قصر شیرین شدیم. اینبار وضعیت به گونه ای دیگر بود.

نیروهای نفوذی عراق همه جا حضور داشتند. در همه استان کرمانشاه همین وضعیت بود.

هیچ رستورانی به ما غذا نمی داد. هیچ مسافرخانه ای به بچه های انقلابی جا نمی داد.

نیروهای نفوذی عراق به راحتی از مرز عبور می‌کردند و سلاح و مهمات را به داخل خاک ایران منتقل می‌کردند. آنها به چندین پاسگاه مرزی نیز حمله کرده و چندین نفر را به شهادت رساندند.

محل استقرار ما مسجدی در قصر شیرین بود. بیشتر مواقع به اطراف مرز می رفتیم. آنجا سنگر می گرفتیم و در کمین نیروهای دشمن بودیم. جنگ رسمی عراق هنوز آغاز نشده بود.

نیمه های شب از سنگر کمین برگشتیم. آنقدر خسته بودیم که در گوشه ای از مسجد خوابمان برد. دو ساعت بعد احساس کردم کسی مرا صدا می کند.

روحانی مسجد بود. بچه ها را بیدار می کرد برای نماز جماعت صبح.

بلند شدم. وضو گرفتم و در صف نماز نشستم. روحانی بار دیگر شاهرخ را صدا کرد. این بار هم تکانی خورد و گفت: چشم حاج آقا چشم! اما خیلی خسته بود. دوباره به خواب رفت!

نماز جماعت صبح آغاز شد. فقط شاهرخ در کنار صف جماعت خوابیده بود. رکعت دوم بودیم که شاهرخ از خواب پرید. بلافاصله بلند شد. کنار من در صف جماعت ایستاد و بدون وضو گفت: الله اکبر!!

در نماز هم چرت می زد و خمیازه می کشید. نماز تمام شد. شاهرخ همانجا کنار صف دراز کشید و خوابید! نماز یک رکعتی، بدون وضو، حالا هم که صدای خُر و پُف او بلند شده. همه بچه ها می خندیدند.

صبح فردا وقتی ماجرای نماز صبح را تعریف کردیم چیزی یادش نمی آمد. اصلا یادش نبود که نماز خوانده یا نه!

اما گفت: خدا خودش می دونه که دیشب چقدر خسته بودم.

بعد ادامه داد: همه چی دست خداست. اگه بخواد همون نماز یک رکعتی بدون وضوی ما رو هم قبول می کنه!

زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید شاهرخ ضرغام
راوی: جبار ستوده و رضا کیان پور

بیشتر بخوانید:
شهید معروفی که در حرم امام رضا(ع) از خلاف توبه کرد
جواب جالب شهید شاهرخ ضرغام به سوالی درباره ولایت فقیه
کله پاچه‌ای که در دل بعثی‌ها وحشت انداخت
ماجرای مادری که شهادت فرزندش را در خواب دید
ماجرای درخواست شهید شاهرخ ضرغام از یک سید
ماجرای ترس خلخالی از یک رزمنده معروف
ماجرای شهیدی که جلوی کامیون‌ها را برای اخاذی می‌گرفت!