به گزارش مشرق، در سال ۱۳۳۰ هستیم و یک باند سرقت به سرکردگی مهدی بلیغ و دوست دوران بچگیاش، به بانک ملی ایران حمله میکنند تا خزانهاش را برای کمک به دولت دکتر مصدق خالی کنند. مصدق که دولتش به دلیل تحریم نفت از طرف انگلیسیها بشدت مشکل پیدا کرده و بودجهاش را نمیتواند تامین کند، طرح اوراق قرضه را راه انداخته و از همه مردم خواسته پولهایشان را بیاورند و این سهام را بخرند.
سرقت با موفقیت انجام میشود اما بعضی اعضای باند از جمله مهدی بلیغ و رفیقش زخمی میشوند. مهدی بلیغ با بخشی از پولها به جایی پناه میبرد و بقیه، زخمی و گرسنه به جایی دیگر. این خلاصهای از داستان «خائنکشی» است؛ سیامین فیلم بلند مسعود کیمیایی در سینما که از آن یک نسخه مینیسریال هم به عنوان نخستین سریال این کارگردان کهنهکار تدوین شده است. نسخه سریالی کار از شهریور ۱۴۰۲ در شبکه نمایش خانگی منتشر شد و نسخه سینمایی از ۱۶ آذر ۱۴۰۳، همزمان با روز دانشجو در ۷۴ سالن سینما روی پرده رفت؛ هرچند به رغم نام پرآوازه کارگردانش و هنرپیشههای مشهوری که در آن حضور داشتند، به فروش بالایی نرسید.
«خائنکشی» یکی از پرستارهترین فیلمهای سینمای ایران است که غیر از مهران مدیری، امیر آقایی، پولاد کیمیایی، پانتهآ بهرام، سارا بهرامی، سام درخشانی، نرگس محمدی، پردیس پورعابدینی، فریبا نادری، فرهاد آئیش، علی اوجی، اکبر معززی، الهام حمیدی، حمیدرضا آذرنگ، نسیم ادبی، کیانوش گرامی، سعید پیردوست، سپند امیرسلیمانی، ایوب آقاخانی، اندیشه فولادوند و امیررضا دلاوری، کارگردانهایی مثل سامان سالور و بهرام بهرامیان و حتی منتقد پیشکسوتی مثل جواد طوسی هم در آن بازی دارند. از این فیلم نخستین بار در جشنواره فجر چهلم رونمایی شد؛ جایی که در ۶ رشته فنی نامزدش کردند و نهایتا سیمرغ بلورین بهترین طراحی لباس، برای این فیلم به مارال جیرانی رسید.
تا به حال در سینمای ایران سابقه نداشته یک فیلم کاملا طرف دزدهای بانک باشد؛ در حالی که این قضیه در باقی نقاط دنیا بارها دیده شده است. البته فرجام آدمهای این قصه هم به فرجام قهرمانهای سینمای کیمیایی شباهت دارد؛ سینمایی با بنمایهای قهرمانپرور، آن هم قهرمانی غیرتی، یاغی و اهل معرفت و رفاقت که هنوز هواداران زیادی دارد و هر از چند گاهی فیلمسازی امروزی را در حال گرتهبرداری از آن میبینیم؛ در حالی که به نظر میرسد زبان خود کیمیایی دیگر در روزگار فعلی فهمیده یا پسندیده نمیشود و او هم قابلیت بهروزرسانیاش را ندارد.
به عبارتی کیمیایی با وجود خرق عادتی که با فیلم «خائنکشی» در سوژهیابیاش کرده، به دلیل مغلق و گنگ و غریب بودن زبانش برای مخاطب امروز، چندان نتوانسته تاثیر این خرق عادت را در برق چشم مخاطبانش ببیند اما باید گفت خرق عادت او فقط هواداری از سارقان بانک نیست، بلکه موضوع مهمتر، سرک کشیدن این فیلمساز به بخشی از تاریخ معاصر ایران است که اگرچه اهمیت بسیاری دارد و تقریبا همه دربارهاش چیزهایی شنیدهاند اما سینمای ما نخواسته یا نتوانسته تا به حال چندان سراغ آن برود. این موضوع مهجور مانده، ماجرای مصدق و ملی شدن صنعت نفت است.
آنچه بر مصدق گذشت، اتفاقا به قدری پر از جزئیات آموزنده و ماجراهای دراماتیک است که باید سینما را بشدت تشنه بازخوانیاش کند اما چنین چیزی تا به حال چندان رخ نداده است. بخشی از این قضیه به کمکاری و تنبلی و عافیتطلبی فیلمسازان ما برمیگردد و بخشی دیگر به فرار از افتادن در دام هر قضاوتی راجع به این شخصیت و اطرافیان او.
* تاریخ معاصر چه ربطی به اوضاع امروز ما دارد؟
مصدق نه قدیس بود نه دیوانه و به طور همزمان هم از موضع یک حق مربوط به ملت ایران دفاع میکرد و هم ناحقیهایی در قبال بعضی دوستان و خطاهایی محاسباتی در برابر بعضی شخصیتها و جریانها داشت و خیلی از فیلمسازان ممکن است بترسند که هر روایتی از این شخصیت یا به آنهایی که او را قدیس میدانند بربخورد، یا به مذاق کسانی که او را دیوانه یا حتی خائن میدانند خوش نیاید.
فرو رفتن در هزار و یک شب داستان نفت و مصدق، کسی را میخواهد که اصطلاحا سرش برای این ماجرا درد بکند اما به نظر میرسد خیلی از فیلمسازان ما دنبال چیزهایی کمدردسرتر و زودبازدهتر هستند. خود کیمیایی چند سال پیش در مصاحبهای گفته بود: «من مسعود کیمیایی، اگر در سالهایی به دنیا نیامده بودم که در کودکی و نوجوانیام، در کوچه و خیابان، دور و برم پر از حرف رفاقت و حزب و سیاست و ملی شدن صنعت نفت و نواب صفوی و حزب توده و ملی - مذهبیها و مصدق باشد، آدم دیگری میشدم، با نگاهی دیگر و البته فیلمها و رمانها و شعرهای دیگر».
با این حال به نظر نمیرسد خیلی از فیلمسازان دیگر ایرانی اساسا چنین مسائلی برایشان موضوعیت داشته باشد، چه رسد به اینکه با زیست آنها عجین باشند. در این میان فقط باید افسوس خورد بابت اینکه کیمیایی در این سن و سال و در این مقطع از تاریخ فیلمسازیاش سراغ موضوع مصدق و نفت رفته؛ یعنی مقطعی که هم زبان سینمایی او با زبان زمانه ناهمخوان است و هم به دلیل کیفیت چند فیلم اخیرش، بدبینیهایی نسبت به او وجود دارد و اینها باعث میشود فیلمی که به موضوعی تا این حد مهم پرداخته، چندان دیده نشود.
این فیلم اما بهانهای فراهم میکند که ضمن مروری مختصر و چندخطی بر زندگی سیاسی مصدق - در حدی که نشان بدهد چه فرازهای متعددی در حیات او قابلیت سینمایی شدن را دارد - نسبت به تصویر این شخصیت تاریخی در سینما و تلویزیون ایران هم مروری انجام شود. ذکر این نکته هم در اینجا بیمورد به نظر نمیرسد که مرور ماجراهای ملی شدن صنعت نفت، فقط از سر تفنن و میل به قصه شنیدن نیست، بلکه با روزگار فعلی ما هم ارتباطی وثیق دارد.
هم تلاش قدرتهای غربی برای عدم کنترل ایران بر نفت خودش و بالتبع تحریمهای مربوط به ملی شدن صنایع آن برای ما در رابطه با صنعت هستهای معادل امروزی پیدا میکند و هم فصل افول امپراتوری بریتانیا در آن مقطع که آنها را حریصتر و جریتر کرده بود، برای امروز ما که پنجه در پنجه قدرتهای در حال افول هستیم و احتمال آسیبدیدنمان از این ناحیه را میدهیم، آموزنده و راهگشاست.
* مبارز پارلمانی پیروز و دولتمرد شکستخورده
امروز اگر از عموم مردم ایران در هر نسلی و از هر گروه اجتماعی و با هر ردهای از تحصیلات پرسیده شود صنعت نفت ایران در دوره نخستوزیری چه کسی ملی شد، احتمالا ۹۹ درصدشان اسم دکتر محمد مصدق را بیاورند؛ در حالی که اینطور نیست و امضای سند ملی شدن نفت ایران در دوران نخستوزیری حسین علاء اتفاق افتاد؛ هرچند محمد مصدق به عنوان لیدر فراکسیون اقلیت مجلس، از عوامل اصلی این قضیه و لیدر کمیسیون نفت در رخ دادن این اتفاق بود. همین نکته به وضوح نشان میدهد هر چند مردم ایران اکثرا چیزهایی درباره ماجرای ملی شدن صنعت نفت شنیدهاند اما تصویر واضحی از آن ماجرای هزارتو و نقشی که هر کدام از افراد و گروههای مختلف در آن داشتند، ندارند.
محمد مصدق یک مبارز پارلمانی جدی بود که در دورههای ابتدایی مجلس ملی، همنوا با شهید مدرس، مخالف روی کار آمدن رضاخان بود. بعد هم به همراه مدرس با تاسیس خطآهن جنوب - شمال مخالفت کرد و گفت ما به راهآهن غربی - شرقی نیاز داریم. آنها مخالف همان راهآهنی بودند که بعدها ارتش متفقین به طمع عبور از آن، ایران بیطرف در جنگ را اشغال کرد و خود رضاخان از سلطنت عزل و از کشور تبعید شد.
بعدها مصدق اینبار با یک روحانی سیاسی دیگر یعنی آیتالله کاشانی همداستان شد تا مساله ملی شدن صنعت نفت را پیش ببرد. بیرون از پارلمان هم گروههای دیگری مثل فداییان اسلام، قسمتهایی از پروژه را جلو میبردند که مصدق و کاشانی در مجلس نمیتوانستند جلو ببرند. حذف رزمآرا و هژیر، مهمترین بخش از این فعالیتها بود. در این دوره حزب توده هم بشدت با محمد مصدق مشکل داشت.
در حقیقت هر کاری که مصدق برای نفت ایران کرد، به دوران نمایندگیاش بازمیگردد و از وقتی این شخصیت به نخستوزیری رسید، به نوعی میشود گفت کارها قفل شد. فیلم «خائنکشی» مسعود کیمیایی به بخشی از همین دوره زندگی مصدق اشاره دارد که در کار اداره دولت به مشکل خورده بود و برای تأمین بودجه، از مردم میخواست اوراق قرضه نفتی بخرند. اینکه کار مصدق به این وضعیت بغرنج رسید هم خودش داستان مفصل و پیچیدهای دارد. مصدق تا حکم نخستوزیری گرفت، در مجلس تحصن کرد تا فداییان اسلام زندانی شوند.
بعد به مرور با بعضی متحدان قبلی دیگر هم زاویه پیدا کرد و در عوض از میانههای راه به حزب توده نزدیک شد؛ هرچند برخی تحلیلگران همچنان در صادقانه بودن همراهی حزب توده با او تردید دارند. او میخواست استعمار پیر انگلستان را با قدرت نوظهوری مثل آمریکا بالانس کند اما این پروژه شکست خورد و پسرعموها علیه او متحد شدند و با کودتایی به اسم آژاکس، در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دولتش را سرنگون کردند.
* تصویر مصدق و ماجراهای نفتیاش در سینما و تلویزیون ایران
بخشی از اینکه اکثر مردم ایران اسم محمد مصدق را شنیدهاند و حتی تصویرش را براحتی تشخیص میدهند اما بعضی از اصلیترین و تعیینکنندهترین چیزها را درباره جریان نفت نمیدانند، به کمکاری سینمای ایران در این زمینه برمیگردد. تا قبل از اینکه مسعود کیمیایی در سال ۱۴۰۰ با فیلم «خائنکشی» سراغ روایت بخشی از این قضیه برود، فقط یک فیلم در سینمای ایران راجع به حواشی این داستان ساخته شده بود که آن هم خیلی وارد متن ماجرا نمیشد.
حسن هدایت در سال ۶۵ فیلمی ساخت به اسم «میهمانی خصوصی». ماجرا این بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳ محکوم سیاسی حزب توده، به اضافه یک زندانی سیاسی دیگر که اصطلاحا جزو بچهمسلمانهاست، موقع انتقال به زندان فرار میکنند و به خانه کسی میروند که به مناسبت انتصابش به سفارت ایران در مسکو، میهمانی گرفته. اینجا الگوریتم روابطی که بین گروههای هوادار مصدق یا منتقداش با هم وجود داشت بخوبی رعایت شده اما اشارهای به پسزمینه این ارتباطات و تنشها نشده است.
بعد از چند دهه نوبت به «خائنکشی» رسید که به ماجرای کسری بودجه دولت مصدق و فراخوان عمومیاش برای خرید اوراق قرضه نفتی میپردازد. اینجا تصویر خود مصدق هم نمایش داده میشود که فرهاد آئیش نقش آن را بازی کرده است. سال ۱۴۰۲ از مسعود جعفری جوزانی فیلمی در جشنواره فجر نمایش داده شد به نام «بهشت تبهکاران» که به ماجرای محاکمه جنجالی یکی از کارگران شرکت نفت به نام حسن جعفری به جرم قتل احمد دهقان پرداخته بود و نسبت جریانهای چپ با ملی شدن نفت و البته بعضی مسائل دیگر را در حاشیه خودش روایت میکرد.
غیر از سینما، محمدرضا ورزی هم ۳ بار با سریالهای مختلف تلویزیونی، سراغ شخصیت محمد مصدق و ماجراهای حول و حوش آن رفت. نخستینبار سال ۷۹ با سریال «سقوط» و بار بعد سال ۸۴ با «پدرخوانده». مورد بعد که مقداری مفصلتر بود، به سریال «معمای شاه» مربوط میشد و در هر ۳ مورد، مرحوم اصغر معینیصالح نقش مصدق را بازی کرده بود. گاهی در بعضی فیلمها یا سریالهای دیگر هم به آن بخش از تاریخ ایران که با مساله نفت ارتباط دارد اشارههایی شده که فیلم «پالایشگاه» با نام قبلی «گلهای باوارده» به کارگردانی مهرداد خوشبخت، یکی از آنهاست اما به نظر نمیرسد تماشای همه اینها روی هم بتواند یک روایت نسبتا جامع و کلی از آن چیزی ارائه بدهد که اتفاق افتاد.
منبع : وطن امروز