شاید برای خیلی ها عجیب باشد، اما تحولات امروز منطقه عمق تاثیر تفکر و مبانی علامه مصباح در یک نزاع تمدنی را نشان داد.
بحران سوریه، فروپاشی اجتماعی و بی ارادگی ارتش در برابر معارضین نه چندان مقتدر، به ما گفت که چه اندازه پشتوانه فکری و معنوی در ساخت اجتماعی و تربیت نیروهای مقاوم مهم است و غفلت از آن، نتیجه اش جنگ همیشه باخت است.
اما آن سوی صحنه، حزب الله علیرغم فقدان رهبر بزرگی چون شهید سید حسن نصرالله کالجبل الراسخ ایستاد و اقتدار دشمن را شکست و آبرویش را جریحه دار کرد. حزب الله سالها است مجاهدان و مردم خود را بر اساس اندیشه ها و معرفت های علامه مصباح تربیت کرده است. جناب سید خود تصریح دارد که "در تمام مسائل فکری و معنوی، علامه مصباح پناه، قبله و مقصد بود" و "حزب الله لبنان با همه فداکاری ها و مجاهدت ها و جانفشانی ها، تجسم عینی تفکر سیاسی علامه مصباح در منطقه است".
ما اگر امروز می خواهیم بجنگیم - که جنگ ما نیز نه در محدوده مرزهای جغرافیایی محصور است و نه در ساحتی خاص از زندگی، که جنگی جهانی، تمدنی، فراگیر و همه ابعاد است - باید بدانیم مبارزان و جوانانی که عزم رزم دارند را پای کدام آبشخور فکری بنشانیم.
سالها تفکر علامه مصباح از سوی دوستان مورد ملامت و تخطئه شد که او کاربردی و متناسب میدان نمی اندیشد، او انتزاعیات فلسفی خود را می خواهد عمومی کند، او جامعه و جوان را با مسائلی درگیر می کند که مسئله شان نیست، اما امروز که رسوخ رگه های لیبرالیسم فرهنگی و سیاسی را در سایه تفکرات عمل گرایانه در دوستان و نهادهای انقلابی می بینیم، و از آن سو ایستادن مجاهد حزب الله را در میانه معرکه و سینه به سینه با دشمن صهیونی و در محیطی محفوف به آفات بزرگ فرهنگی و اجتماعی؛ بسی بیشتر از دیروز باید تفطن پیدا کنیم که این همان مبانی فکری و فلسفی و استدلالی و قرآنی است که در طوفانها و شرایط سخت نبرد، نیروها را حفظ می کند، همین تفکر علامه مصباح است که مبارز می پرورد، همین تفکر است که حزب الله می آفریند و همین تفکر است که می تواند ما را در برابر جریان نفوذ فرهنگی و سیاسی و اجتماعی پیروز کند.
نظریات جنگ و دانش های کاربردی و استراتژی بافی لایه های رویین نبرد است و به خودی خود طرفی را در کشاکش یک نبرد تمدنی پیروز نمی کند. این انسان ها هستند که می جنگند و نه سخت افزار و نه استراتژی و نه تاکتیک! همه اینها محصول اندیشه و انگیزه انسانها است.
و اگر منطقی نباشد و انگیزه ای و آرمانی مقدس که بر استوانه های فکری محکم بنا شده باشد، جنگیدن چه معنایی دارد؟
براستی تفاوت دو جبهه در چیست؟ فرق حوزه قم با سوآز و هاروارد چیست؟ یا سپاه با داعش؟ یا حزب الله با اسرائیل؟ و یا تحریرالشام با حماس؟ و یا راهیان نور با بی تی اس؟ جز در همین مبانی فکری؟ سرتاسر قرآن را بیان ایمان و کفر فراگرفته است. فرق ایمان و کفر چیست؟ جز در عقیده و نگاه های بنیادین؟
و ما فکر می کنیم که اگر مبانی را کم اهمیت تلقی کنیم و هنر رزم و تشکیلات به نیرو یاد دهیم، در جنگ فرهنگی و نظامی و سیاسی پیروزیم!
زهی خیال باطل! که اگر مبانی کم رنگ شد، مرزهای هویتی نیز کمرنگ می شود، جبهه ها و پیوندها مختلط می شود، عناصر خودی، از درون ناخودی می شوند، از درون ساییده می شویم و از درون استحاله می گردیم و در یک نقطه بزنگاه فرو می پاشیم.
اگر متفکری مانند علامه مصباح را کنار نهادیم و خود را یا عناصر خوب اما نه استوانه های فکری و مردان اسلام شناس را در آن جایگاه نشاندیم، آهسته آهسته دچار تغییر سیرت در حرکت انقلاب و انقلابیون می شویم! و این یک زنگ خطر و هشدار است! حتی آمریکایی ها نیز اصرار بر تغییر صورت جمهوری اسلامی ندارند، تا چه رسد به بچه های انقلاب! اما دچار تغییر سیرت می شویم و این خطر جدی است! نه اینکه انگیزه نیروها این باشد که قطعا خلاف این است بلکه پیچیدگی های مسیر و القائات دشمن و غفلت و جهل ما سبب انحلال درونی مان می شود.
باید مصباح و مطهری را جدی بگیریم تا سلامت حرکت تضمین شود. همین حلقات فکری است که نیرو می سازد. همین طرح ولایت است که نیرو می سازد. همین عقبه های فکری نظام هستند که محوریت ولیّ فقیه و امامت او را در جانها تثبیت می کنند و ما را در میدان پیروز می گرداند و به یاد او که گفت "همه جهاد ها متکی بر یک جهاد فکری است".