گفتگوی متفاوتی با دکتر علی رادفر داشتیم که مرور آن حاوی نکات برجسته، تلخ و آموزشی برای زمانهای بحران و البته بیان خاطرات شخصی، تجارب کار، حضور رهبر معظم معظم انقلاب در مناطق زلزله زده بم، فرهنگ کمک به همنوعان و روایتهایی از تلاشهای دکتر پزشکیان، وزیر بهداشت وقت و رییس جمهور کنونی کشور است.
زمان زلزله بم، دکتر پزشکیان وزیر بهداشت بودند از آن دوره بگویید
بله دکتر پزشکیان، آن زمان وزیر بهداشت بود و تلاشهای زیادی کرد. هر زمان به بم میآمد در چادر مستقر میشد. نظرات پزشکان، مدیران و نیروهای بهداشتی و درمانی بومی و غیربومی را میشنید، دیدارهای صمیمانه و بدون تشریفات مرسوم با نیروهای بهداشتی و درمانی داشت، شنوای مشکلات منطقه بود، اما دریغ از اینکه یک عکس از آن دیدارها و جلسات داشته باشیم البته آن زمان، شرایط بحرانی بود و کسی زیاد به فکر آینده نبود و همه میخواستند زودتر شرایط بحرانی بهبود پیدا کند، چون زلزله بم، بی سابقه بود و تمام زیرساختها تخریب شده بود.
دکتر پزشکیان در بم خیلی دوستانه و صمیمانه کنار زلزله زدگان و کادر سلامت مینشست، اما نکته مهمتر و جالب این بود که همه ما را به عنوان پزشک میدیدند، اما دکتر پزشکیان بود که میگفت اینها زلزله زده هم هستند و خودشان هم مشکل و دغدغه خانواده دارند. بنده در آن زمان یک خودرو داشتم که زیرآوار نبود، اما در حیاطی که بودیم، دیوارها کلا ریخته بود و کوچه کلا بسته شده بود. در آن شرایط خیلی افراد سوء استفاده میکنند و هر چه این خودرو داشت حتی چهار چرخ آن را برده بودند که البته بعد از شرایط زلزله، خودرو را، بازسازی کردم و برای استفاده خانواده به زاهدان و مشهد بردم.
اصلا فکر نمیکردیم که دکتر پزشکیان، وزیر بهداشت وقت در چادر مدتها کنار ما بماند و این انگیزه خوبی برای ما بود که کار کنیم. به قدری ناامید بودم که فقط به فکر رفتن بودم، چون امکانات مناسب نبود، اما مردم ما را میشناختند و با ما بهتر ارتباط برقرار میکردند و حضور ما برخلاف پزشکانی که میآمدند و میرفتند، ثابت بود و این ثبات در همه امور، خوب است و دکتر پزشکیان اصرار داشت که، پزشکان بومی هر طور شده در منطقه بمانند و خدمت کنند، اما حضور مفید دکتر پزشکیان و تیمی از وزارت بهداشت با حضور افرادی مانند دکتر گویا و دکتر سروش از مدیریت بیماریهای واگیر وزارت بهداشت، برای ما قوت قلب بود. چون بنده متخصص عفونی بودم نیاز به ما بیشتر بود چراکه در زمان بحران و بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله، جلوگیری از اپیدمی بیماریهای عفونی، خیلی مهم است، زیرا سیستم آب و فاضلاب دچار مشکل میشود. ویزیت بیماران به ما کمک میکرد که اگر اپیدمی در مراحل اولیه بود تشخیص دهیم و جلسات تخصصی پزشکی هم هر روز در بم با حضور نیروهای وزارت بهداشت به ویژه دکتر سروش، تشکیل و مسائل به دقت بررسی میشد.
اصالتا اهل بم هستید؟
خیر. جد پدری بنده اهل یزد بودند، اما متولد نیشابور هستم و به دلیل اینکه همسرم اهل بم بود که البته بعد از زلزله سال ۸۲ فوت کردند، آنجا ماندم و از معدود پزشکان متخصصی هستم که از آن زمان در بم، ماندگار شده ام. امروز یکی از دانشجویانم پرسید شما اهل نیشابورید، اما در بم مانده اید که گفتم قصه سر دراز دارد و سرنوشت ما را در اینجا نگه داشته است.
از زمان قبل و وقوع زلزله بگویید
شب قبل از زلزله، چون در فصل زمستان بودیم، زودتر از پانسیون بیمارستان امام خمینی (ره) و حدود ساعت ۸ تا ۸ و نیم شب به منزل رفتم و در حال استراحت بودم که زمین تکان شدیدی پیدا کرد. با اینکه اهل نیشابورم و آنجا زلزله خیز است و زلزلههایی را تجربه کرده بودم، اما پیش لرزه، با شدت زیادی رخ داد و همانند زمانی بود که در خودرو در حال حرکت، چندبار ترمز شدید گرفته اید. همسر و فرزندانم در منزل بودند البته همسرم قبل از زلزله در خواب دیده بود که زلزله بزرگی در بم رخ میدهد و شهر کلا تخریب میشود، اما وقتی پیش لرزه آمد، همسرم اصرار کرد که نباید در منزل بمانیم، چون امن نیست و بنده هم به شوخی گفتم ارگ قدیم بم ۲۵۰۰ سال پابرجا مانده، اما امشب قرار است اتفاقی بیفتد؟
با اصرار همسرم برخی وسایل را جمع کردیم و به منزل پدرهمسرم که نزدیک بیمارستان امام خمینی (ره) بود رفتیم. همسرم میگفت حداقل در منزل پدری، همه دور هم جمع هستیم. مدارک و وسایل را برداشتیم و به منزل پدر همسرم رفتیم. به شوخی به همسرم گفتم ببین هیچ کس از خانه خارج نشده و ما فقط داریم میرویم. چون پیش لرزه کوتاه بود، خیلیها جدی نگرفته بودند و افراد محدودی، آن موقع جابجا شدند و به مکانهای امنتر رفته بودند.
چون بیمارستان به منزل پدرهمسرم نزدیک بود به همسرم گفتم ببین امشب بیمارستان از بقیه شبها هم خلوتتر است و هیچ کس از خانه خارج نشده است. در اتاقی که نزدیک در خروج بود، خوابیدیم و البته برخی افراد هم در راهرو خوابیدند.
وقتی اذان صبح گفته شد برای نماز صبح بیدار شدیم و همه خواب آلود بودیم که زلزله اصلی رخ داد و آن لحظه، اشهد خودم را خواندم، چون منزل، قدیمی بود و در حال ریزش بود. اکثر زمین شناسان میگویند بیشترین تخریب منازل در ثانیههای اول زلزله است که انرژی زمین لرزه آزاد میشود. یک درخت خرما در حیاط منزل پدر همسرم بود که به اتاقی که ما شب در آنجا خوابیده بودیم، چسبیده بود و دیوار همسایه نیز کاملا تخریب شد و آتش سوزی زیادی به دلیل استفاده مردم از چراغهای نفتی رخ داده بود و در حیاط همسایه نیز یک منبع ۲۰۰۰ لیتری نفت بود که نگران آن هم بودیم که منفجر نشود. دیوار همسایه روی درخت خرما خراب شده بود، اما ساختمان منزل پدر همسرم به طور کامل فرو نریخت.
بر اساس خوابی که همسرم دیده بود برخی وسایل را آماده کرده بودیم و در حیاط گذاشته بودیم مثل اجاق، پتو و فرش و وسایل کمکهای اولیه. یک نفر از اعضای منزل همسایه، دچار شکستگی پا شده بودند، دو نفر فوت کرده بودند و یک نفر هم دچار سوختگی شدید شده بود. زلزله از این جهت بد است که اتفاقات ناگوار رخ میافتد و دسترسی به امکانات پزشکی و مراکز درمانی هم سخت است. دو مصدومی که همسایه ما بودند را روی تخت فلزی در حیاط منزل پدرهمسرم گذاشتیم تا امن بمانند که درد بسیار زیادی کشیدند که البته صبح با اتوبوسی که داشتند صبح همان روز به کرمان رفتند و درمان شدند. آن زمان داروی مسکن به آنها دادیم البته شدت درد به قدری بود که آرام نشدند. پدر همسرم نیز تنگی نفس داشت که همسرم در همان شرایط تاریکی، پر استرس، پر از خاک و سرمای شدید منفی ۵ درجه، به داخل خانه رفت و به سختی، اسپری تنفسی پدرش را با دستهای زخمی و خون آلود ناشی از برخورد با شیشه شکسته پیدا کرد. با پتو و چراغی که از قبل تدارک دیده بودیم، تا صبح شرایط را تحمل کردیم.
بزرگترها کمتر اذیت میشدند، اما بچهها از جمله فرزند سه ساله خودم خیلی اذیت شدند. به سرعت همسر و فرزندانم را به زاهدان بردم، چون وضعیت خیلی نامناسب بود. بنده هم به همراه آنها به زاهدان رفتم و بعد از دو سه روز دوباره به بم برگشتم. در زلزله همه شوکه شده بودند. همیشه میگویم در زلزله، بزرگترها میفهمند چه کمکی میخواهند، اما بیشترین آسیب را معمولا در زلزله و بلایا، بچهها میبینند، چون هم شوکه هستند و هم شرایط بدی دارند و این شوک تا مدتها در ذهن شان هست که نمیتوانند آن را هضم و حل کنند. بعد از زاهدان، خانواده را به مشهد فرستادم و در آنجا سکونت یافتند و فرزندانم به مدرسه رفتند.
شرایط مدرسه در مشهد بهتر بود؟
در مشهد وقتی فهمیدند که پسر بنده اهل بم است و زلزله هم در آن منطقه آمده، به دنبال کمک به خانواده بنده بودند. درست است مردم مناطق زلزله زده به امکانات مختلف از جمله پتو و وسایل گرمایشی نیاز دارند، اما امکانات ته مانده، فرسوده، پوسیده و کهنه و بلا استفاده کسی را نمیخواهد. متاسفانه ما فرهنگ کمک به همنوعان مان را به خوبی بلد نیستیم. در مدرسه مقداری پول جمع کرده بودند و به پسر بنده داده بودند که به همسرم بدهد. بنده آن زمان در بم مشغول فعالیت بودم، اما همسرم ناراحت شده بود و با مدیر مدرسه صحبت کرده بود که اگر میخواهید کمک کنید نباید پول به بچه بدهید که بیاورد به خانواده اش بدهد. ما اصلا نیاز به کمک نداریم و اگر میخواهید کمکی به دیگران کمک کنید، روحیه بچه نباید بین همکلاسیها خرد شود.
همسرم مدتی به خاطر این موضوع ناراحت بود و نباید به بچهها با روحیه شکننده، آسیب بیشتری وارد کرد، چون بچه تصور میکند گدا و محتاج شده است. شیوه کمک کردن اینگونه نیست بلکه کمک باید محترمانه و با حفظ شان و جایگاه افراد انجام شود که متاسفانه ما در فرهنگ کمک به دیگران، مقداری ضعیف هستیم. همه دوست دارند کمک کنند، اما نحوه کمک با حفظ شان افراد، مهم است.
به یکباره زندگی عادی با زلزله دگرگون شد
بله با خودم گفتم خدایا من تا دیروز داشتم کار و زندگی میکردم، اما امروز انگار وسط کویر لوت هستم و کار و مدرسه و زندگی همه مختل شده است. این در حالی بود که ما بر اساس پیش بینی که کرده بودیم، شرایط خیلی سختی هم نداشتیم و آسیب زیادی هم ندیدیم، اما خیلی ها، همه زندگی شان از بین رفت.
بعد از زلزله به سراغ فامیل رفتیم مخصوصا باجناقم که تازه ازدواج کرده بود و هنوز جهیزیه و وسایل زندگی را کامل نچیده بود که در راهرو در حین فرار، زیر آوار گرفتار بود که متاسفانه باجناقم فوت کرد و خواهر همسرم دچار شکستگی کمر شده بود. زلزله بم، چون از مهمترین و بزرگترین بحرانهای کشور بود، مقداری مشکل داشتیم و در ۲۴ ساعت اول که طلایی است، هماهنگیها سخت بود. ما به عنوان پزشک در ساعات اول زلزله به خیلی از افرادی که میشناختیم و نمیشناختیم، کمک کردیم و همراه ما یک پرستار بود و در کنار بیمارستان، داروخانهای بود که به مصدومان رسیدگی و سرم تراپی میکردیم. چون اکثر منازل هم خشت و گلی بود، خیلی افراد دچار خفگی شده بودند و صحنههای سختی بود.
رهبر معظم انقلاب هم در بم حاضر شدند از آن روزها بگویید
خیلی برای ما جالب بود که رهبر معظم انقلاب در روزهای نخست زلزله به بم آمدند و همه انرژی گرفتند. برای مردم شهر، حضور ایشان یک انرژی مجدد و مضاعف بود. وقتی ایشان فرمودند که «بم را مستحکمتر از قبل میسازیم» همه امیدوار شدند و خیلی از افرادی که ناامید بودند هم امیدی در دلشان زنده شد. حضور ایشان نکته خیلی مثبتی بود و این حس را از نزدیک احساس کردم. بنده هم خیلی ناامید بودم، چون شدت خرابی بسیار زیاد بود و جای زندگی نبود، اما حضور رهبر معظم انقلاب، قوت قلبی برای ما بود و حالا بعد از گذشت دو دهه، بم مستحکمتر از قبل، ساخته شده البته تاخیر داشت، اما این وعده عملی شد و بم بهتر از قبل هم ساخته شد.
بعد از زلزله وضعیت ارائه خدمات درمانی و پزشکی چگونه بود؟
آن زمان منابعی را به صورت گلوبال در نظر گرفته بودند که بیماران و مصدومان در بیمارستان افلاطونیان بم ویزیت و درمان شوند، اما گلایهای که دارم این بود که بعد از چندماه که مطب دایر کردم، بیمهها همکاری مناسبی نداشتند و بیماران تحت پوشش بیمه را که ویزیت میکردم به دلیل عدم حمایت بیمهها و نبستن قرارداد با مطب، یک سال برگ دفترچه بیماران را پاره میکردم و در سطل آشغال میریختم و علاوه بر اینها از بیماران نیازمند هم هیچ وجهی دریافت نمیکردم. توقع داشتیم بیمهها در آن زمان از مردم حمایت کنند، اما حمایت و همکاری با بخش خصوصی نکردند که این درد و غصه در دل ما ماند.
کمک به همنوعان چه شرایطی داشت؟
در عین حال که خودمان مشکل داشتیم و زلزله زده و چادرنشین بودیم با حداقل امکانات به همنوعان و همشهریهای مان کمک میکردیم. در آن شرایط کار میکردیم و اکثر پزشکان مرخصی بودند، اما در کنار دکتر سروش از وزارت بهداشت ماندم البته گاهی که دلتنگ خانواده بودم به زاهدان و بعد مشهد میرفتم. دو سه روز بعد از وقوع زلزله به بم برگشتم و ماندگار شدم.
خاطره شیرین یا ناگفتهای از آن دوره دارید؟
از بهترین خاطراتی که برای من از آن حادثه مانده، خوابی بود که همسرم دیده بود و باعث شد زنده بمانیم و ایشان که البته بعد از زلزله هم به رحمت خدا رفتند، جان ما را نجات داد. وقتی بیماران ما را میدیدند و کارشان انجام میشد و حالشان خوب میشد، برای من خیلی شیرین و لذت بخش بود. زمانهایی که پیش خانواده میرفتم خیلی طاقت نمیآوردم و زودتر بر میگشتم تا به بیماران کمک کنم. حس من این بود که بیماران با خودشان میگفتند زمانی که قبل از زلزله، پول داشتیم و بهای ویزیت را پرداخت میکردیم، پزشکان هم ویزیت میکنند، اما الان که نیاز داریم؟ کجا هستند و این حس برای من ناخوشایند بود و سریع دوباره به بم بر میگشتم. خودم را به جای بیماران میگذاشتم و این سوالات را از خودم میپرسیدم.
آن زمان دکتر کریمی، استاندار کرمان بود که کمکهای زیادی میکرد. یک بار به استاندار مراجعه کردم و شرایط خودم را تشریح کردم و خواستار یک کانکس شدم که با موافقت استاندار، قرار شد با نامهای که به بنده داد، خارج از نوبت یک کانکس بدهند که خیلی خوشحال شدم که البته زمانی که این مسأله را دکتر دانشیار، رییس وقت شبکه بهداشت و درمان بم مطرح کرد او گفت یک خانواده نیازمند است که به این کانکس نیاز دارد که حواله کانکس را به آن خانواده دادم با اینکه خودمان زلزله زده بودیم، اما چون بخشش در وجودم هست، این کانکس را به آن خانواده دادم و تا آخر در چادر ماندم. این خاطره را تا کنون در ۲۱ سال گذشته با هیچ کسی مطرح نکرده بودم. این شیرینترین خاطره من از زلزله بم است و هنوز هم وجدانم راحت است که در حد توانم به یک خانواده کمک کرده ام.
بعد از زلزله با حسهای خوبی که از مردم گرفتم، در کنارشان مانده بودم، در بم ماندگار شدم و الان که بیماران را ویزیت میکنم، برایم جذابیت و لذت دوره زلزله را ندارد البته حس خوبی دارد که حال بیماران بهبود مییابد، اما لذت و جذابیت آن زمان، چیز دیگری بود چوه هر دو؛ هم ما هم بیماران، خوشحال میشدیم. مسئولان باید بتوانند پزشکان و نیروهای هر منطقه را در حوادث و بلایا به هر شکل ممکن و با هر حمایتی شده، در آن مناطق نگه دارند؛ کاری که دکتر پزشکیان در زلزله بم انجام داد.
یک نمونه تجربه تلخ را هم بگویید
خب در زمان زلزله نیروهای مختلفی از دانشگاههای علوم پزشکی به بم میآمدندو به مردم خدمت میکردند و این نیروها شب که در چادر بودند، دورهمی میگرفتند و میخندیدند البته این نیروها در ساعات روز کمک خودشان را کرده بودند که وقتی از کنار چادر آنها میگذشتم، ناراحت میشدیم و نمیتوانستم تحمل کنم، چون اصلا نمیتوانستم بخندم. این شرایط برای ما خیلی سخت بود. ایرادی به کار آنها و شاید ایراد از ما بود، اما بهتر بود نیروهای غیربومی، در محلهای دیگری، میماندند، چون درک متقابل خوبی نبود. این نیروها کمکهای زیادی میکردند و مثمر ثمر بودند، اما این بگو بخندها و عدم درک متقابل، برای ما غیرعادی بود، اما قدردان همه نیروهایی که به ما کمک کردند، هستیم.
جمله پایانی شما را بشنویم
امروز سالگرد زلزله بم است و دست همه افرادی که خاطرات آن دوره را بعد از ۲۱ سال زنده نگه میدارند و به فکر بم هستند، میفشاریم. بیشتر حرفهای بنده در این مصاحبه درد و دل بود که امیدوارم مفید واقع شده باشد.
انتهای پیام /