شناسهٔ خبر: 70478007 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

از عطر چای هندی تا خداحافظی با بحرین!

روزی حکیم به ساعتش نگاهی در افکند و متوجه شد دیگر شب است. اما خوابش نمی‌آمد؛ به همین خاطر، برای هزار و چهارصد و سومین بار نشست پای جعبه جادو تا مجموعه مورد پسندش یعنی جومونگ را رؤیت کند.

صاحب‌خبر -
 
همین طورکه محوروابط دیپلماتیک بانو سوسانو وجناب جومونگ بود؛ناگهان دلش خواست سواربرماشین زمان دردل تاریخ از روابط دیپلماتیک ادوارمختلف وحاکمان وپادشاهان و سلاطین وسایر گنده‌های مملکتی ازمنه قدیم باخبر گردد.آن‌قدرسراسیمه و هیجان زده بود که متوجه نشد با پیژامه و رکابی راهی سفر به قرون گذشته گردیده است و ناگهان رسید به آخرین پادشاه دوران صفوی که تنهانقطه اشتراکش باجومونگ،وجود تعداد زیادی بانوسوسانودردربارش بودکه‌طبیعتا وی‌راازمقولات کم اهمیت‌تری مثل مملکت‌داری بازمی‌داشت و مجبور بود همه وقتش را برای بخش درام زندگی‌اش سپری کند. از همین رو برای ترمیم روابط داغانش با بلاد اطراف جز سکوت راهی بلد نبود. آن وسط با توجه به علاقه وافری که به گل لاله داشت با اجداد پاتریک کلایورت یعنی هلندی‌ها رابطه‌ای صمیمانه داشت. هلندی‌ها نیز مصونیت‌های سیاسی و معافیت‌های گمرکی از سلطان حسین گرفتند و اجازه انحصاری صدور بخشی از ابریشم ایران را دریافت کردند. کار به جایی رسید که سلطان حسین برای پرداخت حقوق کارمندان خود ۱۷ هزار تومان از هلندی‌ها درخواست کرد. حکیم وضعیت را زاغارت همی یافت و کمی تاریخ را به جلو آمد تا رسید به حوالی سنه ۱۷۲۰.
چشم که باز کرد و ساعتش را نگاه کرد، دید در سالیست که ساعتی روی مچ ندارد برای همین مجبور شد به آسمان نگاه کند و خوشبختانه هوا آن‌قدر تاریک بود که می‌شد فهمید شب است. خودش را در میان چادرهایی یافت سراسر پرشده از سرباز. عطر چای هندی که به مشامش رسید مطمئن شد آنجا ایران نیست. هرچه چشم انداخت حتی یک بانوسوسانو هم درکار نبود پس متوجه شد ماجرا خیلی جدی است و پادشاه زمانه آمده است برای فتح. معلوم بود با مورد نادری مواجه شده است. کسی که نه به خودی رحم می‌کند و نه به دشمن. چون همان شب چشم سه تا از سربازان و یکی از فرزندان خودش را به خیال خیانت کور کرد و فردایش رفت کل هند را فتح کرد. بعد در حالی که دریای نور در یک دستش بود و کوه نور در دست دیگرش برگشت به ایران.
حکیم که حالش از اقتدار پادشاه مذکور کمی بهتر شده بود؛ قصد کرد در تاریخ به پیش آید و رسید به جایی نزدیک شیراز. موسیقی زیرزمینه در اینجا گوش‌نواز بود:« رفتی و ندیدی؛ که بی تو شکسته بال و خسته‌ام/ رفتی و ندیدی؛ که بی تو چگونه پر شکسته‌ام…» (با صدای علی زندوکیلی بخوانید) که احتمالا در وصف بانو سوسانوی زمانه سروده شده است.
از بازار و حمام و چند نقطه دیگر شهر عبور کرد تا به دربار شاه رسید. خواست برود و از خود پادشاه درباره روابطش با بلاد دیگر بپرسد که گفتند رفته است دعوا با مدعیان داخلی. پیری حکیم‌تر از خودش را آنجا یافت که همه چیز را می‌دانست و آن‌قدر پیر بود که یادش بود قبل از به تخت نشستن این پادشاه، روابط کشور با همسایگان جنوبی حوالی خلیج همیشه فارس کمی شکرآب بوده است و نیازمند ترمیم. با این حال کریم‌خان با وجود نزدیکی پایتخت او به خلیج‌فارس به علت اشتغال به زد و خورد با مدعیان و خالی بودن از حس کشورگشایی و لشکرکشی چندان اعتنایی نسبت به جزایر و سواحل خلیج‌فارس نشان نداد جز یکی دو اقدام برای جلوگیری از تعدیات دزدان دریایی.حکیم داشت حوصله‌اش سر می‌رفت چون در بلاد شیراز خیلی خبری از جنب و جوش و این حرف‌ها نبود و کسی حال پاسخگویی بیش از این را نداشت. فقط هر گوشه شهر یکی دو شاعر نشسته بودند لب جوی و گذر عمرشان را نگاه می‌کردند.پس بازهم سوار بر ماشین زمان گردید و جلوتر آمد تا رسید به مردی که چندان هم مرد نبود. تا بدان روز البته چند کشور به‌ویژه بریتانیا و پرتغال و کمی هم شوروی سابق؛ روابط خاص با پادشاهان ایرانی داشتند اما سلطان مذکور این دوره، همین منوال را هم پیش نمی‌برد. با وجود لشکرکشی او به قفقاز که روابط ایران و عثمانی را هم منفجر کرد؛ اغلب اهل فن معتقدند که مثلا کم شدن روابط ایران و بریتانیا در آن زمان یک دلیل مهمش سیاسی شدن همه چیز بود و کمرنگ شدن مسائل تجاری و اقتصادی. فلذا پادشاه پشت پادشاه دراین خاندان روی کار می‌آمدوهریک دستش را پیش بریتانیا وامثال آن بالاترمی‌برد وآنها هم هرچه می‌توانستند‌می‌کندند.
قدرت‌گیری قاجاردرایران مصادف است باانعقاد پیمان‌های سیاسی ونظامی ننگین مختلف.شاید اولین ومهم‌ترین این پیمان‌هادو عهدنامه گلستان و ترکمانچای باشد. ایران بعد از شکست اول در جنگ با روسیه، در تاریخ ۳آبان۱۱۹۲ شمسی در روستای گلستان، پیمان صلحی با امپراتوری روسیه منعقد کرد. به دنبال این قرارداد، حاکمیت بر بخش‌هایی از شمال دولت شاهنشاهی ایران شامل قفقاز، ارمنستان، ایالت‌های شرقی و تمام شهرها و شهرک‌ها و روستاهای مناطق غربی گرجستان در ساحل دریای سیاه و محال گروزیه (کورنه) شامل چچن و اینگوش امروزی از ایران سلب شده و به روسیه تزاری واگذار گردید.
خب کلی تاریخ خواندیم و تعداد کلمات این مطلب هم محدود است و چون حکیم این را می‌دانست سریعا حرکت کرد به سمت دوران پهلوی که در این دوران از یک طرف راه‌آهن ونفت وهرچه داشتیم و نداشتیم را پادشاه اول این خاندان در طبق اخلاص گذاشت و از سویی هم دین و سنت و آیین مملکت را در پیروی از پادشاه آن زمان ترکیه به بادهمی داد. البته به بانو سوسانوهای بلاد دیگر هیچ علاقه‌ای نشان نمی‌داد و این دور از مردانگی است که عیب وی جمله بگفتیم هنرش نیز نگوییم.
اما خدا راشکر پسرش در این زمینه ید طولایی داشت وفی‌المثل سه زن شرعی هم گرفت.جالب‌تر این‌که به دست و دلبازی در روابط بین‌المللی شهره بود.آن‌قدرکه یک بارهمین جوری کشوربحرین فعلی راکه جزئی ازخاک مابود داد رفت.بیچاره خیلی برای کشورهای دیگر ارزش قائل بود. حتی برای سگ‌های آمریکایی بیشتر از دانشمندان کشورخودمان تره خورد می‌کرد. اما کسی قدرش را نمی‌دانست و جلوی چشم حکیم که رفته بود برای تماشا، مجبور شد از ایران فرارکند وخلاصه مملکت تغییرات اساسی کرد.حکیم دوست داشت خیلی جاهای دیگر هم برود و مثلا در همین زمان خودمان برود ببیند چطور یک حاکم دیوانه مهم‌ترین قرارداد هفت به‌علاوه یک نفره جهان را پاره می‌کندوککش هم نمی‌گزد. ولی آن‌قدر تعدد دیدگاه درداخل دید که تصمیم گرفت مدل‌های ترمیم روابط بین‌الملل را در همین کشورخودمان بررسی کند. حالا چه آن مدل‌هایی که خیلی ظریف و نحیف هستند و آن‌قدر اهل تعامل با بلاد دیگرند که فرزندان خودشان را هم می‌فرستند آنجاها زندگی کنند و چه آنها که سفت وسخت ایستادند پای تعامل با کشورهای مختلف جهان به جای تکیه روی یکی دو کشور.