شناسهٔ خبر: 70476172 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

دیدار ریحانه‌ها با نائب ‌امام عصر(عج) در حسینیه‌ی سرخابی!

سه‌شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۳ جمعی از اقشار مختلف بانوان با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. روایت «خط رهبری» از این دیدار را به قلم «فاطمه دولتی» در ادامه می‌خوانید.

صاحب‌خبر -
تصویربرداری ممنوع!
در گرگ و میش صبح، میان همهمه‌ی مبهمِ زن‌هایی که در حلقه‌های کوچک جا به جای خیابان و پیاده‌رو ایستاده بودند، مردی صدا بالا برد: «کی بود عکس گرفت؟ کدوم خانم فیلم برداشت؟» گوشی را دست به دست کردم، نوکِ انگشت‌هایم از سوزِ موذی دم صبح آخرین سه‌شنبه‌ی پاییز مورمور شد و دستم را تکان دادم توی هوا: «من بودم.»
درست زیرِ تابلوی تصویربرداری ممنوع، از زنی که در پیاده‌رو سجاده پهن کرده و به نماز ایستاده بود، از دختری که شتاب‌زده کف دستش می‌نوشت: «جانم فدای رهبر» از بانویی که با دامن چین‌دار قاسم‌آبادی به سمتِ حسینیه‌ی امام خمینی(ره) می‌رفت، از مادری که نوزادش را هفت‌لا پتو پیچانده بود و تکان تکان می‌داد، عکس برداشته بودم.
عکس‌ها پاک شد اما قصه‌ی همه‌ی بانوانی که حوالی شش صبح، ۲۷ آذر ۱۴۰۳، در انتهای کوچه‌ی کشوردوست، چشم به راه رسیدن کارت‌های دیدار بودند در ذهنم ماندگار شد. یکی از یزد آمده بود و دیگری از ارومیه. آن یکی اهلِ سیستان بود و دخترک نوجوان و مادرش از اهالی اینچه‌برون. بعضی‌ها با طی مسافتی طولانی خود را به پایتخت رسانده بودند و بعضی با مترو از اقصی‌نقاط تهران آمده بودند، چشم که می‌چرخاندی هم زنِ ۶۰ ساله می‌دیدی، هم بانویی ۲۰ ساله و هم دخترکی ۷ ساله، و همه‌ در حالی که این پا و آن پا می‌کردند تا سرما را شکست دهند، چنان با هم به گپ و گفت مشغول می‌شدند که آدم گمان می‌کرد، آشنای چند ساله‌اند.  دست‌هایم را ها کردم و نوک سرخ دماغم را در حصار دست‌ها گرفتم که زنی گفت: «نیم ساعت هم طاقت سرما رو نداریم. پس بچه‌های غزه چیکار می‌کنن، مردم لبنان...» و اینجا نقطه‌ی آغاز بود، نقطه‌ی پیوندِ بصیرت و عاطفه!
 
قرارمان، روز ظهور
از حفاظ‌ها گذشتم و یک تونل صورتی مرا در خود کشید. دخترانِ نوجوان، با روسری‌های صورتی، حمایل‌های مزین به «إنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ» و چوب‌پرهای صورتی به مهمان‌های دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی خوش‌آمد می‌گفتند. فرصت توقف وجود نداشت، شوقی غریب پاها را به دویدن فرمان می‌داد و خداحافظی با کیف و گوشی و همه‌ی دوست‌داشتنی‌ها و قدم گذاشتن در گیت بازرسی. صف‌ها شلوغ بود و همه هر چند دقیقه، گردن می‌کشیدند تا علت پیش نرفتن جمعیت را مطلع شوند، کم‌کم من و زن‌های دیگر از صرافت حرکت افتادیم، بعضی روی موکت‌های قهوه‌ای نشستند و بعضی با پشت سری و رو به رویی گرم صحبت شدند، به فاصله چند نفر از من، زنی آرام و بی‌صدا می‌بارید. نه هق‌هقی داشت و نه کنشی. سری پایین و بارشِ بی‌صدای اشک. سنگینی نگاهم را احساس کرد انگار. اشک‌هایش را چید و من: «اشک شوقه یا ...»
_ اشک شوقه. ده ساله دوست دارم بیام.
_ الهی که یه روز توی صف دیدار با امام زمان(عج) همدیگر رو ببینیم.
جمله، جمله‌ایست ساده اما اشک توی کاسه‌ی چشم‌ها لب‌پر می‌زند، اینبار چند نفر بی‌صدا می‌بارند، زن، من، کنار دستی، پشت‌سری!
 
رخت سرخابی حسینیه‌ی امام(ره)
دیدار، دیدار رهبر با اقشار مختلف بانوان کشور است. و این تنوع و تکثر در دعوت‌شدگان به چشم می‌خورد. دختر جوانی که شانه به شانه‌ام ایستاده پرستار است و زن پا به سن گذاشته‌ی مقابلم نانوایی دارد و کارآفرین نمونه شده، دیگری کارمند است و آن یکی قالیبافی می‌کند، استاد راضیه تجارِ نویسنده هم به فاصله چند نفر از ما ایستاده تا از بازرسی‌ها عبور کند. گلایه‌ها از تعداد کم گیت‌ها و طولانی بودن بررسی‌ها بالا می‌گیرد. زن‌هایی که نوزاد یا طفل نوپا در آغوش دارند، کلافه دنبال راهی برای عبورند، بعضی‌هایشان موفق می‌شوند از دری که مخصوص ولیچر است عبور کنند و بعضی جا می‌مانند. و ناگهان صدای عاقله زنی بالا می‌گیرد: «خانم‌ها شما امروز به دعوت خانم فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) اینجا هستید. از ایشون یاد بگیرید. ایشون ۵ فرزند داشتن. ۱ فرزند و ۲ فرزند کافی نیست. رهبر ما، سید علی از ما یک چیز خواسته اونم فرزندآوری.» و کلام از دهان زن خارج نشده ولوله می‌افتد به جان جمعیت. بعضی زن را تشویق می‌کنند و بعضی می‌گویند با این وضع اقتصادی از پس یک فرزند هم بر نمی‌آیند، یک نفر از کاهش علاقه جوانان به ازدواج می‌گوید و یک نفر از آخر صف داد می‌زند: «من و شوهرم دو شیفت کار می‌کنیم، بچه هم نداریم باز نمی‌رسیم.» و عاقله‌زن کم نمی‌آورد و تا نوبت به من برسد تریبون‌آزاد «فرزندآوری، چالش‌ها و موانع» تشکیل می‌شود.
 
شیرکاکائوها و شیرینی‌های زعفرانی خوانساری و آب‌معدنی‌های اربعینی گلوی خشک مهمان‌های حسینیه را تر می‌کند. دو طرف راهرو بنرهای زنان نامدار ایرانی به چشم می‌خورد، طوبی کرمانی، ساره جوانمردی، بهناز ضرابی زاده و خیلی‌های دیگر که دیدن چهره و مرور افتخاراتشان یک خروار غرور به دل آدم می بخشد. گرمای حسینیه، دست دراز می‌کند و سرما را پس می‌زند.  حسینه‌ی امام خمینی (ره) رخت سرخابی به تن کرده. ستون‌ها را با بیرق‌های گل‌وبوته پوشانده‌اند و دیوارها با بیرق‌های «یا فاطمه» آذین بسته شده. بر پیشانی حسینیه هم، حدیثی دل‌انگیز به زنان و دختران ایران زمین لبخند می‌زند: «اوصانی جبرئیل بالمرأة»
 
خوابی چنین میانه میدانم آرزوست
ساعت هشت و ده دقیقه صبح است، نیمی از زیلوهای آبی‌_سفید حسینیه پر شده و تعدادی از مهمان‌ها روی صندلی‌ها نشسته‌اند. گروه سرود دختران اصفهانی مهیای اجرا می‌شوند و من زنی را می‌بینم که کارت «عوامل اجرایی» توی گردنش را می‌بوسد. خود را می‌رسانم به او و قصه‌اش را می‌شنوم: «چند روز پیش وقتی رئیسم گفت سه شنبه دیدار رهبریه، یه لحظه قلبم تیر کشید خواستم بگم اسم من رو هم رد کنید ولی روم نشد. تا دیروز صبح که بهم گفتن بیا...» گل خنده روی لب‌های زن می‌شکفد و چشم‌هایش می‌درخشد. چرخی میان جمعیت می‌خورم، دو گروه سرود، به فاصله کمی از هم اجرا می‌کنند، زنانی با لباس‌های محلی، دست دور گردن هم، قابی زیبا و چشم‌نواز از گوشه‌گوشه‌ی ایران‌جانمان تشکیل می‌دهند و با عکسِ حضرت آقا در دست رو به دوربینِ عکاس‌هایی که همگی خانم هستند، لبخند می‌زنند. هر کنج و قسمتِ حسینیه‌ عکاس و خبرنگاری ایستاده و بازار گفتگو و مصاحبه و ثبت و ضبطِ شور و شوق مهمان‌ها داغ است.
 
با نشان دادن کارت در قسمت از پیش معین شده می‌نشینم. دور تا دورم را دخترهای دهه نودی گروه سرود گرفته‌اند، بعضی با روسری‌های سبز گل‌گلی، بعضی با روسری‌های صورتی، فضا از فضای دیدارِ بانوان اقشار مختلف، بدل می‌شود به دورهمی دخترهای کودک و نوجوان با آقا. گوش که تیز می‌کنم، از صحبت‌های شیرین و پرحرارت نوجوانی‌شان لب‌هایم کش می‌آید. ۱۲ شب، از اصفهان به سمتِ تهران حرکت کرده‌اند، بعضی خواب‌آلودند و بعضی گرسنه. بعضی‌ هم نوشته‌های کف دستشان را رو به دوربین‌ها بالا می‌گیرند. کف دست یکی شان نوشته شده: «انگشتر» و دیگری: «چفیه» کوچکترینشان کاپشنش را می‌گذارد زیر سر و مچاله می‌شود روی زیلوهای حسینه، به دوستانش می‌سپارد: «آقا اومد بیدارم کنید.» چشم‌هایش را می‌بندد، خمیازه‌ای کش‌دار و نفس‌های مرتب.
 
سلطان جهانم بچنین روز غلامست
الهام چرخنده، معصومه ابتکار، زینب سلیمانی، الهه منصوریان، زهرا بهروز آذر، زهرا پزشکیان، تعداد قابل توجه‌ای از بانوان لبنانی و حدود بیست و اندی زن از کشورهای دیگر در حسینیه حاضرند. با هدایت کوروش زارعی، گروهی از دختران با لباس‌هایی سراسر مشکی و شال‌های قرمز مقابل چشم جمعیت حاضر می‌شوند و نمایش آغاز می‌شود. انتظارِ ندارم شاهد اجرای یک تائتر در حسینیه‌ی امام خمینی(ره) باشم، اما زنی مقابلِ دختران مشکی‌پوش می‌ایستد و میکروفن در دست فریاد می‌زند: «من ام خلفم، همسر مسلم‌بن‌عوسجه...» او شال سرخی بالا می‌گیرد و از لحظه‌ای می‌گوید که فرزندش، خلف را بعد از شهادت پدر به میدان فرستاده. زن می‌گوید و بسیاری از زنان حاضر در دیدار، چشم به غریو او می‌دوزند و شاید از خود می‌پرسند: «در لحظه‌ی تصمیم، ام ‌خلف هستیم یا به تردید میدان می‌دهیم؟» نمایش هنوز آنطور که شاید و باید تمام نشده که عقربه‌ها ساعت نه و بیست و پنج دقیقه را نشان می‌دهند، چند مردی که در حسینیه حاضرند به تب و تاب می‌افتند، دختران بازیگر به بیرون از صحنه هدایت می‌شوند و ده‌ها دوربین‌ و صد‌ها جفت چشم زل می‌زنند به ورودی. صدای: «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند» اوج می‌گیرد و راس ساعت نه و نیم، حسینیه معطر می‌شود به عطرِ حضور آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای، نایب امام عصر عجل‌الله‌ تعالی و در کسری از ثانیه، زن و دختر، پیر و جوان به رسم ادب و از سر شوق مقابل ولی فقیه خود می‌ایستند، دست‌ها بالا می‌رود و زمان برای من متوقف می‌شود.
 
مقتدای ما، با صلابت همیشگی و تبسمی شیرین، با عبای شکلاتی، دست مهربانش را بالا می‌گیرد و سلام محبانش را پاسخ می‌دهد. غلیان عواطف زنانه، زمستان را به بهار بدل کرده، حسینیه‌ی سرخابی و ارادت دختران و زنان ایرانی و لطف پدرانه حضرت آقا و صدای هق هق و چشم‌های خیس! چه لحظه‌ی باشکوهی!
 
چشمه اشکی که خشک نشد
پس از قرائت قرآن، ندا ملکی ملیح و نجیب اجرایش را شروع می‌کند. سال‌ها او را در قاب تلویزیون دیده‌ام، مسلط به اجرا و آگاه از آنچه بر زبان می‌آورد. خانم ملکی از حضرت آقا اذن می‌گیرد و خود را اینطور معرفی می‌کند: «ندا ملکی هستم، همسر و مادر دو فرزند...» اولین بخش مراسم، پخشِ فیلمی کوتاه‌ست از وضعیت و رشد زنان، از سال ۴۰ تا سال ۱۴۰۳ و پس از آن سخنرانی زنانی به نمایندگی تمام زنان ایران‌زمین آغاز می‌گردد.
اولین نفر، فاطمه رایگانی‌ست. او در مورد الگوی سوم زن می‌گوید و اینکه رسالت امروز علوم انسانی شناخت و تحلیل انسان مقاومت است. سراپا گوشم اما صدای گریه‌ای که قصد بند آمدن ندارد، به تمرکزم چنگ می‌اندازد. دخترک پشت من نشسته، یکی از بچه‌های گروه سرود است و پهنای صورتش خیس شده و چشمه‌ی اشکش همچنان می جوشد. می‌پرسم: «خوبی؟ اسمت چیه؟ آخه چرا انقدر گریه می‌کنی؟»
 
و او: «فاطمه ساداتم، از کلاس چهارم آرزو داشتم آقا رو ببینم.»
_ الان چند ساله؟
_ ۱۵ سالمه. جمعه مشهد بودم، مامانم زنگ زد بهم و گفت برای خودت آرزوهای خوب کن، دانشگاه، همسر خوب. گفتم خدا کنه برم دیدار آقا. و شنبه فهمیدم قراره گروهمون بیاد اینجا.
به دلِ نازکیش، خلوص و صمیمیتش لبخند می‌زنم. کنار دستی‌اش می‌گوید: «امام رضا صدات رو شنید.» برمی‌گردم سمتِ خانم رایگانی که صحبت‌هایش را جمع بندی می‌کند، نفر بعد خانم خطیب‌زاده است و آمده تا پیرامون زن، فضای مجازی و کودک بگوید. خانم خطیب‌زاده، طرح بحث می‌کند، مسئله را موشکافی می‌کند، دخترکان گروه سرود خمیازه می‌کشند و گریه‌ی فاطمه سادات بند نمی‌آید.
 
صلوات یا کف و جیغ؟ مسئله این است!
خانم ترابی در باب مسئله جمعیت، حرف‌های جدید و استخوان‌دار می‌زند، لیلی عاج در مورد غلبه سلیقه‌ی نازل بر محتوای ارزشمند در سینما و ادبیات می‌گوید و چنان مسلط و باوقار کلامش را منعقد می‌کند که حتی دخترک‌های گروه سرود هم به دهانش زل زده‌اند. او در پایان سخنانش، به جای چفیه و انگشتر از حضرت آقا پند و نصیحت طلب می‌کند و یکباره صدای کف زدن، در حسینیه می‌پیچد. کف زدن، اتفاق غریبی نیست، اما در آن لحظه، در آن موقعیت، مقابل رهبرکشور، مورد انتظار نیست. بی آنکه کسی مداخله کند، بانوان حاضر دست‌ها را پایین می‌آورند و صلوات می‌فرستند. لبخندِ کم‌جانی گوشه‌ی لب‌های رهبر انقلاب نقش می‌بندد. و این آغاز کف زدن‌ها و جیغ کشیدن‌هاست.
 
درست وقتی خانم ابراهیمی، یا همان ننه ابراهیم فضای مجازی من باب مشکلات ازدواج و توقعات پسران مذهبی صحبت می‌کند اوج همراهی و کف زدن‌های جمعیت را شاهدیم. هر جمله‌ای که از دهان خانم ابراهیمی که سخنانِ مهمش، سر و شکل کمدی به خود گرفته بیرون می‌آید، ولوله بر پا می‌شود. بعضی‌ها کج کج به بغل دستی‌هایشان نگاه می‌کنند و بعضی‌ها فارغ از این حرف‌ها، دست زدن را ادامه می‌دهند.
با آمدن خانم عایده سرور مادر شهیدان علی و محمدعلی و سخنرانی او به زبان عربی، فضای حسینیه‌ دگرگون می‌شود. عایده، باوقار و راست قامت در محل سخنرانی قرار می‌گیرد، او که ده سال پیش یکی از پسرانش را تقدیم مقاومت کرده، ده روز پیش هم داغدار شهادت پسرِ دومش شده. او حتی پیکر فرزندش را ندیده، چنان از سر حب و ارادت و چنان با صلابت از پیروزی صحبت می‌کند و نام سیدحسن نصرالله را به زبان می‌آورد که غبطه خوردن حال یک لحظه‌ی من است.
 
شما باباجونِ دختران ایرانی!
آخرین سخنران دیدار، دختری‌ست ده هشتادی. سهرابی‌فر دانش‌آموز پایه یازدهم است، دیدنش در جایگاه سخنرانی تعجب خیلی‌ها را برمی‌انگیزد. زنی که جلوی من نشسته می‌پرسد: «مگه روز دانش‌آموزه؟» سهرابی‌فر، به رسمِ همه‌ی هم سن و سال‌هایش با نشاطی بی‌حد و حرکاتی نمایشی و استفاده از کلماتی که فقط در فرهنگ لغت نسل جدید یافت می‌شود صحبت‌هایش را شروع می‌کند. در رفتار و کردار او، صمیمیتی دیده می‌شود که برای بعضی‌ها قابل قبول نیست. سهرابی‌فر آقا را «باباجونم» خطاب می‌کند و با اعتماد به نفس بالایی حرف می‌زند. اما صحبت‌هایش آنطور که باید به سرانجام نمی‌رسد. او بحث هویت را مطرح می‌کند و به تغییر محتوای کتاب‌های درسی می‌رسد و سرانجام انگشتر و چفیه طلب می‌کند و تمام. اینبار هم، در جای جای صحبت‌های سهرابی‌فر، شاهد ابراز احساسات غلیظ دختران نوجوان حاضر در حسینیه هستیم.
 
مسیر روشن، قله نزدیک است
سرانجام، سخنرانی حضرت آقا آغاز می‌گردد. کلام ایشان، دلگرمی است و آرامش. وقتی که دیدار با بانوان را یکی از ماندگارترین دیدارهای حسینیه می‌دانند و رضایتشان را از طرح بحث سخنرانان و مسائلی که به آن پرداخته‌اند ابراز می‌کنند. سپس رهنمودهایشان که چراغ راه همه است در سه حوزه آغاز می‌گردد.
حوزه اول، پیرامون مقام و جایگاه رفیع فاطمه زهرا سلام‌الله علیها. رهبر معظم انقلاب، برای هر زنی که از دوگانه‌ی خانه_اجتماع عبور کرده، الگویی معرفی می‌کنند. الگویی ایستاده در قله به نام دختر پیامبر. حالا همه‌ی ما زن‌ها موظفیم برای رسیدن به آن قله تلاش کنیم، رسیدن به قله‌ای که زهرای اطهر بر بلندای آن ایستاده ممکن نیست اما حرکت به سمت آن قله و نزدیک شدن به آن، بر زنان فرض است.
 
حوزه دوم، پیرامون جنجال‌های سیاسی دولت‌ها و کشورها در مورد زن. رهبر معظم انقلاب، از انگیزه‌ی استعماری و سیاسی کشورها سخن می‌گویند و تبیین می‌کنند که هیچکدام از داعیه‌داران غربی حمایت از زنان، انگیزه انسانی، احساسی و اجتماعی ندارند. گاهی انگیزه‌هایشان پنهان و گاه در جهت منافع سرمایه‌داری است. در تکمیل این نکته، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ایجاد منشور اسلامی زنان را پیشنهاد می‌دهد که مواد مختلفی دارد و مهمترین و اولین ماده‌اش زوجیت است. 
حوزه سوم، مقاومت است. رهبر انقلاب در سخنانی کوتاه و کوبنده بر ریشه‌کن شدن رژیم صهیونیستی تإکید می‌کنند.
با برخاستن رهبر انقلاب از روی صندلی، جمعیت از پس هم موج می‌کشد. صدای: «آقا ما شما رو دوست داریم»، «مرگ بر اسرائیل»، «ای رهبر آزاده، آماده‌ایم آماده» به گوش می‌رسد. زنان سرزمین من ایران، هم نوا شده‌اند تا در آخرین لحظه‌ها ارادت خود به رهبر را فریاد بکشند. حضرت آقا نرم و آرام مانند پدری که فرزندانش را به خدا می‌سپارد دست بالا می‌برند و از قاب چشمان ما خارج می‌شوند.
 
لبریز از حس خوبِ افتخار
برای خارج شدن از حسینیه عجله‌ای نیست. همه لبالبیم از حس خوب، از نیرویی عجیب، از افتخار و غرور و عشق، چشم‌ها می‌خندد، لبخندها جمع نمی‌شود، بعضی‌ها با مرور صحبت‌های ایشان، صحبت‌های مردی که در گفتار و رفتار و سکناتش از دیرباز تا امروز حامی تمام قد بانوان بوده پا از حسینیه بیرون می‌گذارند و بعضی دیگر پای سفره‌ی اطعام می‌نشینند و لقمه‌ لقمه غذا به دهان می‌گذارند.
 
 
از کوچه‌ی کشوردوست که خارج می‌شوم، پاهایم روی زمین نیست؛ دو ساعت و اندی غرق تماشای مردی بوده‌ام که پرچم شیعه را در جهان به اهتزاز درآورده، مردی که نائب امام عصر (عج) است و در روزگار آمدن صاحبِ الزمان، فرمانده‌ای خواهد بود از فرماندهانش!