شناسهٔ خبر: 70473453 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

در مشهد صورت گرفت؛

رونمایی از «تنآه گاه» در «کلمات ملکوت»/ ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟

خراسان رضوی - مجموعه شعر «تنآه گاه» در نشست ادبی «کلمات ملکوت» با حضور جمعی از شاعران و نویسندگان در مشهد رونمایی شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مشهد، مجموعه شعر «تنآه گاه» اثر «مهدی رحیمی زمستان» چهارشنبه شب در نشست ادبی «کلمات ملکوت» با حضور جمعی از شاعران و نویسندگان در در مجتمع فرهنگی امام خمینی (ره) منطقه خواجه ربیع مشهد رونمایی شد.

این نشست به میزبانی موسسه آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی و با حضور تعدادی از شاعران و اساتید ادبیات و شاعران آیینی برگزار شد.

در نشست ادبی «کلمات ملکوت» جمعی از شاعران آیینی سراسر کشور و علاقمندان به ادبیات آیینی از جمله «محسن ناصحی»، «محمود شریفی»، «علی ذوالقدر»، «حسن دلبری»، «محمدجواد غفورزاده»، «هادی جانفدا»، «سید حسین سیدی»، «احمد بابایی»، «محمود شریفی»، «محمدعلی مجاهدی»، «حسن دلبری»، «محسن قاسمی» به شعرخوانی در منقبت اهلبیت (ع) پرداختند.

در این مراسم از کتاب مجموعه شعر «تنآه گاه» اثر «مهدی رحیمی زمستان» مشتمل بر ۸۸ صفحه و در قطع رقعی که توسط انتشارات انگار خرد منتشر شده است نیز رونمایی شد. در کتاب «تنآه گاه» پس از دیباچه‌ای به قلم حسین محمدی مبارز (ایلیا) مجموعه‌ای شامل ۳۵ شعر به مخاطبان ارائه شده است.

به گزارش ایبنا در این نشست محمدجواد غفورزاده (شفق) شاعر پیشکوست و برجسته کشور شعر زیر را قرائت کرد:

در صحن و حرم شکسته پر می‌گردم

دلسوخته با دیده‌تر می‌گردم‌ای کاش تفاوتی کنم با دیروز

امروز که از پیش تو برمی گردم

در صحن امام تا مرا در یاد است

در سیر دعا سرعت برق و باد است

سنگینی صد هزار دل در هر روز

بر شانه یک پنجره فولاد است

جان هستی خود را به تو تقدیم کند

جبریل به درگاه تو تعظیم کند

دل عقربه امید خود را باید

با ساعت سردر تو تنظیم کندای گردش چشمان تو سرچشمه هستی

ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟

خورشید که سرچشمه زیبایی و نور است

از ساغر چشمان تو آموخته مستی

تا جرعه‌ای از عشق بریزند به جامش

هر لاله کند دعوی پیمانه به دستی

در دشت بلا محو تماشای تو هستند

هفتاد و دو آیینه توحیدپرستی

وا کرد در مسجد الاقصای یقین را

تکبیره الاحرام نمازی که تو بستی

تا وا شدن پنجره شب نزدی پلک

تا خون شدن حنجره از پا ننشستی‌ای کاش که گل‌های عطشناک نبینند

بر دیده خود خار غمی را که شکستی

یک گوشه چشم تو مرا از دو جهان بس‌ای گردش چشمان تو سرچشمه هستی