نوروز پیشین سر در هوای سیر و سیاحت در استان کرمان داشتم. در ایام عید سرتاسر استان بارانی و هوا بس دلپذیر و ملایم بود. هیچ چیزی در این جهان خوشتر از کوهسارها و بیابانهای بارانخوردۀ بین سیرجان و کرمان نیست. گویی قطعهای از بهشت سر از زمین درآورده است! باری در شهرهای کرمان و ماهان و سیرچ و شهداد گردشی مختصر کردیم و سپس رو به سوی بم گذاشتیم. پس از طی حدود ۲۰۰ کیلومتر به مرکز به سمت جنوب استان، ناگهان از میان صحرای برهوت، شهری نمایان میشود با نخلستانهای سرسبز و شاداب و ارگی که سر به آسمان برداشته است.
بم که به سال ۱۳۸۲ بر اثر زلزله ویران شد و شمار بسیاری از مردماناش جان دادند، دیگر شباهتی به یک شهر زلزلهزده نداشت. آثار ویرانی و مرگ در سطح شهر برطرف شده بود. فقط ارگ همچنان در تب و تاب بازسازی، در انتظار احیای خود بود. حدود یکسوم آن بازسازی شده بود و هنوز تا ترمیم کامل آن راهی دراز در پیش بود.
انبوه گردشگران در راهروهای ارگ بالا و پایین میشدند. عموماً از شهرهای استان کرمان بودند. همانا ارگ باستانی بم، آدمی را به وجد میآورد و در فکر فرو میبرد. بنایی بدین عظمت را نیاکان ما بیش از ۲۰۰۰ سال پیش، در این گوشۀ صحرا پی ریختهاند و بیش از ۲۰ قرن آن را مرمت و حفظ و نگهداری کردهاند. پس در این سرزمین، هنری برای آفرینش و بقاست که خون ما را گرم نگه میدارد و به امیدمان استمرار میبخشد.
شهر و ارگ و نخلستانهایش از زیر بار زلزله، قد راست کردهاند، همچون ققنوسی که از خاکستر خویش برمیخیزد. دریغ اما از مردان نامی شهر بم که برای همیشه در خاک خفتند. ایرج بسطامی آوازخوان معروف آن دیار در ۴۶ سالگی در زلزله جان داد. برخی نامدارانِ پیش از او از خطۀ بم نیز سرنوشتی تراژیک یافتند.
روحانگیز سامینژاد، بازیگر زن نخستین فیلم ناطق ایران، زادۀ بم بود. او در فیلم «دختر لر» با لهجۀ کرمانی به ایفای نقش پرداخت اما به همین سبب، برای سالیانی دراز، مورد طعن و طرد مردمان متعصب بود تا آنجا که زندگی برایش تلخ شد.
داریوش رفیعی، استاد آواز سنتی ایران هم از بم برخاست، اما در عنفوان شهرت و جوانی، در ۳۱ سالگی، جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک ماهی پس از سفر ما به بم، خبر آمد که محمدعلی علومی هم در زادگاه خود چشم از جهان فروبسته است.
محمدعلی همکلاسی دورۀ لیسانس و همکار من در مؤسسۀ اطلاعات در دهۀ ۶۰ بود. آثار فراوانی در زمینۀ داستان و طنز و اسطورهشناسی و فرهنگ مردم داشت. طبعاً باید در فقدان و رثای او چیزی مینوشتم اما مرگ نابهنگام او با سکوت چهلروزۀ سیاسی من بر اثر ناملایمات مرسوم در این دیار همزمان شد و این وظیفه به تعویق افتاد.
اینک در سالروز زلزلۀ بم که هزاران خانوادۀ بمی را داغدار کرد، جا دارد از این فرزند برومند و فرهیختۀ آن شهر باستانی یادی شود.
محمدعلی علومی، همچون بسیاری از همشهریانش، خونگرم و آرام و فروتن و مهربان بود. طبعی ملایم داشت اما چون بر اثر ظلمی برانگیخته میشد، عنان قلمش را رها میکرد. پس از زلزلۀ بم، یادداشت بسیار تندی نوشت که وقتی خواندم گفتم؛ به گروه خونی او نمیخورد. این برانگیختگیها اما نادر بود، چون سر در کتاب و کار پژوهش داشت. منظورش را معمولاً با طنزی ملایم بیان میکرد. به واقع عاشق طنز بود و چون نوع ظریف و اصیل آن را میخواند یا میشنید از ته دل به خنده میافتاد. خندهاش واقعی و بیریا و اثرگذار بود. گویی از نوعی شادی درونی برمیخاست هرچند که شادیهایش پایدار نبود.
محمدعلی علومی زندگی در تهران را تاب نیاورد. به نظرم بیشتر به دلیل بار سنگین مالی آن، که از راه نویسندگی و کار فرهنگی و تألیف کتاب، قابل تأمین نبود. این هم بخشی از سرنوشت دلدادگی به شعر و نثر و کتاب و نویسندگی و پژوهش در این دیار است. از این رو، به بم بازگشت.
زندگی نویسندگان و هنرمندان در شهرستان برای آنکه صاحب میراث و بینیاز از درآمد ماهیانه است، امر دلانگیز و چهبسا رمانتیکی است، اما برای کسی که به قول زندهیاد استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی «از راه سوزن زدن به چشم خود» ارتزاق میکند و نان «سرشک خامه»اش را میخورد، کار بینهایت سخت است.
سال ۹۷ که مراسم جشن امضای کتاب «از سرد و گرم روزگار» در شهر کرمان برگزار شد، مرحوم علومی هم خود را از بم به آنجا رسانده بود. بعد از سالیان دراز، نخستین باری بود که او را میدیدم، اما دریغ که آخرین بار هم شد. پس از آن گاه به گاه پیام میفرستاد و از نوشته یا گفتهای اظهار خوشحالی و شعف میکرد. او با کولهباری از ۱۷ اثر طنز و داستانی و پژوهشی که از خود به میراث و یادگار گذاشت، نام خود را در کنار نامآوران بم و کرمان و ایران ثبت کرد و سرانجام در سرزمین تاریخی نیاکان و اجداد خویش در گوشۀ جنوب شرقی ایران در همسایگی نخلهای سر به آسمان کشیده و در سایۀ ارگ باستانی، تن به خاک سپرد. روحش شاد و یادش گرامی باد.
منبع: هممیهن
۲۵۹