گروه فرهنگی جهان نیوز: مهدی مرد خود سازی بود. همیشه می گفت: در زندگی چراهایی وجود دارد که خودمان باید جوابش را به دست آوریم. چرا می خوریم چرا می خوابیم چرا مطالعه و ورزش می کنیم.
سختی های این راه را هم به جان می خرید. وقتی قرار شد بیرون خوابگاه خانه بگیریم، هیچ وقت دو تا غذا نمی گرفتیم.
گاهی می گفت: فردا هر کجا بودیم فقط نان می خوریم و یا فردا روزه می گیریم و می رویم کوه هم عبادت است و هم ورزش.
وقتی هم که سرباز شد آمدیم تهران. با اینکه ماهی ۱۵۰۰ تومان حقوق داشت؛ اما برنامه ما عوض نشد. افطاری ماه رمضان نان و انگور بود و یک تومان یخ.
زمستان آن سال نفت نخریدیم. می گفت: می سازیم یعنی باید بسازیم. ما تا سال ۵۷ اصلا گوشت نخریدیم. بعد از انقلاب هم چه در ارومیه و چه در جبهه هیچ وقت نگذاشت عنان نفسش رها باشد.
می گفت: رفتن این راه سخت است و توشه لازم دارد. توشه اش هم جز دین و دیانت و خودسازی چیزی دیگری نیست.
راوی: کاظم میر ولد
کتاب نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری
بیشتر بخوانید:
ماجرای چلو برگی که شهید باکری به آن لب نزد
ماجرای اطمینان شهید باکری از کربلایی شدنش
شخصی که به زور از شهید باکری مرخصی میخواست
شهید باکری: برای جنگیدن با آمریکا باید گوشت خورد!
ماجرای جا ماندن احمد کاظمی از شهادت کنار مهدی باکری
ماجرای دغدغهای که شهید باکری آن را حل کرد
ماجرای حساسیت و قاطعیت خاص شهید باکری
ماجرای مفقود الجسد شدن برادر شهید مهدی باکری
ولایتمداری یعنی مهدی باکری/ خاطره از عملیات خیبر
ماجرای علاقه دو طرفه حاج احمد کاظمی و شهید باکری
ماشین زیرپای شهید مهدی باکری در زمان جنگ
دیدار ۲۰ دقیقهای شهید باکری با آیتالله خامنهای
ماجرای احترام شهید باکری به جنازههای عراقی
مهدی باکری اینگونه به جان نیروهایش حساس بود
سختی های این راه را هم به جان می خرید. وقتی قرار شد بیرون خوابگاه خانه بگیریم، هیچ وقت دو تا غذا نمی گرفتیم.
گاهی می گفت: فردا هر کجا بودیم فقط نان می خوریم و یا فردا روزه می گیریم و می رویم کوه هم عبادت است و هم ورزش.
وقتی هم که سرباز شد آمدیم تهران. با اینکه ماهی ۱۵۰۰ تومان حقوق داشت؛ اما برنامه ما عوض نشد. افطاری ماه رمضان نان و انگور بود و یک تومان یخ.
زمستان آن سال نفت نخریدیم. می گفت: می سازیم یعنی باید بسازیم. ما تا سال ۵۷ اصلا گوشت نخریدیم. بعد از انقلاب هم چه در ارومیه و چه در جبهه هیچ وقت نگذاشت عنان نفسش رها باشد.
می گفت: رفتن این راه سخت است و توشه لازم دارد. توشه اش هم جز دین و دیانت و خودسازی چیزی دیگری نیست.
راوی: کاظم میر ولد
کتاب نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری
بیشتر بخوانید:
ماجرای قناعت شهید باکری برای رسیدن به خدا
قدرت نفوذ کلام آقا مهدی باکری این طوری بودماجرای چلو برگی که شهید باکری به آن لب نزد
ماجرای اطمینان شهید باکری از کربلایی شدنش
شخصی که به زور از شهید باکری مرخصی میخواست
شهید باکری: برای جنگیدن با آمریکا باید گوشت خورد!
ماجرای جا ماندن احمد کاظمی از شهادت کنار مهدی باکری
ماجرای دغدغهای که شهید باکری آن را حل کرد
ماجرای حساسیت و قاطعیت خاص شهید باکری
ماجرای مفقود الجسد شدن برادر شهید مهدی باکری
ولایتمداری یعنی مهدی باکری/ خاطره از عملیات خیبر
ماجرای علاقه دو طرفه حاج احمد کاظمی و شهید باکری
ماشین زیرپای شهید مهدی باکری در زمان جنگ
دیدار ۲۰ دقیقهای شهید باکری با آیتالله خامنهای
ماجرای احترام شهید باکری به جنازههای عراقی
مهدی باکری اینگونه به جان نیروهایش حساس بود