رهبر حکیم انقلاب اسلامی، از نسبت معکوس «پوسته ظاهری» و «ماهیت واقعی» فمینیسم و دیگر مکاتب دستساز غرب در قبال حقوق زنان سخن گفتهاند. در این خصوص، نکاتی وجود دارد که نمیتوان بهسادگی از کنار آنها عبور کرد:
نخست اینکه یک نظریه یا حتی فرضیه در روشتحقیق (چه نظری و چه تجربی)، باید مبتنی بر سلسله پیشفرضها و قواعدی باشد که پذیرش آن در نزد فطرت پاک انسانها و عقل سلیم میسر باشد. یکی از راهکارهای غرب برای خلق نظریات و مکاتب انحرافی جدید، خلق و تثبیت همین پیشفرضها و انگارهها از طریق «تکرار دائمی» آنهاست. فمینیسمی که غرب به آن افتخار میکند، بر روی همسانسازی زن و مرد (و نه متوازنسازی جایگاه و نقش فردی و اجتماعی آنها) تاکید داشته و متقابلا هر نگاهی جز این را مصداق «کلیشههای جنسیتی نادرست» میداند که باید درهم کوبیده شود! این درحالی است که مکاتب انسانساز الهی که جلوهشان را در ادیان ابراهیمی، خصوصا دین مبین اسلام مشاهده میکنیم، معتقدند جایگاه، رسالت، وظیفه و نقش متقابل زن و مرد در تعادل با یکدیگر قرار دارد و اتفاقا همسان یا متشابه خواندن آنها، ظلم به هر دو جنس است.
نکته دوم، معطوف به خروجی تفکرات فمینیستی در سیاست داخلی و خارجی کشورهای غربی است. قاعدتا این آرمانشهر خیالی، باید مصادیق و نمادهای خود را در روش حکمرانی سیاستمداران و فراتر از آن، مناسبات اجتماعی جاری در آمریکا و کشورهای اروپایی نشان دهد! طبق گزارش اخیر شبکه یورونیوز، تازهترین تحقیقات پلیس آلمان نشان میدهد که در سال ۲۰۲۳ تقریبا هرروز یک زن در این کشور به قتل رسیده است. اگرچه شدیدترین شکل خشونت علیه زنان در آلمان، قتل است اما زنان آلمانی در زندگی روزمره خود بارها تحت آزار و اذیت لفظی و فیزیکی قرار داشتهاند. سؤال اصلی اینجاست که چرا آلمان بهعنوان کشوری که خود را یکی از کانونهای تبلور و بسط نظریات فمینیستی و تبدیل آنها به الگوی حکمرانی سیاسی و رفتار جمعی قلمداد میکند، نتوانسته در برابر شدیدترین هجمههای جنسیتی به زنان، راهکار و ابزاری کارآمد بیابد!
نکته سوم، به برجستهسازی هدفمند فمینیسم در الگوی حکمرانی غرب برمیگردد. برخی کشورهای عضو اتحادیه اروپا، فمینیسم را یکی از ارکان سیاست خارجی خود و مقیاسی برای سنجش نسبت روابطشان با دیگر کشورها و دولتها قلمداد کردهاند. با اینحال، زمانی که این الگوی ادعایی میخواهد در عمل پیاده شود، شاهد تعارضاتی عمیق هستیم که با هیچگونه ابزار و عقلانیتی نمیتوان آن را توجیه کرد. بهتر است اتاقهای فکر مولد تفکرات فمینیستی که این نسخه انتزاعی و خطرناک را بهصورت مستمر برای زنان کشورها و مناطق دیگر جهان تجویز میکنند، به این سؤال حداقلی پاسخ دهند که جای هزاران زن و دختر بیگناه که در طول ۱۵ ماه اخیر به بدترین نحو ممکن قربانی بمبهای مستقیم رژیم جنایتکار صهیونیستی واقع شده کجاست؟ فراتر از آن، چرا جای هزاران زنی که در جایجای اروپا مورد انواع آزارها و هجمههای جنسیتی قرار میگیرند. در صفحه اول رسانهها و بیانیههای داغ پارلمان اروپا در استراسبورگ و بروکسل خالی است؟ نسخههای اغواکننده غرب در قبال مساله زنان، نه ریشه در انسانیت و دغدغههای مبتنی بر آن، بلکه ریشه در نگاه ابزارگرایانه و کاسبکارانه آنها در قبال مقولات زن، زندگی و آزادی دارد.
∎
نخست اینکه یک نظریه یا حتی فرضیه در روشتحقیق (چه نظری و چه تجربی)، باید مبتنی بر سلسله پیشفرضها و قواعدی باشد که پذیرش آن در نزد فطرت پاک انسانها و عقل سلیم میسر باشد. یکی از راهکارهای غرب برای خلق نظریات و مکاتب انحرافی جدید، خلق و تثبیت همین پیشفرضها و انگارهها از طریق «تکرار دائمی» آنهاست. فمینیسمی که غرب به آن افتخار میکند، بر روی همسانسازی زن و مرد (و نه متوازنسازی جایگاه و نقش فردی و اجتماعی آنها) تاکید داشته و متقابلا هر نگاهی جز این را مصداق «کلیشههای جنسیتی نادرست» میداند که باید درهم کوبیده شود! این درحالی است که مکاتب انسانساز الهی که جلوهشان را در ادیان ابراهیمی، خصوصا دین مبین اسلام مشاهده میکنیم، معتقدند جایگاه، رسالت، وظیفه و نقش متقابل زن و مرد در تعادل با یکدیگر قرار دارد و اتفاقا همسان یا متشابه خواندن آنها، ظلم به هر دو جنس است.
نکته دوم، معطوف به خروجی تفکرات فمینیستی در سیاست داخلی و خارجی کشورهای غربی است. قاعدتا این آرمانشهر خیالی، باید مصادیق و نمادهای خود را در روش حکمرانی سیاستمداران و فراتر از آن، مناسبات اجتماعی جاری در آمریکا و کشورهای اروپایی نشان دهد! طبق گزارش اخیر شبکه یورونیوز، تازهترین تحقیقات پلیس آلمان نشان میدهد که در سال ۲۰۲۳ تقریبا هرروز یک زن در این کشور به قتل رسیده است. اگرچه شدیدترین شکل خشونت علیه زنان در آلمان، قتل است اما زنان آلمانی در زندگی روزمره خود بارها تحت آزار و اذیت لفظی و فیزیکی قرار داشتهاند. سؤال اصلی اینجاست که چرا آلمان بهعنوان کشوری که خود را یکی از کانونهای تبلور و بسط نظریات فمینیستی و تبدیل آنها به الگوی حکمرانی سیاسی و رفتار جمعی قلمداد میکند، نتوانسته در برابر شدیدترین هجمههای جنسیتی به زنان، راهکار و ابزاری کارآمد بیابد!
نکته سوم، به برجستهسازی هدفمند فمینیسم در الگوی حکمرانی غرب برمیگردد. برخی کشورهای عضو اتحادیه اروپا، فمینیسم را یکی از ارکان سیاست خارجی خود و مقیاسی برای سنجش نسبت روابطشان با دیگر کشورها و دولتها قلمداد کردهاند. با اینحال، زمانی که این الگوی ادعایی میخواهد در عمل پیاده شود، شاهد تعارضاتی عمیق هستیم که با هیچگونه ابزار و عقلانیتی نمیتوان آن را توجیه کرد. بهتر است اتاقهای فکر مولد تفکرات فمینیستی که این نسخه انتزاعی و خطرناک را بهصورت مستمر برای زنان کشورها و مناطق دیگر جهان تجویز میکنند، به این سؤال حداقلی پاسخ دهند که جای هزاران زن و دختر بیگناه که در طول ۱۵ ماه اخیر به بدترین نحو ممکن قربانی بمبهای مستقیم رژیم جنایتکار صهیونیستی واقع شده کجاست؟ فراتر از آن، چرا جای هزاران زنی که در جایجای اروپا مورد انواع آزارها و هجمههای جنسیتی قرار میگیرند. در صفحه اول رسانهها و بیانیههای داغ پارلمان اروپا در استراسبورگ و بروکسل خالی است؟ نسخههای اغواکننده غرب در قبال مساله زنان، نه ریشه در انسانیت و دغدغههای مبتنی بر آن، بلکه ریشه در نگاه ابزارگرایانه و کاسبکارانه آنها در قبال مقولات زن، زندگی و آزادی دارد.