شناسهٔ خبر: 70364361 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جماران | لینک خبر

به مناسبت ایام سالگرد شهادت «احمد کشوری»؛

خلبان شهپرست: بحران‌های داخلی ارتش پس از انقلاب، شرایط پیچیده‌ای ایجاد کرده بود/ شهید کشوری حتی در شرایط بحرانی نیز حساسیت زیادی نسبت به امنیت و مسائل انقلابی داشت/ یک هفته پیش از آغاز جنگ همه آماده یک درگیری قریب‌الوقوع بودند

شهید کشوری شخصیتی بی‌نظیر داشت؛ هم در میدان نبرد شجاع بود و هم در زندگی روزمره راهنما و همراهی برای دیگران. او با اعتقادات مذهبی قوی‌اش تأثیر عمیقی بر همرزمان خود داشت و حتی شهید شیرودی نیز از راهنمایی‌های او بهره‌مند می‌شد. روایت‌هایی از پرواز مشترک با او، مأموریت‌های سخت و پیچیده در کردستان و همراهی در عملیات‌هایی که هر لحظه‌اش با خطر همراه بود، تنها گوشه‌ای از خاطراتی است که در این گفت‌وگو مطرح شد. شهید کشوری در لحظات حساس تصمیم‌گیری، با درایت و آرامش رفتار می‌کرد. از پروازهای مکرر برای رساندن آذوقه به نیروهای مرزی تا مقابله با دشمن در سخت‌ترین شرایط، او همیشه آماده بود. حتی در روزهایی که فرودگاه‌ها به دستور رژیم پهلوی بسته شده بود، او و تیمش از فرودگاه کرمانشاه بلند شدند و به مأموریت خود ادامه دادند. در سرپل ذهاب، زمانی که دشمن قصد پیشروی داشت، هوانیروز با رشادت‌های شهید کشوری و دیگر خلبانان توانست ضربه‌ای بزرگ به دشمن وارد کند و محاسبات صدام را برهم بزند.

صاحب‌خبر -

پایگاه خبری جماران، محسن عربی: سرهنگ خلبان بازنشسته غلامرضا شهپرست، یکی از خلبانان برجسته هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران، در گفت‌وگویی با جماران به مناسبت سالگرد شهادت شهید احمد کشوری، از خاطرات خود در دوران جنگ تحمیلی، همراهی با شهدای بزرگی چون کشوری و شیرودی، و چالش‌های دوران بازنشستگی سخن می‌گوید. او که در عملیات‌های مهمی مانند حماسه سرپل ذهاب و دفاع از مرزهای غربی نقش‌آفرینی کرده است، امروز از سختی‌های زندگی خلبانان بازنشسته و نادیده‌گرفتن ایثارگری‌های آن‌ها گلایه دارد.

خلبان شهپرست با اشاره به نقش مهم هوانیروز در دفاع از کشور، خاطراتی از فداکاری‌های شهید کشوری و روزهایی که خلبانان با جان‌فشانی از مرزهای ایران دفاع می‌کردند، بازگو می‌کند. اما در کنار این افتخارات، از وضعیتی می‌گوید که بسیاری از هم‌رزمانش امروز برای گذران زندگی مجبور به مسافرکشی یا پخش تراکت شده‌اند. او با انتقاد از شرایط معیشتی بازنشستگان نظامی، می‌گوید: «خلبانی که روزی جانش را برای کشور گذاشت، امروز به سختی می‌تواند نیازهای اولیه زندگی‌اش را تامین کند.»

مشروح این گفت و گو در پی می‌آید:

 

جوانی پر از انرژی بودم و دنبال پیشرفت؛ وقتی فراخوان خلبانی آمد، بی‌معطلی ثبت‌نام کردم

مسیرم از یک آزمون در میدان فوزیه شروع شد و به ۳۱ سال خدمت در ارتش ختم شد

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد

من غلامرضا شهپرست سرهنگ خلبان بازنشسته هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران هستم. در رتبه ارتقا سرلشکری قرار دارم و پس از ۳۱ سال و ۶ ماه خدمت بازنشسته شدم. متولد شهریورماه سال ۱۳۳۳ در یکی از روستاهای شهرستان میانه هستم. دوران دبستان و دبیرستان را نیز در همان شهر گذراندم.

در سال ۱۳۵۱، فراخوانی برای جذب خلبان هلیکوپتر در سطح ایران اعلام شد. در آن زمان، به‌عنوان یک جوان پرانرژی و به دنبال پیشرفت و موفقیت، به این فراخوان پاسخ دادم و وارد فرایند استخدام شدم. ابتدا فرم‌های مربوطه را پر کردیم و پس از انجام مراحل اولیه، به مرحله آزمون دانش عمومی رسیدیم که در سطح کشور برگزار می‌شد. این آزمون در پادگان نیروی هوایی واقع در میدان فوزیه سابق (امام حسین فعلی) برگزار شد. از میان شرکت‌کنندگان، حدود ۷۲۶ نفر در این آزمون شرکت کردند که شاید این عدد باتوجه‌به گذر زمان کمی تغییر کرده باشد، اما کمتر از این تعداد نبود.

بعد از قبولی در این آزمون، افراد پذیرفته‌شده برای انجام معاینات پزشکی فراخوانده شدند. این معاینات بسیار دقیق بود و از نوک سر تا نوک پا تمامی وضعیت جسمانی داوطلبان بررسی شد. معاینات شامل آزمایش خون، نوار قلب، نوار مغز، بررسی داخلی و جراحی بود. پس از این بررسی‌ها، تنها ۳۶ نفر موفق به کسب شرایط ورود به دانشکده خلبانی شدند.

 

 آن موقع دانشکده خلبانی جدا بود؟

برای پرواز، زبان انگلیسی کلید کار بود؛ دوره‌های فشرده زبان را پشت سر گذاشتیم

پرواز در هر شرایطی را یاد گرفتیم؛ از کوهستان و جنگل تا تاکتیک‌های ویژه

از ۳۶ نفر اولیه، تنها ۱۶ نفر توانستند بال‌های خلبانی ارتش را به دست آورند

 بله؛ دانشکده خلبانی کاملاً جدا از دیگر دانشکده‌های نظامی بود و زیر نظر ارتش جمهوری اسلامی ایران فعالیت می‌کرد. آموزش‌ها نیز به‌صورت کاملاً تخصصی و دقیق طراحی شده بودند. طبق روال موجود، هر گروه از پذیرفته‌شدگان به‌مرور و بر اساس زمان‌بندی آماده می‌شدند و برای دوره‌های مقدماتی آموزش نظامی به پادگان اعزام می‌شدند. این دوره‌ها شامل آموزش‌های اولیه نظامی مانند آشنایی با اصول جمع و صف بود. این مرحله حدود دو ماه طول کشید اعزام شدیم به پادگان فرح‌آباد قدیم-الان نمی‌دانم چه نام دارد-و گروه‌های بعدی نیز بافاصله چندروزه به این فرایند اضافه می‌شدند.

پس از پایان این مرحله، افراد برای دوره‌های اصلی به دانشکده خلبانی اصفهان فرستاده شدند. در اینجا آموزش‌های پروازی و کلاس‌های تخصصی آغاز شد. از آنجاکه زبان انگلیسی یکی از الزامات بود، ابتدا کلاس‌های فشرده زبان برگزار شد. ما چون از قبل زبان دبیرستانی مناسبی داشتیم، توانستیم این دوره را سریع‌تر به پایان برسانیم و وارد مراحل عملی شویم. ابتدا کلاس‌های زمینی برای آشنایی با تجهیزات پروازی و هلیکوپترها برگزار شد. اولین هلیکوپتری که آموزش دیدیم، مدل ۲۰۶ بود.

دوره آموزش با هلیکوپتر ۲۰۶ حدود ۱۴ ماه طول کشید. در این دوره، علاوه بر آموزش‌های نظری، پروازهای عملی نیز انجام می‌شد. برنامه به این صورت بود که بعدازظهرها در کلاس درس شرکت می‌کردیم و روز بعد مراحل پروازی مربوطه را انجام می‌دادیم. پس از اتمام این دوره، وارد دوره آموزش با هلیکوپتر ۲۰۵ یا UH-4 شدیم. این دوره شامل حدود ۱۰۰ ساعت پرواز عملی بود که در شرایط مختلف انجام می‌شد؛ از جمله پرواز در مناطق کوهستانی، جنگلی، و تاکتیکی.

پس از تکمیل این دوره‌ها، در سال ۱۳۵۳ به‌عنوان خلبان رسمی از دانشکده خلبانی فارغ‌التحصیل شدیم. از میان ۳۶ نفر، تنها ۱۶ نفر توانستند این دوره‌ها را با موفقیت به پایان برسانند و به‌عنوان خلبان وارد ارتش شوند.

 

 می‌فرمایید که از آن 726 نفر تنها 16 نفر موفق شدند که به عنوان خلبان وارد ارتش شوند؟

اساتید آمریکایی بعد از ارزیابی دقیق، ما را برای نقش‌های تخصصی انتخاب می‌کردند. کبرا سهم من شد

می‌گفتند کبرا با تجهیزاتش می‌تواند ۱۱ تانک بلوک شرق را متوقف کند؛ البته اگر همه شرایط به نفعش باشد

شاگرداول دوره‌ها بودم و برای آموزش پیشرفته کبرا انتخاب شدم. افتخار بزرگی برایم بود

بعد از انقلاب، ما خودمان آستین بالا زدیم و خلبانان جدید را آموزش دادیم

 کار راحتی نبود، اما موفق شدیم

 بله، از ورودی 1351 همین 16 بودیم دوره های بعدی هم بود آموزش‌ها تحت نظارت اساتید آمریکایی برگزار می‌شد و در پایان دوره، توانایی‌های فردی هر خلبان ارزیابی می‌شد. اساتید باتوجه‌ به استعدادها و توانایی‌های هر فرد، او را برای نقش‌های تخصصی انتخاب می‌کردند. این فرایند مشابه تخصصی‌شدن در حرفه پزشکی بود. به‌عنوان‌ مثال، برخی برای نقش‌هایی مانند جراحی قلب یا ارتوپدی انتخاب می‌شدند. در مورد ما نیز، پرونده آموزشی هر فرد بررسی می‌شد و بر اساس شناخت اساتید، او را برای ادامه مسیر تخصصی در خلبانی آماده می‌کردند.

در ادامه توضیحاتم، لازم است به فرایند آموزش و انتخاب خلبانان اشاره کنم. در این مسیر، اساتید با بررسی دقیق ویژگی‌های شخصیتی و مهارتی ما، تعیین می‌کردند که چه کسی می‌تواند خلبان جنگنده شود و چه کسی برای هلیکوپترهایی مانند کبرا مناسب است. این تصمیم‌ها بر اساس معیارهای تخصصی و آینده‌نگری انجام می‌شد، حتی اگر ما خودمان از این برنامه‌ریزی‌ها آگاهی نداشتیم.

در آن زمان، هلیکوپترهای ۲۰۶ و ۲۰۵ هوانیروز کاربرد زیادی داشتند و به‌عنوان مدل‌های اصلی مورداستفاده قرار می‌گرفتند. هرچند این مدل‌ها طی سال‌ها ارتقا یافتند، اما با ورود مدل‌های جدید مانند کبرا، کارایی و قابلیت‌های عملیات هوانیروز به طور چشمگیری افزایش یافت. قبل از ورود هلیکوپتر کبرای مسلح، ما از هلیکوپتر ۲۰۵ برای انجام مأموریت‌های رزمی استفاده می‌کردیم. به‌عنوان نمونه، در منطقه زوار کشور عمان، مأموریت‌هایی با هلیکوپتر ۲۰۵ انجام شد که در آن علاوه بر حمل نفرات و تجهیزات، به سلاح نیز مجهز می‌شد و نقش گانر یا تیرانداز را نیز ایفا می‌کرد.

با این‌حال، دکترین نظامی ارتش آمریکا که مبتنی بر پیش‌بینی نیازهای آینده بود، ضرورت توسعه هلیکوپتر کبرا را مطرح کرد. این هلیکوپتر ویژگی‌های منحصربه‌فردی داشت؛ از جمله بدنه باریک، سرعت بالا، و قابلیت مانور فوق‌العاده. این طراحی باعث می‌شد کبرا در مقایسه با مدل‌های قبلی مانند ۲۰۵ که بزرگ‌تر و کندتر بودند، آسیب‌پذیری کمتری داشته باشد. هلیکوپتر کبرا به طور خاص برای مقابله با تهدیدات منطقه‌ای طراحی شد و ارتش ایران با خرید این مدل از آمریکا، توانست در برابر تهدیدات احتمالی، به‌ویژه از سوی عراق، آمادگی بیشتری کسب کند.

کبرا با تجهیزات مدرن از جمله توپ ۲۰ میلی‌متری و راکت‌های ضدتانک تجهیز شده بود. این توپ، با گلوله‌های بزرگ و دقیق، هم برای مقابله با نفرات و هم خودروهای زرهی کاربرد داشت. همچنین، کبرا می‌توانست به موشک‌های پیشرفته ضدتانک، مانند موشک تاو، نیز مجهز شود. این تجهیزات باعث شد که طبق تحلیل‌های استراتژیک، به‌ازای هر ۱۱ تانک بلوک شرق، یک هلیکوپتر کبرا کافی است. اگر این کبری همه شرایط به نفعش باشد با 11 تانک بلوک شرق مقابله می کند؛ البته این محاسبه در شرایطی بود که همه عوامل محیطی و فنی به نفع کبرا باشد.

ما پس از اتمام دوره‌های پایه، وارد آموزش‌های تخصصی مربوط به کبرا شدیم. این دوره‌ها که با نظارت اساتید آمریکایی برگزار می‌شد، شامل آموزش‌های تئوری و عملی بود. از میان دانشجویان، افراد برتر برای آموزش‌های تخصصی‌تر انتخاب می‌شدند. مثلاً شاگردهای اول، دوم و سوم را برای کبری انتخاب می‌کردند بنده در آن مرحله نیز شاگرداول شدم در این مرحله، به ما نحوه کار با تجهیزات پیشرفته و اجرای مأموریت‌های تاکتیکی آموزش داده شد از این دوره فارغ‌التحصیل شدیم دوره‌های طولی و عرضی دارد خلبان یکنواخت آموزش نمی‌بیند وقتی دوره کبری تمام شد بنده کمک‌خلبان بودم باید در کنار خلبان قدیم پرواز می‌کردیم و تجربه کسب می‌کردیم.

یکی از آموزش‌های ویژه، کار با موشک تاو بود که علاوه بر نصب بر روی هلیکوپتر، در خودروهای نظامی نیز استفاده می‌شد. این دوره در شیراز برگزار شد و شامل بخش‌های تئوری و عملی بود. پس از اتمام این دوره، ما به پایگاه‌های عملیاتی منتقل شدیم و آموزش‌های تکمیلی مانند دوره NTT (تیم آموزش متحرک) را آغاز کردیم. این دوره‌ها که به‌عنوان سخت‌ترین مراحل آموزشی شناخته می‌شدند، شامل پروازهای تاکتیکی در ارتفاع پایین، عملیات در مناطق صعب‌العبور، و پرواز با سرعت بالا در دره‌ها بود. هدف این آموزش‌ها، آماده‌سازی خلبانان برای شرایط واقعی جنگ بود.

در دوره‌های آموزشی کبرا، کلاس‌ها معمولاً با تعداد محدود تشکیل می‌شدند و افراد منتخب برای نقش‌های خاص، مانند خلبانی کبرا یا هلیکوپترهای پشتیبانی، تعیین می‌شدند. در نخستین کلاس آموزشی کبرا، ما هشت نفر بودیم. آموزش‌ها به‌گونه‌ای طراحی شده بود که خلبانان بتوانند از هر لحاظ، اعم از تئوری و عملی، مهارت‌های لازم را کسب کنند. به‌عنوان‌مثال، پس از اتمام دوره‌های اصلی، ما به‌عنوان کمک‌خلبان در کنار خلبان‌های باتجربه پرواز می‌کردیم تا تجربه عملی بیشتری به دست آوریم.

پس از این مرحله، افراد برتر برای دوره‌های استادی انتخاب می‌شدند. این دوره‌ها شامل آموزش‌های ویژه‌ای بود که خلبانان را برای تدریس و آموزش دیگران آماده می‌کرد. همچنین، دوره‌هایی مانند استفاده از موشک‌اندازها و تجهیزات پیشرفته نیز برگزار می‌شد.

با وقوع انقلاب، تغییراتی در ساختار آموزشی ایجاد شد، اما ما همچنان مسئولیت آموزش خلبانان جدید را برعهده داشتیم. این آموزش‌ها به همان سبک و سیاق قبلی، اما با استفاده از دانش و تجربه خودمان ادامه یافت. به‌این‌ترتیب، توانستیم خلبانانی تربیت کنیم که به‌خوبی از عهده مأموریت‌های حساس برآیند.

دوره‌های آموزشی کبرا و سایر هلیکوپترها تا پیش از انقلاب به‌صورت منظم و کامل برگزار می‌شد. اما پس از انقلاب، با تغییر شرایط و خروج اساتید آمریکایی، آموزش‌ها به طور کامل به خلبانان ایرانی واگذار شد. ما با بهره‌گیری از تجربه‌های خود، نه‌تنها آموزش خلبانان جدید را ادامه دادیم، بلکه توانستیم دانش خود را به نسل‌های بعدی منتقل کنیم. این روند آموزشی حتی در دوران جنگ نیز ادامه یافت و نقش مهمی در موفقیت‌های هوانیروز ایفا کرد.

هم‌دوره‌های ما الان اینجا هستند. آنچه که من عرض کردم، ما ورودی ۵۱ بودیم، یک سری ورودی ۵۲ و یک سری ورودی ۵۳.

 

 خب، شما اولین دوره ما، اولین دوره ورودی ۵۱ بودید.

از فرح‌آباد تا کرمانشاه، هم‌اتاقی‌هایمان رفقای مسیرمان بودند

ساعت‌های پرواز هفتگی ما مستقیم به دربار گزارش می‌شد

شاه برای تحویل هلیکوپترها و بازدید از گروهان‌ها شخصاً آمد

پایتخت عمان را از چریک‌ها بازپس گرفتیم و پادشاه را نجات دادیم

مذاکره با چریک‌ها صلح و آرامش را به منطقه بازگرداند

رهبران عمان هنوز هم احترام زیادی برای ایران و ارتش قائل‌اند

 حالا، به طور مثال عرض کردم که به تنوع می‌آمدند. برای نمونه، بنده با جنابعالی در مرکز آموزش فرح‌آباد قدیم، آموزش پیاده‌نظام هم‌دوره بودیم.  بعد از آن، شما پشت سر ما می‌آمدید و در وسط یک آسایشگاه بودیم که ممکن بود هم‌اتاق باشیم. این‌طور نیست که فقط من هم‌اتاق باشم، بلکه در کنار من، ۳۰ یا ۴۰ نفر دیگر هم هم‌اتاق یا هم‌پروازی بودند. اینجا مثلاً در دوره‌هایی که داشتیم، تاریخ و زمان آنها با هم تفاوت داشت. به طور مثال، در تهران فقط در یک گردان آموزش می‌دادند و بعد از آن، دوره‌های پروازی با کلاس‌های مختلف داشتیم. با کمی فاصله و تغییراتی، به اصفهان منتقل شدیم. در آنجا، مدتی با برخی از دوستان هم‌اتاق بودم، در مهمان‌سرای اصفهان. بعد از آن، به کرمانشاه منتقل شدیم و با هم در گروهان خدمت کردیم. تعداد زیادی از خلبان‌ها در آنجا حضور داشتند. به طور مشخص، در آن زمان، باید جدول سازمان خلبان‌ها تکمیل می‌شد. در اینجا باید خدمتتان بگویم که آموزش  گروهان ۱ و گروهان ۲ هجومی ۲۱۴ بود.

 حسن پیشرفت آموزش‌ها به این صورت بود که هر هفته، گزارشی به دربار داده می‌شد. در این گزارش‌ها، مثلاً مشخص می‌شد که این هفته، شنبه چه ساعتی پرواز داریم و یکشنبه چه تعداد ساعت پرواز انجام شده است. آخرسر، چهارشنبه که می‌شد، ارزیابی می‌کردند که آیا از ۱۰ ساعت پیش‌بینی‌شده، مقدار مشخص‌شده محقق شده است یا خیر. همه این‌ها نشانه‌ای از پیشرفت بود. این گزارش‌ها هر هفته به دربار ارسال می‌شد، زیرا حاکمیت اهمیت زیادی به این موضوع می‌داد.

بعد از فارغ‌التحصیلی، از آمریکایی‌ها آموزش دیدیم. خود شاه هم در آن زمان برای بازدید از گروهان‌ها آمد. هلیکوپترها و تجهیزات تحویل داده شد و تمام شد. خلبان‌ها هم آموزش دیدند. این گروهان به طور کامل آماده و سازمان‌دهی شده بود و در خدمت مملکت قرار گرفت. بعد از آن، روند مشابهی برای گروهان‌های دیگر دنبال شد. پروسه‌ای که ما طی کرده بودیم، به دست خلبان‌های ایرانی انجام شد. بعد برخورد به پیروزی انقلاب اسلامی و تحولات بعد از آن،

در آن زمان، کشور عمان درگیر جنگ داخلی بود و چریک‌ها از طرف یمن حمایت می‌شد. انگلیس در آنجا هواپیما داشت، ولی هلیکوپتر کمی داشت. نیروهای زمینی کمبود داشتند، و پادشاه عمان از ایران درخواست کمک کرد. ارتش ایران همیشه در چنین شرایطی یک لشکر آماده داشت که می‌توانست برای کمک به عمان اعزام شود. نیروی هوایی ما مسئول پشتیبانی هوایی بود. در این دو سال، ما به طور مستمر در عمان بودیم. حتی پایتخت عمان توسط نیروهای چریکی گرفته شده بود. پس از آن، ما توانستیم آنها را عقب برانیم و پادشاه عمان را نجات دهیم. این عملیات شامل پیروزی‌های چشمگیری بود و کمک کرد تا عمان از چنگال دشمنان آزاد شود.

این‌طور که پیش رفتیم، مذاکرات با سرکرده‌های چریک‌ها و سایر گروه‌ها هم پیش می‌رفت. در برخی موارد، همان‌طور که در رسانه‌ها اعلام شد، دو تن از سرکرده‌ها به دست نیروهای ایرانی از زندان آزاد شدند و پیشنهادهایی برای همکاری مشترک ارائه کردند. آنها پیشنهاد کردند که یا از عمان خارج شوند یا با همکاری یکدیگر به ساخت کشورشان بپردازند. این پیشنهادها، در شرایط خاص آن دوران، مسیر جدیدی را برای همکاری و آرامش در منطقه باز کرد.

در نهایت، بعد از فوت پادشاه عمان، کسانی که در کشور مسئولیت را برعهده گرفتند، به ایران و ارتش ایران احترام زیادی می‌گذارند و خود را مدیون کمک‌های ما می‌دانند. احساس می‌کنید که بسیاری از این جلسات و مذاکرات در مسقط، پایتخت عمان، برگزار می‌شده است. پایه این همکاری از آن زمان گذاشته شده است.

غلامرضا شه پرست

در دوران انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷، اولین عملیاتی که شما انجام دادید شاید در کردستان و مناطق کردستان بود؟

 شهید کشوری در گسترش انقلاب نقشی کلیدی داشت

نیروهای هوانیروز روزانه در پروازهای محلی و مأموریت‌های حساس حضور داشتند

بحران‌های داخلی ارتش پس از انقلاب، شرایط پیچیده‌ای ایجاد کرده بود

تسویه‌های داخلی و خروج نیروها، ارتش را با چالش‌های جدی روبه‌رو کرد

استعفای من در دوران بحران کردستان پذیرفته نشد و این تصمیم درستی بود

شرایط کردستان هر روز پیچیده‌تر می‌شد و تجزیه‌طلبی به نگرانی اصلی تبدیل شده بود

هم‌دوره بودن در ارتش مفهومی پویا داشت و شرایط کاری، افراد را به‌هم نزدیک می‌کرد

 من اینجا خدمتتان عرض کنم که در آن زمان محوریت آقای کشوری بود. این تحولات باعث شد که انقلاب به‌سرعت در کشور گسترش یابد. ما به‌عنوان نیروهای هوانیروز، به طور روزانه در پروازهای محلی فعالیت می‌کردیم. بعد از شروع بحران‌ها، نیروهای هوانیروز درخواست کردند که برای سامان‌دهی وضعیت کردستان اقدام کنیم.

 در جریان انقلاب، تحولاتی در ارتش رخ داد. بسیاری از نیروهای نظامی دچار ریزش شدند، تعدادی از آنها به دلایل مختلف از ارتش جدا شدند و برخی تغییرات در واحدهای مختلف صورت گرفت. این بحران‌ها باعث شد تا شرایط بسیار پیچیده‌ای به وجود آید و جنگ‌های داخلی، تصفیه‌ها و بحران‌ها تشدید شود. ارتش ایران باید به طور سریع و مؤثر به این وضعیت پاسخ می‌داد و نیروهای هوانیروز، با آموزش‌های تخصصی که داشتند، در این شرایط بحرانی نقش کلیدی ایفا کردند. در آن زمان، ریزش نیروها از ارتش باعث مشکلات بسیاری شد که البته همچنان نیروهای حرفه‌ای و مجرب ارتش، در مقابله با بحران‌ها توانستند نقشی مؤثر ایفا کنند.

مثلاً این‌طور عرض کنم که قبل از جنگ کردستان، دو هفته قبل از شروع جنگ، ما این دوره‌ها را گذراندیم. این را می‌خواهم بگویم که هر کسی که استعفا می‌داد، آن را قبول می‌کردند و می‌گفتند خوش آمدید. خیلی ساده نیروها را از دست می‌دادند. علاوه بر اینکه تسویه‌های داخلی انجام می‌شد، اگر خود فرد می‌خواست برود، مانعی وجود نداشت. من هم استقبال می‌کردم. یادم می‌آید که همسایه‌های ما در کرمانشاه، در بلوکی که خلبان‌ها زندگی می‌کردند، تعدادی همسایه داشتم. من خودم تحت‌تأثیر قرار گرفتم و استعفا دادم. منتها هم‌زمان هیئتی از وزارت دفاع آمده بودند و در حال بررسی وضعیت بودند. وقتی بررسی کردند، گفتند که استعفای شما را قبول نمی‌کنیم، زیرا شما را نیاز داریم.

زمانی که مسأله کردستان پیش آمد، فضا تغییر کرده بود. هر روز بحث‌هایی در مورد کردستان و تجزیه‌طلبی مطرح می‌شد و گروه‌های مختلفی در این زمینه فعال بودند. داخل پادگان‌ها هم افرادی نفوذ کرده بودند و جو به‌گونه‌ای شده بود که ناامیدکننده بود. می‌رفتی به آنجا و شرایط به طور کامل متفاوت می‌شد. بر می‌گشتی که با وضعیت دیگری روبه‌رو بودی. این وضعیت ادامه پیدا می‌کرد. روزبه‌روز فکر می‌کردی که شاید این بحران تمام شود، ولی هفته بعد یک بحران جدید شروع می‌شد.

این وضعیت ذهنیت آدم را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. البته در مورد خودم، تصمیم گرفتم استعفا بدهم؛ ولی استعفایم را قبول نکردند  و تصمیم خوب گرفتند که استعفا را قبول  نکردند؛ چون نتیجه داد برای نظام قبل از انقلاب و در پنجم بهمن‌ماه ۱۳۵۷، در گروه ورودی ۵۱ خدمت می‌کردیم. شاید شما با بسیاری از افراد دیگر مصاحبه کرده‌اید و آنها گفته‌اند که هم‌دوره و هم‌اتاق بودند. این کاملاً درست است، اما باید بدانید که در یک مجموعه، هم‌دوره بودن یک معنا دارد. به طور مثال، در گروهان تک ما، تعداد ۴۰ تا ۵۰ نفر هم‌دوره و هم‌اتاق بودند. یک روز با فردی پرواز می‌کردم، و کسی دیگر ممکن بود بیاید و بگوید که من با فلانی هم‌دوره بوده‌ام. در واقع، این به این معنی است که در شرایط مختلف، هم‌اتاق بودن با دیگران ممکن بود، حتی اگر اخلاق یا مسائل شخصی تفاوت داشت. این نکته را برای توضیح بیشتر عرض کردم.

شهید کشوری با اعتقادات مذهبی‌اش تأثیر زیادی بر اطرافیان داشت

در پنجم آبان ۱۳۵۷، با شهید کشوری برای مأموریتی به ارومیه و پیرانشهر رفتیم

با وجود بسته‌شدن فرودگاه‌ها به دستور بختیار، توانستیم از کرمانشاه بلند شویم

وضعیت بحرانی و ناآرامی‌های گسترده در ارومیه ما را با چالش‌های زیادی روبه‌رو کرد

مردم ارومیه تصور می‌کردند ما برای حمایت از آنها و رفع محاصره آمده‌ایم

در آن زمان که نارضایتی‌ها شروع شده بود، شهید کشوری به دلیل اعتقادات مذهبی‌اش در میان ما شناخته شده بود. واقعیت این است که قبل از رفتن به مدرسه، من در مکتب قرآن را تمام کرده بودم و بعد از آن در مدرسه به تحصیلات ادامه دادم. همچنان در نماز مقید بودم و هر روز صبح دو رکعت نماز می‌خواندم. شهید کشوری نیز از نظر مذهبی خیلی مقید بود و این تأثیر زیادی بر دیگران داشت. او در واقع راهنمایی‌های مهمی برای دیگران می‌کرد، حتی شیرودی هم از مشاوره‌های او بهره‌مند شد.

قبل از انقلاب و در کردستان، ما نیروهایی داشتیم که به طور مخفیانه برای کمک به مخالفین عراق در مرزها مستقر بودند. در پنجم آبان‌ماه ۱۳۵۷، بنده به همراه شهید کشوری و آقای علیپور و بهرام‌پور تصمیم گرفتیم که به سمت ارومیه یا پیرانشهر حرکت کنیم. در آن روز، من با شهید کشوری در یک هلیکوپتر پرواز می‌کردم. در هلیکوپتر، دو صندلی بیشتر نداشتیم. شهید کشوری به‌عنوان خلبان اول و من به‌عنوان خلبان دوم در این عملیات شرکت داشتیم. در آن روز، قرار بود امام خمینی به ایران بیایند و فرودگاه‌ها بسته شده بودند. بختیار دستور بسته‌شدن فرودگاه‌ها را داده بود، اما فرودگاه کرمانشاه بسته نشده بود و ما توانستیم از آنجا بلند شویم و به ارومیه برویم. در این سفر، تماس‌هایی داشتیم و در نهایت به ارومیه رسیدیم.

در ارومیه، آن روز ما هیچ اطلاعی از وضعیت نداشتیم. هر روز درگیری‌ها در شهرهای مختلف شدت می‌گرفت. ارتش وارد میدان می‌شد و نیروهای مختلف برای مقابله با دشمن وارد جنگ می‌کردند. وضعیت بحرانی بود و اتفاقات ناگواری ممکن بود در هر لحظه رخ بدهد.

این شرایط هر روز در حال بدتر شدن بود. وقتی به ارومیه رسیدیم، لشکر ما غروب به آنجا رسید. تمام نیروهای لشکر در آنجا جمع شده بودند و با دیدن ما خوشحال شدند، زیرا فکر می‌کردند که ما برای حمایت از آنها آمده‌ایم. اما در واقع ما برای کار دیگری آمده بودیم. ظاهراً روز قبل، گروهی از افراد افراطی به داخل شهر وارد شده بودند و با تانک‌ها به مردم حمله کرده بودند. حتی به مردم شلیک کرده بودند. در مسجد جامع ارومیه، بخشی از گنبد آسیب‌دیده بود. این اتفاقات باعث شد که مردم خوشحال شوند و فکر کنند که ما آمده‌ایم تا از آنها حمایت کنیم و محاصره را بشکنیم. آنها به‌اشتباه تصور می‌کردند که ما برای محاصره کردن و کمک به آنها آمده‌ایم. اما ما به آنها گفتیم که هدف ما رفتن به پیرانشهر است و برای این موضوع آمده‌ایم.

شهید کشوری حتی در شرایط بحرانی نیز حساسیت زیادی نسبت به امنیت و مسائل انقلابی داشت

نماز جماعت با حضور امام‌جمعه ارومیه، حاج‌آقای محجوب، به‌یادماندنی‌ترین لحظه آن روز بود

بعد از انقلاب، تفاوت نگرش میان نیروهای هوانیروز و نیروهای زمینی گاهی چالش‌هایی ایجاد می‌کرد

یکی از فرماندهان باهوش ما همیشه تلاش می‌کرد از بروز مشکلات برای خلبان‌ها جلوگیری کند

شهید کشوری با شجاعت مزدور ساواکی را از جمع رانده و امنیت جمع را حفظ کرد

در همان زمان، به همراه آقای منوچهر مولوی و دیگر افراد، نماز جماعت خواندیم. امام‌جمعه آن زمان حاج‌آقای محجوب بود که فردی معروف و شناخته‌شده بود. هنوز هم در ذهن من باقی‌مانده است. بعد از نماز، آقای کشوری با ایشان صحبت کرد، اما من جزئیات دقیق آن صحبت‌ها را نشنیدم و اطلاعی ندارم. روز بعد، دستور رسید که فقط یک کبرا برای پشتیبانی در پیرانشهر باقی بماند و بقیه نیروها باید به‌جای دیگری بروند. من و آقای کشوری به همراه تعدادی از بچه‌ها به پیرانشهر رفتیم. از آن تیم جدا شدیم و آنها داستان‌های خودشان را تعریف خواهند کرد. ما در پیرانشهر مستقر شدیم و روزها به‌سرعت می‌گذشت.

ما در پنجم بهمن‌ماه ۱۳۵۷ به ارومیه رسیدیم و ششم بهمن به پیرانشهر رفتیم. تا ۲۴ بهمن‌ماه در آنجا ماندیم و درگیر مسائل مختلف بودیم. بعد از انقلاب، نگرش‌ها و نوع صحبت‌ها میان ما و نیروهای زمینی متفاوت بود. به‌عنوان‌مثال، برخی از آنها ممکن بود احساس حسادت کنند یا شاید غبطه بخورند. یکی از فرماندهان که فردی باهوش، فهیم و صبور بود، گاهی ما را صدا می‌کرد و با صدای آرام می‌گفت: «بچه‌ها، من می‌دانم که شما باهوش هستید و وضعیت را درک می‌کنید، اما این مسائل را در جمع مطرح نکنید، چون ممکن است برای شما دردسر ایجاد شود و من نمی‌توانم از شما دفاع کنم.» این جمله‌ها نشان می‌دهند که او از شرایط آگاه بود و می‌خواست از مشکلات جلوگیری کند.

در آن زمان، یک فرد ساواکی هم در میان ما بود که مسئول آموزش در فرح‌آباد بود. او در شب‌هایی که دور هم نشسته بودیم، می‌خواست از صحبت‌ها و بحث‌های ما مطلع شود. او به‌دقت گوش می‌داد و همیشه به‌نوعی مراقب ما بود. در یکی از شب‌ها، وقتی ما در حال بحث بودیم، متوجه شدیم که او در گوشه‌ای ایستاده و بادقت به صحبت‌های ما گوش می‌دهد. شهید کشوری که در این موارد بسیار حساس بود، ناگهان با صدای بلند گفت: «مزدور، برو بیرون!» این رفتار نشان‌دهنده حساسیت او نسبت به مسائل امنیتی و حساسیت‌های انقلابی آن زمان بود. او همیشه مراقب بود تا کسی از اطرافیان ما اطلاعات حساس را به دشمن منتقل نکند.

بعد از پیروزی انقلاب، چند روز بعد از ۲۴ بهمن، ما هلیکوپتر خود را برداشتیم و به کرمانشاه برگشتیم. در این مدت، ما مأموریت‌های مختلفی داشتیم. یکی از مأموریت‌های اصلی ما اسکورت نیروهای مرزی و رساندن آذوقه به آنها بود. هلیکوپتر ۲۱۴ که برای این مأموریت‌ها استفاده می‌شد، همیشه در حال پرواز بود. هیچ زمانی توقف نداشتیم و هر روزپروازهای متعددی داشتیم. در یکی از پروازها، به دلیل شرایط خاص و فشرده، ما مجبور شدیم که نماز را در حال پرواز بخوانیم. این کار از قبل هماهنگ شده بود و برای ما مشکلی ایجاد نکرد.

من حدود ۳۱ سال و نیم در ارتش خدمت کرده‌ام و پس از بازنشستگی، ۱۷ سال دیگر در شرکت‌های خصوصی با هلیکوپترهای سیویل پرواز کرده‌ام. در این مدت، پروازهای زیادی به فلات قاره و جزایر جنوبی داشتم. در طول این پروازها، همیشه به رعایت مسائل مذهبی و اصول اعتقادی پایبند بودم. هیچ‌گاه نمی‌توانستم پروازی انجام دهم که در آن نمازخواندن را فراموش کنم. حتی اگر در حال پرواز بودم و وقت نماز می‌شد، باید نماز می‌خواندم. در برخی مواقع که در پرواز بودیم و زمان نماز فرامی‌رسید، مجبور بودیم در هوا نماز بخوانیم. یادم می‌آید یک شب، پس از پروازی طولانی، وقتی به زمان نماز رسیدیم، تصمیم گرفتیم که نماز را در هوا بخوانیم. این کار در آن شرایط برای ما به طور کامل هماهنگ و امکان‌پذیر بود.

غلامرضا شه پرست

 سپس برخوردید به مسائل انقلاب بعد از 58 در گیری های گروه های تجزیه طلب شروع شد احتمالا اولین ماموریت به هوا نیروز بوده ایست

 بله؛ کردستان، آمل، ترکمن‌صحرا، این‌ها مناطقی بودند که ما در آنجا حضور داشتیم، البته همیشه همه‌مان در آنجا نبودیم. من به‌عنوان خلبان در این مناطق پرواز داشتم. در سال ۵۹ که جنگ شروع شد، درگیری‌های ما با عراق به‌تدریج و در مرزها آغاز شد.

 

 از چه تاریخ دقیقاً درگیری‌ها با عراق شد؟

شهید کشوری اگر زنده بود، شاید حوادث آن زمان را با جزئیات و حاشیه‌های خاص خودش روایت می‌کرد

ما به‌عنوان خلبان‌های کبرا، نیروی بالقوه‌ای برای عملیات‌های خاص و پشتیبانی از نیروهای مرزی بودیم

جلسات خصوصی خلبانان کبرا برای تحلیل اطلاعات محرمانه و جلوگیری از لو رفتن مسائل حساس برگزار می‌شد

نشانه‌های آماده‌سازی عراق برای حمله، از جاده‌سازی‌های مرزی تا گزارش‌های روزانه، به وضوح دیده می‌شد

یک هفته پیش از آغاز جنگ، وضعیت مرزها وخیم‌تر شد و همه آماده یک درگیری قریب‌الوقوع بودند

به همسرم گفتم که بوی جنگ را می‌شناسم و احتمال درگیری به‌زودی وجود دارد

با نگرانی و آگاهی از مأموریت طولانی، خانواده‌ام را آماده کردم و خودم را به کرمانشاه رساندم

مأموریت جدید برای ۱۵ روز تعیین شد؛ مأموریتی که می‌دانستیم آغاز شرایطی پیچیده‌تر است

این درگیری‌ها از نزدیکی‌های عید ۵۹ شروع شد، همان‌طور که گفتم، این‌ها تماماً تجربه‌ها و یادداشت‌های من هستند. وقتی که من به آن موقعیت رسیدم، این‌ها همه در ذهن من ثبت شده است. شاید اگر اکنون شهید کشوری زنده بود، او نیز به طور مشابه این حوادث را با جزئیات بیشتری بیان می‌کرد، ولی با حاشیه‌هایی خاص. اما آنچه که من از آن زمان به‌خاطر دارم، در دفتر شما یا اتاق دیگران نبوده است.

در آن زمان، ما در پادگان‌های مرزی نیرو داشتیم و گاهی در این پادگان‌ها هفته‌ای یک‌بار یا بیشتر مستقر می‌شدیم. در برخی مواقع، برای یک هفته در آنجا می‌ماندیم و گاهی نیروها را با هم عوض می‌کردیم. ما خلبان‌های کبرا بودیم و نیروی بالقوه‌ای برای عملیات خاص به شمار می‌آمدیم. این‌طور نبود که تماماً جنگنده‌ها در آنجا مستقر باشند. آنها معمولاً برای عملیات هوایی نفرات را می‌بردند، ولی ما به‌عنوان پشتیبان و برای حفاظت از نیروها در کنار دشمن حضور داشتیم، تا در صورت لزوم عملیات ضدانقلاب یا سرکوب دشمن انجام دهیم.

بعضی از اطلاعاتی که به دست می‌آوردیم، ممکن بود محرمانه باشد، اما گاهی خود ما نیز برای بررسی این اطلاعات جلسات خصوصی برگزار می‌کردیم. خلبانان کبرا، کسانی که صاحب‌نظرتر بودند، در این جلسات حضور پیدا می‌کردند. بعد از مدتی احساس می‌کردیم که این‌گونه نشست‌ها و گفت‌وگوها، احتمالاً باعث می‌شود که مسائل سری و مهم لو بروند. به همین خاطر، برخی از این صحبت‌ها را برای جلوگیری از مشکلات و پیامدهای منفی، به‌صورت بسته و در جلسات خصوصی مطرح می‌کردیم.

در این زمان‌ها، گزارش‌ها حاکی از این بود که عراق در حال جاده‌سازی به سمت مرز است و به نظر می‌رسید که آماده‌سازی‌ها برای حمله در حال انجام است. یک هفته قبل از آغاز جنگ، وضعیت به‌شدت وخیم‌تر شد. من از مرخصی برگشته بودم، وقتی که خبرهای جدیدتر رسید، احساس می‌کردیم که شرایط به‌طورجدی برای حمله آماده شده است. وقتی به خانه برگشتم، پیش خودم شروع به تجزیه‌وتحلیل وضعیت کردم و به خانمم گفتم: «احتمال درگیری هست، مأموریتم ۱۵ روزه شده و باید آماده باشیم.»

همسرم وقتی این صحبت‌ها را شنید، کمی‌نگران شد و گفت که حالا چرا باید به فکر جنگ باشیم؟! اما من به طور قاطع به او گفتم که بوی جنگ را می‌شناسم و پیش‌بینی کردم که درگیری به‌زودی اتفاق خواهد افتاد. در نتیجه، با اکراه و با نگرانی زیاد، ماشین را برداشتم و به شهرستان بردم. درحالی‌که می‌دانستم مأموریت طولانی‌تری در پیش داریم، تصمیم گرفتم که از آنجا برگردم و خودم را آماده کنم. بعد از رسیدن به کرمانشاه، یک روز بعد از آن جلسه، مأموریت جدیدمان اعلام شد که برای ۱۵ روز ادامه خواهد یافت.

حمله هوایی عراق در ۳۱ شهریور آغاز شد و بمباران‌های شدیدی پایگاه ما را هدف گرفت

همه هلیکوپترهای قابل‌پرواز را برای جلوگیری از آسیب، به طور اضطراری از پایگاه تخلیه کردیم

پدافند ما توانست یک هواپیمای عراقی را سرنگون کند که لاشه آن به منازل سازمانی برخورد کرد

فضای پایگاه پس از حمله‌های مکرر، پر از تنش بود و حفظ امنیت اولویت اصلی ما شد

در ۳۱ شهریور، تمام برنامه‌ریزی‌ها و آماده‌سازی‌ها برای شروع حمله هوایی عراق انجام شد. ما به‌عنوان خلبانان در پایگاه مستقر شدیم و همه نفرات برای عملیات مشخص شدند. حمله هوایی عراق شروع شد و در همان روز ما به پایگاه خود رسیدیم، جایی که بمباران‌های شدیدی در جریان بود. پس از این بمباران‌ها، ما هلیکوپترها را تخلیه کردیم و تمامی هلیکوپترهایی که امکان پرواز داشتند، به طور اضطراری از پایگاه خارج شدند تا از آسیب‌دیدن جلوگیری شود. در آن زمان که بمباران‌ها ادامه داشت، ما تمام هلیکوپترها را تخلیه کردیم و همه هلیکوپترهایی که می‌توانستند پرواز کنند، به طور کامل از پایگاه بیرون برده شدند.

پس از این تخلیه‌ها، تا غروب در پایگاه باقی ماندیم. در یکی از روزهای بعد، دوباره حمله هوایی به پایگاه ما انجام شد. پدافند ما توانست یکی از این هواپیماها را سرنگون کند، اما هواپیما کنترل خود را از دست داد و به یکی از ساختمان‌های منازل سازمانی خورد. در نتیجه، هواپیما به تکه‌تکه‌هایی تبدیل شد و حتی یک‌تکه از بدن خلبان آن پیدا شد. در ادامه این حمله‌ها و بمباران‌ها، مسائل زیادی پیش آمد که برای حفظ امنیت، تاحدامکان جزئیات آن‌ها را ترک می‌کنم.

در عملیات سرپل ذهاب، من و همکارم در عرض دو روز ۱۴۴ تانک و نفربر دشمن را منهدم کردیم

صدام پیش‌بینی کرده بود که ظرف سه روز به تهران می‌رسد، اما با این عملیات تمام محاسبات او به هم ریخت

پس از سرپل ذهاب، مأموریت‌های جدیدی در کرمانشاه و اهواز به ما سپرده شد تا مانع پیشروی دشمن شویم

در منطقه صالح‌آباد ایلام، بدون نیروی کمکی، تنها وظیفه ما دفاع از موقعیت‌ها و جلوگیری از پیشروی دشمن بود

تلویزیون عراق سقوط ۱۲ هلیکوپتر ایرانی را ادعا کرد، اما این خبر به‌سرعت تکذیب شد

در ایلام، تیم‌های خود را برای مقابله با خط دفاعی جدید عراق آموزش دادیم و تاکتیک‌های نوین به‌کار گرفتیم

تیم‌های ما در جبهه، شبانه‌روزی تحت‌فشار بودند و به طور مداوم حرکات دشمن را پیش‌بینی می‌کردند

در خصوص حماسه سرپل ذهاب، چون محوریت صحبت‌ها درباره‌ی آقای کشوری است، نمی‌خواهم که چیزی برای خودم ذکر کنم. در سرپل ذهاب، در عرض دو روز، من و دوستم، جناب نریمان شاداب، ۱۴۴ دستگاه تانک و نفربر را در آنجا منهدم کردیم. عراق که قصرشیرین را گرفته بود و مرز خسروی را قطع کرده بود، قصد داشت وارد شهر پل ذهاب شود. در این عملیات، با همکاری آقای شاداب و استفاده از موشک‌انداز، توانستیم این ۱۴۴ دستگاه را منهدم کنیم. در کنار ما، شهید سهیلیان و شهید شیرودی هم حضور داشتند و برخی دیگر از نیروها هم همراه ما بودند. در این عملیات، از موشک‌های «تاو» استفاده می‌کردیم که با چشم و سیم هدایت می‌شدند؛ به‌طوری که باید تا لحظه برخورد، با چشم هدف‌گیری می‌شدند.

این عملیات باعث شد که آمار و برنامه‌های صدام مختل شود. صدام پیش‌بینی کرده بود که در سه روز به تهران خواهد رسید، اما پس از این ضربه، تمام محاسبات او به هم ریخت. ستاد کل نیروهای مسلح در سال ۵۹ از ما تشکر کرد و اطلاعیه‌ای صادر شد. شبانه به ما اطلاع می‌دادند که باید برای مأموریت‌های جدید آماده باشیم، از جمله مأموریت به اهواز که در معرض خطر قرار داشت.

بعد از این عملیات، ما به کرمانشاه رفتیم و سپس به اهواز، جایی که دشمن در حال حمله به آن بود. در آنجا، به طور ویژه به دنبال تجهیزاتی بودیم تا وضعیت را به نفع خود تغییر دهیم. در همین حین، هلیکوپترها و تجهیزات موردنیاز به‌سرعت آماده شدند و به همراه آقای شاداب، ۴ فروند هلیکوپتر را برای مقابله با دشمن به اهواز فرستادیم. در سرپل ذهاب نیز عملیات گسترده‌ای انجام شد. به‌طورکلی، ما ۵۶ تانک و نفربر را در این عملیات منهدم کردیم و این زمان به ۹ روز کشید.

پس از انجام این عملیات، به‌خاطر نیاز به تجهیزات بیشتر، هواپیماهایی از تهران وارد شدند و عملیات ادامه یافت. در این مدت، چون هیچ‌گونه ارتباط موبایلی یا تلویزیونی نداشتیم، ارتباط با خانواده‌ها بسیار دشوار بود. بچه‌ها در خانه به‌شدت نگران بودند که وضعیت ما چگونه است. پس از مدت‌ها، دوباره به کرمانشاه برگشتیم و در این زمان، من و آقای شاداب به‌عنوان خلبان‌های تانک و موشک‌انداز، جداگانه مأموریت‌های جدیدی دریافت کردیم. وضعیت نیروها در جبهه‌ها بسیار بحرانی شده بود و ما مأموریت‌های جدیدی در مناطق مرزی گرفتیم.

در ادامه، تیم‌هایی که به محوریت آقای شیرودی در سرپل ذهاب و آقای کشوری در ایلام مستقر شده بودند، وظیفه داشتند که مانع پیشروی بیشتر ارتش عراق شوند. من و آقای کشوری به همراه تیم‌های خود در منطقه صالح‌آباد مستقر شدیم، جایی در جنوب شرقی ایلام. در این منطقه، دشمن به طور گسترده فعالیت می‌کرد و عملیات اطلاعاتی و دیده‌بانی به‌شدت در جریان بود. در این وضعیت، هیچ نیروی کمکی نداشتیم و وظیفه‌مان تنها دفاع از موقعیت‌ها و جلوگیری از پیشروی دشمن بود.

در نهایت، اولین فیلم‌برداری تلویزیونی در منطقه توسط تلویزیون کرمانشاه از من انجام شد. در آن زمان، خانم آقای کشوری نیز همراه ما بودند و ما در منطقه مستقر شدیم. در یکی از مأموریت‌ها، تیم‌های دیگر را مستقر کرده و بچه‌ها را آموزش دادیم. به مدت ۱۵ روز استراحت کردیم و در همین مدت، اتفاقات زیادی رخ داد. یکی از مهم‌ترین حوادث این بود که یکی از همکاران ما در این استراحت به شهادت رسید. اگر من آنجا حضور نداشتم، برخی معتقدند که او شاید زنده می‌ماند. آقای رحیم پزشکی نیز در این زمان در منطقه حضور داشت و او در مورد شهادت همکار ما صحبت می‌کرد.

در یکی از مأموریت‌ها، ما در حال فیلم‌برداری بودیم که ناگهان یک گلوله تانک به نزدیکی ما اصابت کرد و خودرومان به‌شدت تکان خورد. در آن زمان، تلویزیون عراق اعلام کرد که  ۱۲ فروند هلیکوپتر ازتش ایران را در منطقه ساقط کرده است. این خبر بعداً تکذیب شد و وضعیت واقعی به اطلاع همگان رسید. این واقعه نشان‌دهنده شدت درگیری‌ها و چالش‌هایی بود که ما با آن‌ها مواجه بودیم.

پس از آن، ما به ایلام رفتیم و در منطقه‌ای در جنوب شرقی ایلام مستقر شدیم. تیم‌ها را دوباره آموزش دادیم و برای مقابله با حملات دشمن، عملیات مختلفی را برنامه‌ریزی کردیم. در این زمان، عراق در تلاش بود تا خط دفاعی خود را تقویت کند و به همین دلیل ما باید با تاکتیک‌های خاص، به دنبال راه‌های جدید برای عبور از این خط دفاعی می‌گشتیم. عملیات مختلفی در این مدت انجام شد که به طور مداوم با چالش‌های جدید روبه‌رو بودیم.

تلویزیون عراق در یکی از گزارش‌های خود اعلام کرد که نیروهای ایرانی در حال انجام عملیات گسترده‌ای در منطقه هستند. این گزارش در ابتدا تکذیب شد، اما بعداً مشخص شد که ما در حال انجام برخی از حساس‌ترین عملیات در آن منطقه بودیم. باتوجه‌به موقعیت حساس جبهه، تیم‌های ما تحت‌فشار زیادی بودند و باید به طور شبانه‌روزی در حال رصد و پیش‌بینی حرکت‌های دشمن می‌بودیم.

 

در طول ۳۱ سال و ۶ ماه خدمت در ارتش و ۱۷ سال فعالیت در شرکت‌های خصوصی، تجربیات فراوانی کسب کردید؟

پس از شهادت شهید شیرودی، آیت‌الله بهشتی بر ادامه مقاومت و تقویت جبهه‌ها برای حفظ انقلاب اسلامی تأکید کرد

روحیه همکاری و همدلی میان نیروها، عامل اصلی ایستادگی در برابر دشمن و پیشروی در جبهه‌ها بود

با تلاش‌های مستمر، موفق شدیم مناطق مهمی را از تصرف دشمن خارج کنیم و پیروزی‌های بیشتری رقم بزنیم

 بله؛ باید یادآوری می‌کنم که در طول ۳۱ سال و ۶ ماه خدمت در ارتش و ۱۷ سال فعالیت در شرکت‌های خصوصی، تجربیات فراوانی کسب کردم که از جمله آن‌ها همکاری با آقای کشوری بود. آقای کشوری شخصی بسیار حرفه‌ای و علاقه‌مند به جنگ بود. یکی از خاطرات جالب من از آن دوران، زمانی بود که او از من خواست تا به همراه او در یک سفر ماهیگیری به جنوب کرمانشاه برویم. در این سفر، ما موفق شدیم ماهی بزرگی بگیریم که همچنان این لحظات برای من زنده است. این خاطره نشان‌دهنده شخصیت انسان‌دوستانه و صمیمی آقای کشوری بود که همواره به روابط انسانی و کار تیمی اهمیت می‌داد.

در این دوران، آیت‌الله بهشتی نیز چندین بار از جبهه‌ها بازدید کرد و با نیروهای مستقر در آنجا صحبت می‌کرد. در یکی از این بازدیدها، آیت‌الله بهشتی به‌شدت از وضعیت جبهه‌ها ابراز نگرانی کرد و گفت که باید هر چه سریع‌تر برای حل مشکلات نیروها اقدام کرد. او همچنین تأکید داشت که حمایت از نیروهای مسلح و تقویت جبهه‌ها ضروری است. در این دیدار، آیت‌الله بهشتی از همکاران ما خواست که تمامی تلاش خود را برای ادامه مقاومت و مقابله با دشمن به کار گیرند.

پس از شهادت آقای شیرودی، آیت‌الله بهشتی در سخنانی تأکید کرد که انقلاب اسلامی باید ادامه یابد و حمایت از نیروهای مسلح و جبهه‌ها در اولویت قرار گیرد. او در این جلسه، از کارهای مثبت نیروهای هوانیروز و دیگر بخش‌ها قدردانی کرد و بیان داشت که در شرایط سخت، مقاومت باید ادامه یابد تا انقلاب اسلامی به اهداف خود دست یابد.

در این شرایط، تمام نیروها با روحیه‌ای بسیار بالا به میدان آمده بودند و هر کدام از ما در جبهه‌های مختلف وظایف خود را به نحو احسن انجام می‌دادیم. این روحیه همکاری و همدلی میان تمامی نیروها باعث می‌شد که در برابر دشمن، بتوانیم ایستادگی کنیم. اگرچه شرایط بسیار دشوار بود، اما اعتقاد به پیروزی و بهبود وضعیت برای تمامی ما یک هدف مشترک بود.

در نهایت، پس از این‌همه درگیری‌ها و چالش‌ها، ما موفق شدیم تا برخی از مهم‌ترین مناطق را از تصرف دشمن خارج کنیم و به‌این‌ترتیب، نقش کلیدی در پیروزی‌های بعدی ایفا کردیم. بااین‌حال، همواره یاد و خاطره شهدای گران‌قدر که در این راه جان خود را فدای میهن کردند، در ذهن و دل ما باقی خواهد ماند. این تجربیات سخت اما ارزشمند همواره به ما یادآوری می‌کند که اتحاد، تلاش مستمر، و ایمان به اهداف، کلید پیروزی است.

 

 به‌عنوان جمع‌بندی و نکته آخر در مورد همسان‌سازی حقوق بازنشستگان اگر مطالب دارید بیان بفرماید؟

همسان‌سازی حقوق بازنشستگان و سربازان جنگ یکی از ضرورت‌های فراموش‌شده برای ایجاد عدالت است

وضعیت معیشتی نیروهای نظامی در زمان جنگ به هیچ‌وجه مناسب نبود و پس از آن نیز با بی‌قانونی ادامه یافت

نیروهایی که در خط مقدم جنگ بودند، امروز با مشکلات اقتصادی جدی روبه‌رو هستند

در مورد همسان‌سازی، اولین چیزی که می‌توانم بگویم این است که یکی از مسائل اصلی که ما در جبهه‌ها با آن روبه‌رو بودیم، مشکلاتی بود که بعد از جنگ برای نیروهای مسلح به وجود آمد. این مسائل به‌ویژه در زمینه حقوق و مزایا بسیار ملموس بود. من شخصاً در طول جنگ به‌عنوان یک فرمانده و یک پرنده شکاری در عملیات مختلف حضور داشتم، اما زمانی که به دوران بعد از جنگ رسیدیم، به‌نوعی احساس کردم که بسیاری از دوستان و همکارانم در مواجهه با مشکلات اقتصادی و حقوقی به‌طورجدی از سوی دولت و جامعه فراموش شده‌اند.

یکی از نکات مهم در این زمینه، همسان‌سازی حقوق بازنشستگان و سربازانی بود که در جنگ ایستاده بودند. از زمان جنگ، در بسیاری از مواقع، ما به‌عنوان افراد نظامی با مشکلات مختلفی روبه‌رو بودیم. از جمله، وضعیت معیشتی و اقتصادی که در آن زمان به‌هیچ‌عنوان مناسب نبود و البته این وضعیت برای ما هیچ‌گاه به شکل قانونی و در قالب مقررات مشخصی نبود که در نهایت منجر به عدالت برای همه بشود.

در رابطه‌ با مسئله همسان‌سازی، در ابتدا، من شخصاً نمی‌خواستم وارد این مباحث شوم. همیشه اعتقاد داشتم که وظیفه خود را انجام داده‌ایم و آنچه که در زمان جنگ برای کشور و مردم انجام دادیم، خود گواهی بر رشادت و فداکاری ما است. اما باگذشت زمان، واقعیت‌ها نشان داد که این فداکاری‌ها در نهایت نباید به فراموشی سپرده شوند.

در این مدت، بارهاوبارها مشاهده کردم که برخی افراد در برخی مواقع برای پیشبرد اهدافشان از مسائل ما بهره‌برداری می‌کنند و ازاین‌رو، من به این نتیجه رسیدم که باید در مورد حقوق و مزایای نیروهای نظامی و بازنشستگان از جمله خودمان، صحبت کنم. من که با افتخار در عملیات مختلف شرکت کرده‌ام و با شجاعت در برابر دشمن ایستاده‌ام، نه‌تنها در جنگ بلکه در دوران پس از آن، با مشکلات فراوانی مواجه شدم که گاهی حتی حق‌های ما با تأخیر و به‌سختی پرداخت می‌شد.

جالب است بدانید که در همین حین، صحبت‌های مختلفی در سطح جامعه و حتی در میان مقامات درباره وضعیت ما در این زمینه مطرح شد. ما شاهد بودیم که بسیاری از ژنرال‌ها و مقامات نظامی در کشورهای مختلف نظیر روسیه، به‌محض بازنشسته شدن، از شرایط بهتری برخوردار می‌شدند. درصورتی‌که ما در کشور خودمان همچنان درگیر مشکلات مختلف بودیم.

مسأله همسان‌سازی که به آن اشاره کردم، به‌هیچ‌وجه یک وعده بی‌پایه‌واساس نبود. بلکه در طول سال‌ها، این موضوع بارها مطرح شد و وعده‌هایی داده شد که متأسفانه هیچ‌کدام به‌موقع و به شکل صحیح عملی نشد. به‌خصوص از ۱۰ سال پیش که من شخصاً به دنبال پیگیری این موضوع رفتم، هیچ‌گونه تغییرات ملموسی ایجاد نشد. به‌عبارت‌دیگر، ما همچنان در انتظار یک عدالت واقعی و همسان‌سازی مناسب بودیم، اما هر بار با وعده‌های جدیدی روبه‌رو می‌شدیم که نتیجه‌ای در پی نداشت.

در تمام این سال‌ها، ما همواره تلاش کرده‌ایم که از تمامی توان و ظرفیت‌های خود برای دفاع از کشور استفاده کنیم.

حقوق بازنشستگی من ۲۲ میلیون تومان است که حتی برای هزینه‌های درمانی کافی نیست

ما در دوران جنگ به فکر پس از آن نبودیم، اما اکنون احساس می‌کنم فداکاری‌هایمان به فراموشی سپرده شده است

برخی مسئولان از نام ما برای کسب مزایا استفاده کردند، اما بازنشستگان همچنان بدون حمایت مانده‌اند

زندگی با حقوق فعلی بازنشستگی، اداره‌کردن خانواده و رسیدگی به نیازهای اساسی را بسیار دشوار کرده است

 اکنون من بیست دو میلیون حقوق بازنشستگی می‌گیرم با این مبلغ که نمی‌شود زندگی را اداره کرد حالا که به پایان دوران خدمت خود رسیده‌ایم، باید بگویم که حقوق ما در مقایسه با دیگر کشورها و حتی نسبت به تلاش‌ها و فداکاری‌های انجام شده، به‌هیچ‌وجه مناسب نبوده است. من شخصاً در شرایطی قرار گرفتم که به‌سختی می‌توانستم از پس هزینه‌های زندگی خود برآیم. به‌عنوان‌مثال، در حال حاضر، با حقوق ماهیانه‌ای که دریافت می‌کنم، حتی نمی‌توانم به‌راحتی برای درمان بیماری‌ها و مشکلات خود به پزشک مراجعه کنم.

این مشکلات به‌هیچ‌وجه به شجاعت و فداکاری‌های ما مرتبط نیست. زمانی که ما به خط مقدم رفتیم و جان خود را در کف دست گرفتیم، هیچ‌گاه به این فکر نکردیم که بعد از جنگ چه چیزی انتظارمان خواهد بود. اما زمانی که به دوران پس از جنگ رسیدیم، متوجه شدیم که فداکاری‌های ما به‌نوعی فراموش شده است.

در همین حال، برخی از مقامات بلندپایه نیز به دنبال استفاده از نام ما برای کسب مزایا و موقعیت‌های بهتر بودند. اما حقیقت این است که شرایط بازنشستگان و نیروهای نظامی بعد از جنگ همچنان در وضعیت بسیار بدی قرار داشت و ما هیچ‌گونه پشتیبانی ویژه‌ای دریافت نکردیم.

در کنار این مشکلات، باید بگویم که ما هیچ‌گاه از حمایت‌های معنوی و مادی که حقمان بود، بهره‌مند نشدیم. به‌عنوان‌ مثال، زمانی که برخی از دوستانمان در عملیات شهید شدند، هیچ‌گاه آن‌طور که شایسته بود، تقدیر و تشکر از خانواده‌های آن‌ها صورت نگرفت.

در نهایت، همان‌طور که اشاره کردم، همسان‌سازی حقوق و مزایای نیروهای نظامی یک موضوع بسیار جدی است که باید به آن توجه بیشتری شود. ما به‌عنوان کسانی که در سخت‌ترین شرایط برای کشور خود جنگیدیم، شایسته حمایت و توجه بیشتری هستیم. امیدوارم که در آینده، این مشکل حل شود و ما بتوانیم حداقل در دوران بازنشستگی از شرایط بهتری برخوردار شویم.

صدا و سیما سریال «سیمرغ» را نشان داد. حالا، سریال «سیمرغ» انصافاً! جناب شاداب در آن زمان مسئول اداره تبلیغات ارتش بود. هوانیروز را وارد کردند و فیلمی ساختند که «شیرودی» محوریت آن بود. همه بچه‌ها را از جاهای مختلف آوردند. این فیلم حوالی زیادی را پوشش می‌داد. 

مادر خدابیامرز کشوری رفت‌وآمد داشتیم. من هم می‌رفتم، سر می‌زدم و... یک روز زنگ زد به من، گفت: «پسرم!» گفتم: «بله.» گفت: «در این سریال جایگاه احمد من کجاست؟» حالا من باید چه جوابی می‌دادم؟ صحبت کردم و قانعش کردم.

بررسی کنید! کم‌فروشی کردیم؟ کوتاهی کردیم؟ نمی‌دانم... اگر اضافه داده‌اید، از ما بگیرید؛ اگر کم‌فروشی یا کوتاهی کرده‌ایم، بیاید به دادگاه. این حقی که خود شما تصویب کردید. زمانی، آدم‌های باوجدان از بین خود شما گفتند: «این‌ها حق و حقوقشان بیشتر از این‌هاست.» قانونی تصویب شد، اما همان قانون را هم اجرا نمی‌کنید. حالا رسیده‌ایم به اینجا! چرا؟

چرا خودتان حقوق چند صدمیلیونی می‌گیرید؟ ما چه می‌خواهیم؟ اگر می‌گویم بیاورند و بگویند: «یک سانتی‌متر زمین به ما داده‌اند» یا «یک خودکار به ما داده‌اند»! ما چه گفته‌ایم؟ گفتیم: «حق ما چیست؟» ما سی‌سال یا یک سال خدمت کرده‌ایم. با حق بازنشستگی از ما کم کرده‌اند. حق قانونی ماست! من نباید دغدغه زندگی داشته باشم؟ عدالت کجاست؟ خدا کجاست؟ پیامبر کجاست؟

این‌همه نامه‌نگاری، تصویبش هم کرده‌اند. حالا بودجه‌اش هم تصویب شده. از جیب مردم ۷۵ همت می‌گیرند، چه‌کار می‌کنیم؟ مگر کم می‌شود؟ تازه، ۴۰ درصدش را می‌خواهند... چه کنیم؟

 ما در یکی از عملیات های مریوان، سمت شهر خرمال عراق، مأموریتی اجرا کردیم. یک سرگرد را گرفتیم. شب صحبت می‌کرد، نگران بود. گفت: «الان اگر به عراق برمی‌گشتم، یک تویوتا به من می‌دهند.» عراقِ صدام دستوری داده بود: «هیچ نظامی نباید کنار خیابان بایستد.» اگر در اتوبوس جا بود، سوار می‌شدند؛ اگر نبود، یکی باید جایش را می‌داد. راننده حق نداشت حرکت کند مگر اینکه نظامی جایش را بگیرد. زندگی‌شان همین‌طور بود!

 چرا بگویم کاش این کار را نکرده بودیم. تازه، منت هم نگذارید. خودمان از کسورات خودمان خورده‌اید. زمان جنگ، صندوق بازنشستگی ما را نابود کردند. حالا زورشان می‌آید! عدالت کجاست؟ کی باید دفاع کند؟ به کی باید شکایت کنیم؟ چطور باید درخواست قانونی کنیم؟ مجلس کمیسیون دارد، پیگیری می‌کند. آن‌قدر بررسی کردند! لایحه را آوردند، رد کردند، بردند شورای نگهبان، آنجا هم رد کردند!

آقا، تصویب شده دیگر! از اول سال باید ۴۰ درصدش اجرا شود. چرا نمی‌دهید؟ دولت کوتاهی می‌کند، مجلس اعتراض می‌کند. چرا؟! مگر ما چه خواستیم؟! حالا باید چه‌کار کنیم؟ پیگیری کنیم؟ اصلاً نیازی به پیگیری نیست! بودجه در خزانه است. پول و مطالبات هم هست. فقط باید تخصیص داده شود. خدا هم از دست این‌ها شاکی است.

بابا، {زندگی}نمی‌چرخد! چه‌کار باید کنیم؟ بله، می‌دانم، می‌فهمم، سخت است. اما چرا نمی‌کنید؟ شما در این مملکت چطور؟ من گفتم باتوجه‌به تورم... بابا، من چهارتا بچه دارم. چهارتایشان با شغل‌های خوب مستأجرند. ما اصلاً به زندگی برای خودمان فکر نمی‌کردیم. همه آموزش‌ها و پروسه‌ها برای همین روزها بود.

خلبانان این کشور، قهرمانان جنگ دیروز، امروز برای زندگی تراکت پخش می‌کنند

خلبانی که جانش را برای کشور گذاشت، حالا با ویلچر یا عصا به دنبال روزی است

خلبان شاخصی را دیدم که کلاهش را پایین کشیده بود تا در حین پخش تراکت شناخته نشود

زندگی خلبانی که زمانی از پس‌انداز خود تفریح می‌کرد، حالا نمی‌چرخد

من جوان بودم و تجربه نداشتم. یک‌وقت دیدم ناگهان فلش گفت: «تو به سمت فلش برو!» من خلبان بودم و فلان، این کار را نمی‌توانستم انجام دهم. گفتم: «خدایا، چه‌کار کنم؟» من بلد نبودم فرار کنم، بلد نبودم کم‌فروشی کنم. گفتم: «الهی به امید تو. الان رسیده به من، به مقطع من. دینم را درست انجام می‌دهم، بقیه‌اش با خودت!» یعنی اگر شما هم جای من بودید، شاید همین کار را می‌کردید.

آن زمان مقطع من بود. قبل از من، از این مملکت دفاع کردند، حفظش کردند. حالا رسیده به ما. ما الان کنار آمده‌ایم، دیگرانی هستند که وظیفه‌شان را انجام می‌دهند. اگر کوتاهی کرده‌ایم، به ما بگویید. ما نه از دولت چیزی می‌خواهیم، نه از هیچ ارگانی. فقط حق خودمان را می‌خواهیم. این می‌دهد، آن برمی‌دارد؛ این نمی‌دهد، آن چیز می‌کند؛ همین‌طور دست‌به‌دست می‌شود.

چقدر یک قانون باید برود و بیاید؟ چندمرتبه این تصویب شده؟ قانونی که خودتان ده - پانزده سال پیش، زمان حداد عادل تصویب کردید! تصویب شده، آزمایش هم شده. خب حالا بیایید اجرا کنید. حالا که می‌خواهید اجرا کنید، تبصره و فلان می‌آورید، این‌جوری و آن‌جوری تفسیرش می‌کنید. همسان‌سازی نه متناسب‌سازی! متناسب‌سازی نه همسان‌سازی!

 مجلس که سال‌ها بوده. احتمالاً همه چیز را می‌دانند. رهبر انقلاب چند بار بگوید؟ خودش راه بیفتد؟ ما مثلاً پیش‌کسوتیم، آینه شاغلان هستیم. آقای نماینده، آقای شورای نگهبان، آقای دولت! مرتب پیگیری می‌کنیم.

ما دوستانی داریم، همکارانی داریم که تراکت پخش می‌کنند! خلبان این کشور تراکت پخش می‌کند! خلبان دارد در اسنپ و تپسی کار می‌کند، از هشتگرد به تهران مسافرکشی می‌کند. آن‌هم تازه خلبانی که سر پا است. بعضی‌هایشان با ویلچر، با عصا... خلبان شاخصی بود، کلاهش را کشیده بود که شناخته نشود، تراکت پخش می‌کرد و می داد به یک جوان ۲۰ساله!

خودش جوان دارد، عروس دارد، داماد دارد. زندگی‌اش نمی‌چرخد. خودش نمی‌تواند زندگی کند، ما که عیالواریم چطور؟ صبحانه و ناهارمان را در پادگان می‌خوردیم. دانشجو بودیم، شب‌ها بیرون غذا می‌خوردیم، تفریح می‌کردیم. من یک ماه ۸۰ تومان پس‌انداز داشتم. مانده بودم با ۸۰ تا تک تومانی! الان می‌شود ۵۰۰ تومان، ده‌هزار تومان پس‌انداز داشت؟

غلامرضا شه پرست

اخبار مرتبط

دشمنان خود می‌دانند که ورودشان به فضای ایران بر عهده خودشان است اما خروج شان نه

از حماسه ماندگار ناوچه پیکان تا نیروی دریایی راهبردی

پوردستان: پیروزی انقلاب اسلامی ایران از مواهب الهی است

روایت فرزند آیت الله العظمی گلپایگانی از اهتمام ایشان به عزاداری سیدالشهداء(ع)

چینی‌ها به دنبال شورابه‌های دریاچه ارومیه! آیا برداشت لیتیوم صحت دارد؟

انتهای پیام