«میدانستم که در مرام و معرفت حاج قاسم، سرباز و فرمانده فرقی نداشت اما فکرش را هم نمیکردم که او در سوز و سرمای زمستان بساط یک برف بازی جانانه را فراهم کند و نیروهایش را برای آن فرا بخواند. انگار نه انگار که دارند برای انجام یک عملیات برونمرزی به حلبچه میروند.»
در روایتی که در خبرگزاری فارس منتشر کرد آمده است:
بیاییم در این روزهای سرد اواخر پاییز، که خیل عظیمی را خانهنشین کرده، یک خاطره متفاوت از سردار سلیمانی را مرور کنیم
از خصوصیات حاج قاسم بسیار شنیده و خواندهایم، اما گاهی در لابهلای صفحات و میان نوشتههای خوش عطر و بوی دوران دفاع مقدس به لایههای پنهانی میرسیم و مطالبی را میبینیم که حال خوش آن برای دقایقی ما را از زمین و زمان جدا میکند و یاد و ذهنمان را به روزهای کودکی میبرد.
میدانستم که در مرام و معرفت حاج قاسم، سرباز و فرمانده فرقی نداشت اما فکرش را هم نمیکردم که او در سوز و سرمای زمستان بساط یک برف بازی جانانه را فراهم کند و نیروهایش را برای آن فرا بخواند.
انگار نه انگار که دارند برای انجام یک عملیات برونمرزی به حلبچه میروند.
اما ماجرا از چه قرار بود؟ در اسفند ماه ۱۳۶۶، قرار شد یک عملیات برونمرزی در غرب کشور و در منطقه حلبچه در خاک عراق انجام شود. جمعی از فرماندهان و مسؤولان لشکر ثارالله، از جمله حاج قاسم، برای شناسایی به منطقه میروند.
در مسیر برف سنگینی باریده بود، پوششی عجیب و زیبا همهجا را پوشانده و منظرهای چشمنواز پدید آورده بود، در مرحله اول این تیم خود را با هزار سختی به بالای ارتفاعات میرسانند و از آنجا به محل اصلی منطقهی عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله میروند.
هوا سوز عجیبی دارد اما حاج قاسم و همراهانش نمیتوانند از خیر برفبازی بگذرند، وسط راه میایستند و حاج قاسم بانی برف بازی میشود! مثل بچههایی که تازه چشمشان به برف خورده شروع میکنند به برف بازی! گلولههای برف یکی پس از دیگری به سر و صورتشان فرود میآید.
اللهدادی چون ورزشکار زورخانهای بود خیلی برف به سمت بچهها میزد و گلوله برفیهایش هم به هدف میخورد.
غروب به سنگر اطلاعات لشکر در بالای ارتفاع میرسند و قبل از نماز شیطنت نجیبزاده که برف زیادی از اللهدادی خورده بود، گل میکند و به حاج قاسم پیشنهاد میدهد حال او را بگیرند، حاج قاسم هم قبول میکند ...
در مسیر وضوخانه یک چاله بزرگ در برف میکَنند، روی آن را پلاستیک میگذارند و با برف آن را میپوشانند، حاج قاسم اول از همه به اللهدادی میگوید، محمدعلی اول تو برو وضو بگیر.
اللهدادی میرود، پایش در چاله گیر میکند و روی زمین میافتد، اینجا بود که همه دورش را میگیرند و تا میتوانند برف به سر و صورتش میکوبند. تا یادش بماند گلوله برفی را آن قدر دقیق نزند. / برگرفته از کتاب بچههای حاج قاسم
محمدعلی اللهدادی هم شهید دی ماه کرمانی است، او یکی از نیروهای مستشاری ایران بود که در سال ۹۳ و در سوریه به شهادت رسید، یاد یاران بخیر باد...
نظرات کاربران