جوان آنلاین: دختران از همان اول مادر هستند. اول مادر عروسکشان هستند، بعد مادر برادرشان، بعد مادر همسرشان و در نهایت مادر فرزند خود میشوند. حتی در پیری، مادر والدین خود میشوند. مادری در ذات زن قرار داده شده است. انگار خدا هرآنچه میخواست در مورد خودش به ما بگوید در این واژه خلاصه کرده است.
مادر، همانی است که هر کس برای خودش را بهترین میداند. اگر بگویند دستپخت میگوید، «مادر من». اگر بگویند گذشت میگوید، «مادر من» و اگر بگویند مهربانی میگوید، «مادر من!»
لاابالیترین آدمها هم در مقابل اسم مادر سکوت میکنند و در مقام دفاع هستند. جایی که کسی اسم مادر را بیاورد، از هزار قسم راست هم واجبتر تلقی میشود. جواب تلفن هرکس را ندهیم، در مقابل دیدن اسم مادر روی تلفنمان سست میشویم. بوی چادر نماز مادر هر کسی فرق دارد. هر وقت مادر را در حال عبادت و نماز ببینیم، باید برای «دعا» التماسش کنیم. اگر همه دنیا هم دوستش نداشته باشند، برای فرزند خود عزیز است. بچهها برای مادرشان حتی با پدرشان میجنگند. اصلاً انگار خدا هر آنچه در مورد خودش خواسته بگوید در واژه «مادر» خلاصه کرده است.
دلنگرانی بخش جداییناپذیر از وجود نازنین و لطیف مخلوقی به نام «مادر» است. سعی میکند زمانی تماس بگیرد که کمتر مزاحم باشد. در خواست مادی ندارد. آخرین نفر مینشیند، آخرین نفر میخورد و آخرین نفر میخوابد. اولین نفر بیدار میشود. اولین نفر پیشقدم کار سخت است. اگر دنیا از فرزندش بد بگویند، گویی نمیشنود، نمیبیند، نمیداند و او خوبش را میگوید. دیدهها را نادیده میگیرد، خوبیها را پررنگ و بدیها را کمرنگ جلوه میکند. خیرش را میخواهد حتی آن زمان که از روی خشم و کین نگاهش میکند. بد هیچ کدام از بچهها را پشت دیگری نمیگوید. منبع درددل است. ۱۰ فرزند هم داشته باشد، تنها شنونده درددل است و گلایه هیچکس را به دیگری نمیکند. اندازه هر کدام از بچهها جداگانه غصه میخورد. برای هر کدام به یک اندازه دعا میکند. درد تمام وجودش را میگیرد، اما بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، همچنان مشغول سرویس دادن است. بچههای خودش را بزرگ کرده و حالا امروز بچههای بچهاش را هم بزرگ میکند، البته که با مسئولیت دو چندان. آن زمان اگر گوشه دست فرزندش خراش پیدا میکرد، خودش بود و خودش، اما امروز اگر اتفاق کوچکی برای نوه بیفتد، باید به چندین نفر جواب دهد. اتفاقاً هم میدهد و، اما دلش میخواهد پذیرای نوه خودش باشد.
یحیی دولت آبادی، وصفی عجیب در شعری ماندگار از مهرمادری دارد. پسری که مادرش را در چاهی میاندازد و زمانی که سر در چاه میکند تا از مرگ او مطمئن شود، صدایی حزین و نالان به گوشش میرسد: «آخرین گفته مادر این بود/ آه فرزند نیفتی درچاه...».
اما این چند خط را نوشتم که بگویم قدر مادر را نمیدانیم. وای به خانهای که مادر در آن نباشد. نمیخواهیم نمک روی زخم مادر از دست دادهها بپاشیم، برعکس میخواهیم داشتن این نعمت بزرگ را فقط به خودمان یادآوری کنیم. هنوز دنبال بهانه نیستیم که دستش را ببوسیم. هنوز از همسرمان میترسیم که به او سر بزنیم. هنوز موقع مریضی گلایه میکنیم.
چند روز پیش عزیزی مادرش را از دست داده بود. همسرش میگفت درهمه این سالها، حتی وقتی ورشکست شدیم، حتی وقتی دخترم از خانه رفت، حتی وقتی خودم با سرطان دست و پنجه نرم میکردم، ندیدم که همسرم آنچنان گریه کند که شانههایش بلرزد.
رفیقی بعد از رفتن مادرش، در صفحه مجازی خود نوشت: چه کسی گفته از پدر یتیم میشویم، آدمیزاد از مادر یتیم میشود. بعد از مادرم تمام خانواده از هم پاشید!
مادر که مریض شود نظم خانه به هم میریزد. اگر چند روز خانه نباشد بیانگیزه برای رفتن به خانه میشویم. پدر به هم ریخته میشود، چراغها کم سو میشود. تنها کسانی میدانند «غم همیشگی» چیست که مادر از دست دادند. غم نبود مادر، تا ابد گریبانگیر است. سکوت است و سکوت. بمان مادر. بمان برایم! فقط و فقط برای حضورت، برای دلسوزی بدون توقع، برای غمخواری بدون سرزنش، برای آنوقتهایی که جز تو هیچکس نیست به درددلهایم گوش دهد، برای زمانی که هیچکس جز تو با موفقیت و خوشحالی من نمیخندد، برای وقتی که در کارم گره میافتد و دست به دامان خدا واسطهگری میکنی. بمان برای روزهایی که دیدنت آرامم میکند. بمان برای یک پیاله چای خوردن بیشتر کنارت. بمان برای گرفتن یکبار دیگر دستهایت و یکبار دیگر دیدن چشمهایت.
برای من بمان، فقط و فقط برای خودم بمان. برای یکبار دیگر دعا کردن در حقم بمان. دعایی که اگر با زبان تو باشد، اجابتش وعده داده شده است.
برای یک دور همی دیگر که تو در مرکز و هسته اصلی آن قرار داری بمان. پس یلدا را با حضور مادر قدر بدانیم. برای پناه گرفتن در آغوش مادری که هیچکس هیچ وقت توان پر کردن جایش را ندارد. یقیناً در محبتکردن هیچکس مادر نمیشود.
به آسمان نگاه کرد و از ته دل خدایا شکر گفت... مادرم را میگویم... برای همان لحظاتی که صدای خنده ما تمام خانه را پر کرده بود!