به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، کتاب «مقاومت زینبیه» که روایتی است از ۱۶ ماه محاصره حرم حضرت زینب (س) و شکلگیری جریان مدافعان حرم، توسط مؤسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی (صهبا) و با همکاری و حمایت مؤسسه فرهنگی «بنیاد رسانهای بیان» نگارش و منتشر و در ۱۶ فصل تنظیم شده است.
قرار است جستارهایی از این کتاب با عنوان «برگرفته از کتاب «مقاومت زینبیه»» منتشر شوند.
چهارمین فصل این کتاب با عنوان «دوستان سوریه» منتشر شده است و «سالم محمدی» راوی این کتاب به بررسی علل ورود و دخالت جمهوری اسلامی ایران و حزبالله لبنان به بحران سوریه پرداخته است.
ورود حزبالله لبنان
ما از همان روزهای نخست بحران، حضور نیروهای حزبالله لبنان در زینبیه را احساس کردیم و چندی نگذشت که فرماندهان نخبه حزبالله لبنان هدایت و ساماندهی دفاع در منطقه را کامل در دست گرفتند. حالا باید مثل ورود ایران و مشخصاً شهید سلیمانی و نیروی قدس سپاه به دلایل و شکل ورود حزبالله لبنان به بحران سوریه هم برسم.
باید به طریقی با فرماندهان حزبالله ارتباط بگیرم. تا حالا لبنان نرفتهام و از طرفی حتی در ماههای بحران و درگیری در زینبیه هم من و بچههایی که جزء نیروهای نظامی نبودیم، با نیروهای حزبالله ارتباط نزدیکی نداشتیم؛ چه برسد به فرماندهان! آنها سعی میکردند بیشتر در سایه باشند غیر از سه-چهار نفر که بهخاطر مسئولیتشان با مردم سروکار داشتند. آنهایی که از همان زمان میشناختم، عمدتاً شهید شدند.
تنها دریچه امیدم، ارتباط خوب و گرمی است که با حاج نادر دارم. پیش از بحران، مسئولیت همه امور حرم حضرت زینب (س) با تولیت حرم یعنی بزرگان خاندان مرتضی بود که از گذشته و نسلبهنسل متولی حرم بودهاند، اما با تهدیداتی که برای امنیت حرم پیش آمد، لازم بود مجموعهای امنیت حرم را تأمین کند.
از همان زمان، حزبالله امنیت حرم را برعهده گرفت و یکی از نیروهایش بهعنوان مسئول حفظ امنیت حرم _به اصطلاح رایج «امن حرم»_ در خود حرم مستقر شد و هنوز هم این جریان برقرار است. الآن چند سال است که حاج نادر این مسئولیت را برعهده دارد و تقریباً شبانهروز در حرم زندگی میکند...
من از آنجایی با حاج نادر مرتبط شدم که باید برنامههای رسانهای و حضور خبرنگاران و گروههای خبری ایران و جاهای دیگر را با امن حرم هماهنگ میکردم. برای همین، مرتب نزد حاج نادر میرفتم و او هم انصافاً با نگاه باز و دید رسانهای خوبی که دارد، همیشه کار من را راه میانداخت...
تلفنی با امن حرم هماهنگ میکنم؛ قرار میشود ساعت چهار بعدازظهر نزد حاج نادر بروم. دفترش گوشه صحن است... وارد دفتر کوچک و جمعوجور حاج نادر میشوم. دفتری که یک دیوارش را چند تلویزیون بزرگ با تصاویر دوربینهای مداربسته حرم پر کرده و باقی دیوارها با پرچمها، تصاویر و متبرکات حرم تزئین شده است.
حاج نادر حدوداً ۴۰ ساله است، با هیکلی درشت و صورتی مهربان و معنوی. بعد از احوالپرسی، سؤال میکند که برای چه نزدش آمدهام... موضوع پروژه و تحقیقاتی که شروع کردهام را برایش تعریف میکنم. چهره حاج نادر با لبخند مهربانتر میشود و بعد از ابراز لطف نسبت به این توفیقی که نصیبم شده، میگوید: هنیئاً لک... حالا چه کاری از دست من برمیآید؟ میخواهی از من هم مصاحبه بگیری؟
میگویم: شما لطف دارید. از شما هم بله؛ حتماً باید مصاحبه بگیرم، اما مسئله اصلی همرزمان و دوستان شما در حزبالله هستند؛ آنهایی که در آن دوره نقش اساسی داشتهاند و من آنها را نمیشناسم یا هیچ دسترسی به آنها ندارم. حتی اگر بتوانم به لبنان بروم، هیچ ارتباطی ندارم که بتواند مرا به این افراد وصل کند. من بهجز شما با هیچکس در حزبالله آشنایی ندارم و از طرفی هم این پروژه بدون مصاحبه با نیروهای مؤثر شما به نتیجه نمیرسد...
تا رسیدن جواب حاج نادر میروم سراغ آنچه در رسانهها در ارتباط با حضور حزبالله در سوریه منتشر شده است. اکثر صفحات منتسب یا مرتبط با دشمن پر است از تهمتها و دروغهای شاخداری که در سالهای بحران منتشر شده و الآن دروغ بودنشان برای دوست و دشمن مشخص است، اما در طرف مقابل هم خبری نیست؛ مگر اخبار مرتبط به شهدای حزبالله در سوریه و یک منبع بسیار ارزشمند دیگر؛ سخنرانیهای شهید «سید حسن نصرالله» در ارتباط با بحران سوریه و ورود حزبالله.
من هم مثل عُموم مردم سوریه و منطقه به سید حسن علاقه و ارادت دارم و او را بهعنوان قهرمانی میشناسم که جلوی دشمن صهیونیست ایستاده و برایمان عزت و آبرو خریده است. این علاقه در فضای حماسیِ دوره جنگ ۳۳ روزه و حضور خانوادههای لبنانی در سوریه به اوج خود رسید...
در مصاحبه آقامهدی با دکتر شیبانی نکته کوچک، اما مهمی راجعبه شهید «سید حسن نصرالله» بود که شروع ورود حزبالله به سوریه را روشنتر میکند.
اهتمام شهید سید حسن نصرالله به تبیین و روشن کردن اذهان
دکتر شیبانی در این مورد گفت: «همان ایام ورودم به سوریه، یک روز به من گفتند که آقاسید میخواهند شما را ببینند. ایشان از زمان سفارت لبنان به بنده لطف داشتند. گفتم: در این وضعیت من باید بروم لبنان؟
گفتند: نه! میرویم خدمتشان.
در همان سوریه و در دمشق، آقاسید بعد از گفتوگو با جناب «بشار اسد» با تعدادی از علمای بزرگ سوری جلسهای گذاشته بودند که آنها را نسبت به خطر بحرانی که آغاز شده و احتمال ورود حزبالله توجیه کنند. بعدها دیدم که اکثر افرادی که از این جلسه بیرون آمدند، در ایجاد صف دفاع مردمی از کشور و حرمها اثرگذار شدند.
بعد از آن جلسه، من رفتم خدمت ایشان. در آن گفتوگو توضیح دادند که حزبالله تصمیم گرفته در این بحران ورود کند و به سوریه نیرو بفرستد.
این، نقطه عطفی در تحولات سوریه بود و نکته جالب برای من، اهتمام آقاسید به تبیین و روشن کردن اذهان بود؛ از خودِ رئیسجمهور سوریه تا بنده و علمای سوری، تا خودِ مردم لبنان که در سخنرانیها برایشان موضوع را تحلیل کردند.»
متن تمام سخنرانیهای سید از ابتدای شروع بحران تا همین اواخر را از سایت رسمی حزبالله (www.moqawama.org.lb) میگیرم. حجم مطالب مرتبط با سوریه کم نیست و انصافاً محکمترین و صحیحترین تحلیلهای مبنایی را در ارتباط با بحران سوریه باید در همین متنها پیدا کرد. شروع میکنم به خواندن و انتخاب برخی قسمتهای مهم و مرتبط با دلایل و چگونگی ورود حزبالله به سوریه و بهخصوص زینبیه.
مشکل ما اهل سنت نیستند؛ بلکه گروههای تکفیری هستند
شهید «سید حسن نصرالله» در مورد کمکهای حزبالله لبنان به مجاهدان و ارتش سوریه در بحران سوریه در روز ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ در میانه بحران و محاصره زینبیه سخنرانی کرد و گفت: «در حومه دمشق، منطقهای با عنوان «سیدة زینب (س)» وجود دارد که از صدها سال پیش حرم مطهر حضرت زینب (س) دختر حضرت امیرالمؤمنین، امام علیبنابیطالب (ع) را در بر گرفته است.
این مسئله حساسیت بسیار شدیدی دارد. چرا؟ چون گروههای مسلح بهخصوص تکفیریها در سایتهای اینترنتی و جاهای دیگر پیامهای روشنی داده و تهدید کردهاند که اگر وارد این منطقه شویم حرم را نابود میکنیم. این مسئله پیامدهای خطرناکی دارد. در گذشته تکفیریهای عراق بقعه امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) را در سامرا منفجر کردند.
آن روزهای سیاه و پیامدهای خطرناکش در عراق و خارج از عراق و در همینجا در لبنان را همه به یاد داریم. اگر تلاش مضاعف و شدید شیعیان، اهل سنت، رهبران و فعالان سیاسی برای کنترل اوضاع نبود، ممکن بود وضعیت خطرناکی پدید آید.
همچنین در مورد زینبیه، اقدام هرکدام از گروههای تکفیری برای انفجار یا نابود کردن این حرم پیامدهای بسیار خطرناکی خواهد داشت و کار را از دست همه خارج خواهد کرد.
ما به هیچ وجه اهل سنت را متهم نمیکنیم. منِ شیعه به هیچ وجه اهل سنت را متهم نمیکنم. در حادثه حرم سامرا تظاهرات گستردهای در لبنان بهراه انداختیم و من سخنرانی کردم و خطاب به شیعیان لبنان و جهان گفتم: «مشکل، برادران اهل سنت ما نیستند؛ چون حرم سامرا مانند زینبیه صدها سال است در دامن، آغوش و سایه عنایت اهل سنت بوده است. مشکل ما، گروههای تکفیری هستند که شیعیان و اهل سنت را میکشند، نابود میکنند و سر میبُرند.»
چطور باید جلوی اینها را گرفت که شیعیان و اهل سنت را به فتنه و کشتار نکشانند؟ باید همگی از جایگاه علمی، فتوایی، سیاسی و حتی اگر مجبور شدیم، در میدان جنگ مقابلشان بایستیم. باید مجاهدانی شریف جلوی سقوط منطقه و حرم حضرت زینب (س) و نابودی این حرم با اقدام تکفیریها را بگیرند؛ چون پیامدهای منفی و خطرهای بسیار شدیدی دارد.
ما برای دفاع از منطقه «سیدة زینب (س)» مجبور به دخالتی کوچک و ساده شدیم. وقتی اکثر مناطق شرقی و غربی بهدست گروههای مسلح افتاد، تنها، منطقه حرم «سیدة زینب (س)» و اطراف آن باقی ماند.
تخریب حرم حضرت زینب (س) توسط گروههای مسلح ممکن بود به فتنه مذهبی در منطقه بیانجامد. پس ما به سوریه رفتیم و به نظام کمک کردیم. البته ما دفاع نمیکردیم؛ بلکه ارتش سوریه و اهالی منطقه «سیدة زینب (س)» دفاع میکردند. ما تعدادی نیرو به منطقه فرستادیم تا به افراد حاضر برای حفظ آن منطقه کمک و از سقوط آن جلوگیری کنند.»
بیشتر متن سخنرانیهای آقاسید را در حرم میخوانم؛ نه برای اینکه دفتری برای کار ندارم؛ بیشتر بهخاطر آرامشی است که در حرم موج میزند و حس شیرینی که کار روی دوره مقاومت و دفاع از حرم در خودِ حرم دارد.
البته این بار، عامل دیگری هم مؤثر است. در حرم مشغول شدهام تا اگر حاج نادر زنگ زد، بتوانم سریع نزد او بروم. همین هم میشود. حاج نادر پیام میدهد که بیا ببینمت... در کمتر از یک دقیقه درِ اتاق امن حرم را میزنم و وارد میشوم. حاج نادر با تعجب به گوشی خودش نگاهی میاندازد و میگوید: پشت در بودی؟
میگویم که داخل حرم منتظر بودم.
حاج نادر با لبخند میگوید: سالم! من نمیدانم به حضرت زینب (س) چه گفتهای، اما بدان که من خودم هم انتظار نداشتم کارَت راه بیفتد؛ چون الآن تشکیلات حزبالله در شرایط خاصی است؛ بهخصوص از نظر مسائل داخلی لبنان و فشار اقتصادی و...، اما وقتی کوضوع کار و تحقیق تو را برای مسئولین تعریف کردم، در کل قبول کردند که این مصاحبهها انجام شوند. البته شرطهایی هم گذاشتهاند مثل اینکه مصاحبهها فقط صوتی باشد، بدون تصویربرداری. در انتشار مطالب فقط اسامی جهادی افراد ذکر شود. تصویری از آنها در کار نیاید، امنیت اطلاعاتی که میگیرید، حفظ شود و... آنها تو را نمیشناسند و از من خواستهاند که شخصِ تو و رعایت این شرایط را تضمین کنم. من هم گفتم خیالتان راحت؛ مانند چشمانم به این جوان اعتماد دارم. یکی از نیروهای قدیمی حزبالله به نام «حاجعباس عسّاف» در این سفر همراهت خواهد بود که با همه آشناست و میتواند همراه خوبی برایت باشد...
با هماهنگی حاجنادر، صبح روز بعد در همان دفتر، حاج عباس عسّاف را ملاقات میکنم تا برای مصاحبهها و سفر صحبت کنیم. در همان نگاه و صحبت اول، محبت و صمیمت این مردِ حدوداً ۵۵ ساله که مو و محاسنش را در خدمت مقاومت سفید کرده، دلم را تسخیر میکند...
دو روز بعد، حاجعباس اولین قرار مصاحبه با فرماندهان حزبالله را هماهنگ میکند و در یکی از مقرهای حزبالله در زینبیه خدمت آقای «سید جابر» میرسیم. رزمنده محاسنسفیدی با بدن ورزیده که عینکی با نمره بالا بر چشم دارد و لباس نظامی یکدست سبزی بر تَن. بعد از تعارفات و معرفی من و پروژه توسط حاج عباس، از سید جابر میخواهم که از ورود حزبالله به بحران سوریه برایم بگوید.
احساس میکردیم حاج قاسم دائم اینجاست
سید جابر در این مورد گفت: «با تصمیمی که در سطح عالی، شهید بزرگوار حاج قاسم و جناب سید حسن به آن رسیدند، در بیروت اینطور مطرح شد که برای کمک به سپاه و برنامه حاج قاسم در سوریه به اینجا بیاییم.
سفر اول را من به تنهایی چند ماه قبل از چهارشنبه سیاه و انفجار ساختمان امنیت ملی به سوریه آمدم. آن زمان اصلاً ابعاد اتفاقات و جهتهای حاضر مشخص نبود و فقط بهصورت کلی این گفته میشد که آنچه در سوریه شروع شده، ادامه اتفاقات «ربیع العربی/ بهار عربی» در تونس، مصر و لیبی است.
خب شرایط و اهمیت سوریه در جریان مقاومت با سایر کشورها فرق میکند. ما آمدیم تا به شناخت و اطلاعات درستی از آنچه در سوریه اتفاق میافتاد، برسیم. خودِ شهید حاج قاسم هم مرتب به سوریه میآمد و کارها را پیگیری میکرد؛ طوری که احساس میکردیم دائم اینجاست.
در ابتدای جریان، بیشترین تظاهرات و درگیریها در «درعا» بود. همان زمان در «درعا» پلاکاردهای بزرگی روی دست گرفتند و بهدست ما هم رسید که روی آن نوشته بود: مرگ بر علوی و مجوس و حزباللاتی (جریانهای تکفیری و وهابی مدتها پیش از وقایع سوریه برای تمسخر و اهانت، «ایرانیان» را «مجوس» (به این معنا که زرتشتی هستند و نه مسلمان) و «حزبالله» را «حزباللات» («لات» اسم بت بزرگ مشرکین قریش بوده) خطاب میکردند).
به نظر من، این، اولین سند مکتوبی بود که ماهیت این اعتراضات و حامیان و طراحان آن را روشن میکرد که هدفشان ضربه زدن به محور مقاومت؛ یعنی خط ایران، سوریه و حزبالله بود. عکس این پلاکارد را بردم خدمت حاج قاسم نشان دادم و گفتم: ببینید حاجی! ماهیت این اعتراضات این است؛ گرچه به لباس مطالبه آزادی و دموکراسی و اینها مطرح شود و شاید خیلی از این افرادِ حاضر در تظاهرات هم از این ماهیت و هدف مطلع نباشند و با این شعارها از آنان استفاده ابزاری شود.
غیر از آن کار شناسایی و بررسی، یکی از وظایف ما در سوریه این بود که برای شریط بحرانی که احتمال وقوع آن پیشبینی میشد، برای حضور خودمان «رأسالجسر/ سرپل» آماده کنیم.
از نظر نظامی یعنی بستری در سوریه داشته باشیم که اگر ضرورتی برای ورود حزبالله به درگیریها پیش آمد، از ابعاد مختلف بتواند نقطه شروع مناسبی برای حضور و عمل نیروهای ما باشد.
اولین سرپل ممکن برای نیروهای مقاومت، مردم علاقهمند و طرفدار مقاومت در منطقه «زینبیه» و چند نقطه دیگر بودند که ارتباطگیری با بزرگان و افراد مورد اعتماد آنها را شروع کردیم تا بستر آماده شود.
برنامه این بود که این ارتباطات برقرار شود و حتی مقدمات برای سازماندهی و آموزش و مسلح کردن این نیروها فراهم شود تا اگر لازم شد، بتوانند از خودشان، مناطقشان و اماکن مقدس منسوب به اهل بیت (ع) دفاع کنند. تمام این برنامهها مخفیانه انجام میشد و یکی از مهمترین این مناطق که در آن فعال شدیم، «زینبیه» بود.
اتفاقات سوریه با حمایت و دخالت وسیع خارجی، خیلی سریع پیش رفت و وارد مرحله مسلحانه شد و مسلحین خیلی زود توانستند مناطق بسیاری را که درواقع خودشان از ساکنین آنها بودند، با کشتار، تهدید و تبلیغات دروغ وسیع در اختیار بگیرند. اینجا بود که نوع حضور حزبالله تغییر کرد و با استفاده از آن سرپلها به معرکه وارد شد.»
مصاحبه با «سید جابر» بیش از دو ساعت طول میکشد و او پس از این مقدمات با تسلط کامل تمام اتفاقات آن سالها را در زینبیه و اطراف آن، روی نقشه برایمان شرح میدهد؛ طوری که دید روشنی نسبت به خط حوادث نظامی منطقه پیدا میکنم...
سفر به لبنان
بعد از مصاحبه با «سید جابر» منتظر مهیا شدن شرایط برای سفر به لبنان میشوم. چهار روز بعد، حاج نادر زنگ میزند و میگوید که فردا صبحِ زود اینجا باش تا راهی شوید. پس از نماز صبح یک روز دوشنبه خودم را به دفتر حاج نادر میرسانم تا با حاج عباس عسّاف راهی لبنان شویم. فاصله دمشق تا بیروت ۱۱۰ کیلومتر است و طبعاً مسیر نباید بیش از دو ساعت و نیم طول بکشد، اما وضعیت امنیتی جادهها و مشکل خروج از مرز برای من باعث میشود این راه، حدود پنج ساعت طول بکشد...
اولین ورود حزبالله لبنان به سوریه، ورود اطلاعاتی بود؛ نه نظامی
حاج عباس عساف در مورد ورود نیروهای حزبالله لبنان به سوریه میگوید: «خودِ من چند ماه پس از شروع درگیریهای مسلحانه به سوریه اعزام شدم، اما این را میدانم که اولین ورود حزبالله به سوریه، ورود اطلاعاتی بود نه نظامی. یعنی همان موقع که اولین تظاهرات در شهرها و از جمله دمشق شروع شد، چند نیروی زبده اطلاعاتی از حزبالله به سوریه رفتند تا دید صحیحی از کف میدان سوریه بهدست آورند و در تصمیمات بعدی از آنها استفاده کنند.
این، یکی از مهمترین اصول حزبالله در هر موضوع و عملیات و حرکت است؛ شناسایی و جمعآوری اطلاعات دقیق، جزئی و بیواسطه. سوریه و حکومت آن نقش بیبدیلی در محور مقاومت دارند و ما یقین داشتیم که پشت پرده این بحران، ضربه به محور است؛ لذا باید هشیار و مطلع میبودیم...»
اگر نظام سوریه آسیب ببیند، محور مقاومت با مشکلات جدی مواجه میشود
فرد بعدی که سالم در مورد ورود نیروهای حزبالله لبنان به بحران سوریه با او مصاحبه میکند، «حاجطه» است که یکی از همان معدود نیروهای اطلاعاتی بوده که در ابتدای کار وارد سوریه شدند. حاج طه بعداً مسئولیت امنیت کل بقاع متبرک سوریه را برعهده گرفت و درواقع او مسئولیت امن حرم حضرت زینب (س) را به حاج نادر سپرده است.
حاج طه گفت: «نگاه حزبالله این بود که اگر نظام سوریه آسیب ببیند، محور مقاومت با مشکلات جدی مواجه میشود. با همین نگاه، بهدقت تحولات را رصد میکردیم و متوجه شدیم دشمنان منتظر فرصتی هستند تا نظام سوریه را ساقط کنند.
قرار شد قبل از وقوع حادثه، تعداد محدودی وارد منطقه شویم. وظیفه این گروه بررسی واقعیت میدانی و تعیین پیشنیازهای مطلوب اطلاعاتی و امنیتی بود. این گروه هفتنفره شکیل شد و من هم یکی از آنها بودم.
روزهای اول در تظاهرات مختلف در شهرهای دمشق، درعا، ادلب، حلب و حمص شرکت میکردیم. جوری به دل معارضین نفوذ کردیم که حتی بعضی برادران ما توسط نظام سوریه دستگیر هم شدند! هدفمان شناسایی و بررسی پشت صحنه افراد حاضر در تظاهراتها و تعیین حجم نیروی معارضین و کشف خط و ربطشان بود.
بهجز گزارشهای مفصلی که برای حزبالله تهیه شد، یکسری گزارشها و راهکار هم برای آرام کردن خیابانها به نظام سوریه دادیم. نتیجه این گزارشها و بررسی شرایط میدانی، دیدار حضوری «سماحة السید/ جناب سید حسن» با آقای «بشار اسد» بود. دیداری که ما از جزئیات آن خبر نداریم، اما نتیجه مشخص آن، هماهنگی میان حکومت و نیروهای نظامی سوریه برای ورود نیروهای اطلاعاتی و نظامیِ محدود حزبالله به سوریه بود.»
راحت صحبت کردن حاج طه با ما جسارت حاج عباس را هم بیشتر میکند و بعد از مصاحبه توضیح میدهد که وقتی با هماهنگی نیروی قدس و حاج قاسم تصمیم به ورود حزبالله به سوریه قطعی شد، پرونده سوریه با «کد ۱۱۰» در حزبالله باز شد.
جناب سید حسن، شهید «سید مصطفی بدرالدین» معروف به «سید ذوالفقار» را بهعنوان مسئول عالی این پرونده تعیین کرد. یکی از مسئولیتهای مهم شهید «عماد مغنیه» فرماندهی کل برنامههای نظامی و جهادی حزبالله بود که پس از شهادتش، «سید ذوالفقار» این مسئولیت را برعهده گرفت...
نفر بعد «حاج اسامه» است که به گفته حاج عباس، یکی از همان نیروهای اطلاعاتی بوده که در ابتدای کار وارد سوریه شد و مأموریتش بررسی وضعیت «غوطه غربی دمشق» بوده است. («غوطه» در لغت به معنای زمین مسطح است و غوطه دمشق به منطقه نسبتاً وسیعی گفته میشود که امروزه از شمال به دمشق متصل شده و جزء سرسبزترین و حاصلخیزترین مناطق سوریه است. جاده فرودگاه دمشق از این منطقه عبور و آن را به غوطه شرقی و غربی در دو طرف جاده تقسیم میکند.)
«غوطه غربی» حساسترین منطقه اطراف پایتخت بهحساب میآید؛ چون هم حرم حضرت زینب (س) در آن قرار دارد و هم مسیر استراتژیک فرودگاه دمشق.
حاج اسامه پس از ورود رسمی حزبالله، فرماندهی نیروهای حزب در همین غوطه غربی و از جمله زینبیه را برعهده داشت. محل ملاقات با حاج اسامه هم خاص است. وی در حین مأموریت است و در یکی از مقرهای مخفی حزبالله در نزدیکی مرز لبنان و فلسطین اشغالی.
حرمهای متبرک در سوریه از موارد حساسیت ما بود
حاج اسامه در این مورد گفت: «مأموریت من در سوریه زمانی شروع شد که تحولات هنوز رنگ و بوی نظامی نگرفته بود و من و تعداد محدودی از برادران وارد سوریه شدیم. اوایل سال ۲۰۱۲/ ۱۳۹۰ ش. کمکم تظاهرات در برخی مناطق، رنگ و بوی نظامی گرفت و به برخی ادارات و مراکز ارتش و مناطق مسکونی حمله شد. با این اتفاقات واضح شد که هدف اینها اصلاح نظام نیست؛ بلکه رسماً یک براندازی در کار است.
از موارد حساسیت ما، حرمهای متبرک در سوریه و بهخصوص حرم «سیدة زینب (س)» بود. بعد از کشتار شیعیان در یکی دو منطقه، مناطق شیعهنشین هم در اولویت بررسی ما قرار گرفت تا بتوانیم از جان مردم در برابر نیروهای تکفیری حفاظت کنیم.
مسلحین در اردن آموزش میدیدند و از مرز زمینی وارد سوریه میشدند و به استانهای مختلف میرفتند و از میان افراد متعصب یا فریبخورده نیرو جذب میکردند. این روند در حومه دمشق هم جریان داشت و من از همان زمان، مسئول منطقه «غوطه غربی» شدم که زینبیه هم جزء آن است.»
هماهنگ کردن مصاحبه بعدی برای خودِ حاج عباس هم مشکل و البته بسیار مهم است. تماسها و پیگیریهای مفصل بالاخره جواب میدهد و موفق میشویم نزد حاج صالح برویم. یکی از فرماندهان عالی حزبالله لبنان که به گفته حاج عباس هم مدت زیادی در سوریه بوده و هم در این موضوع، با خودِ جناب سید حسن نصرالله ارتباط داشته است....
چون وقت زیادی برای صحبت نداریم، بیشتر بر همان دو نکتهای که حاج عباس گفته بود، تمرکز میکنم و از حاج صالح میخواهم که از ابتدای حضورش در سوریه و همچنین نحوه ارتباط جناب سید حسن با موضوع سرویه برایمان صبحت کند.
جلسه شهید سید حسن نصرالله و شهید قاسم سلیمانی منجر به نتیجه و نظر واحد میشد
حاج صالح در این مورد گفت: «ما در سال ۲۰۱۱/ ۱۳۹۰ ش. وارد سوریه شدیم و همه مناطقی که تظاهرات در آنها صورت میگرفت را زیر نظر گرفتیم و شعارهایی که مطرح میشد را ضبط کردیم و کسانی که در تظاهرات شرکت داشتند و عکسالعمل حکومت و دولت را نیز بررسی کردیم تا اطلاعات کامل و میدانی از اتفاقات بهدست بیاوریم.
در ماه دوم سال ۲۰۱۲/ اسفند ۱۳۹۰ (پنج ماه مانده به چهارشنبه سیاه) «سید جابر» بهعنوان اولین فرمانده میدانی از حزبالله در سوریه حضور یافت. او شروع به جمعآوری اطلاعات در مورد مجموعههای مردمی حامی مقاومت در سوریه کرد و با شخصیتهای مطرح آنها ارتباط گرفت تا در موقع نیاز با کمک خودشان بتوانیم مقابل هجوم دشمن به مردم و مقدسات بایستیم.
اما در مورد ارتباط جناب سید؛ گزارش و خبرهای سوریه از طرق مختلف به جناب سید حسن میرسید. ایشان شهید «سید ذوالفقار» را بهعنوان فرمانده در سوریه منصوب کرده بودند و هر روز امور و حوادث را از او پیگیری میکردند، اما محدود به او نمیشدند و با بسیاری از فرماندهان میدانی در ارتباط بودند و اخبار و گزارشهای آنها را هم میگرفتند.
یک جهت دیگری هم در سطح کلان بود که ما در آن نقشی نداشتیم و آن شهید بزرگوار حاج قاسم بود. وی تقریباً هر مرتبه که به سوریه میآمد، به لبنان و نزد جناب سید هم میرفت و در مورد ریز مسائل صحبت میکردند. آنها جلسات مفصلی با هم داشتند و مسائل و موضوعات مربوط به سوریه را بررسی میکردند تا به نتیجه و نظر واحد برسند.
این ارتباط در حد هماهنگی نبود؛ بلکه بالاتر از هماهنگی بود. یک همراهی و همدلی و تکامل دوطرفه در بالاترین سطح خود بود که خودِ من هیچ مشابهی برای این نوع ارتباط ندیدهام. حاج قاسم با آقای بشار اسد هم چند بار جلسه داشت و هماهنگی و مشارکت کلانی هم بین جبهه مقاومت و حکومت سوریه و شخص رئیسجمهور، از مسیر این جلسات انجام میشد.»
انتهای پیام/ 118
∎