به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «مسئله مهاجران افغانی و پارادوکس فضیلتها» عنوان مقاله خانم ویدا محمدی است که در سایت «پویش فکری توسعه» منتشر شده است. نویسنده این سوال را مطرح می کند که «آیا ما میتوانیم ادعا کنیم معضلات داخلی را نباید به وظایف انساندوستانۀ برونمرزی گره زد!؟» همچنین باید این سوال را مطرح کرد که چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است تا چه اندازه می تواند مصداق بحث حاضر باشد؟ این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد:
***
«مهاجرت یک مسئله است […]. هر مسئلهای را اگر مدیریت نکنیم تبدیل به مشکل میشود، مشکل تبدیل به معضل میشود. معضل تبدیل به بحران میشود و بحران تبدیل به فاجعه میشود.» (محسن رنانی، انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، ۱۲/۰۷/۱۴۰۳)
در این مطلب، ابتدا «احساس انساندوستانه نسبت به مهاجران جنگزده» را ارج مینهیم، سپس با طرح چند پرسش به توصیف دو فضیلت «ایثار و ازخودگذشتگی» و «خودشکوفایی» از نگاه رابطۀ قانونمند «چهار وجه ارزشها» میپردازیم تا بتوانیم مسئله مهاجران افغانی را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم.
طرح چند سوال اساسی
آرمان انساندوستانه نسبت به محرومیت همسایگان سرزمین من چه زمانی میتواند در زندگی، ارتباطات و همزیستی ما مؤثر و سازنده باشد؟ آیا باید این آرمان اخلاقی از احساس مسئولیت و تعهد نسبت به فرزندان محروم سرزمین خود من سرچشمه بگیرد و این دو ارزش مثبت با هم هماهنگ، جفتوجور و مکمل هم باشند؟ آیا زیادهروی یکجانبه در حمایت از همسایگان برونمرزی به ضد ارزش خود تنزل پیدا نمیکند و در معرض خطر سوءاستفادۀ سیاسی در یک امر زیانآور و منحوس قرار نمیگیرد؟ آیا ما میتوانیم ادعا کنیم: «معضلات داخلی را نباید به وظایف انساندوستانۀ برونمرزی گره زد!؟» یا «ما در قبال کودکان در هر کجا که باشند مسئول هستیم.» یا «آن به جای خودش و این هم به جای خودش»!؟ آیا ما میتوانیم بر محرومیتهای داخلی سرپوش بگذاریم؟ آیا این یکجانبهنگری به بنبست نمیرسد و مشکل به یک معضل و سپس به یک بحران تبدیل نمیشود؟
دو ارزش مکمل و مثبت
بنابر این توجه و احساس مسئولیت نسبت به محرومیت همسایگان در مقابل توجه به مسائل و چالشهای داخلی کشور دو موضع ارزشی است که در جایی با یکدیگر «برخورد» میکنند و که هریک فقط نسبت به نیمهای از آن احساس وظیفه میکند و نیمۀ دیگر را «باطل و نامعتبر» میشمارد و طرفداران آن را به «نگاه تکبعدی» محکوم میکند. اما اگر ما این دو ارزش مثبت و مکمل را در پیوندی که با هم دارند، یکی ببینیم، آنوقت به راهحلهای جدیدی که برای هر دو طرف مناسب، مؤثر و سازنده باشند، دست مییابیم.
حال بیایید این نگرش را بیشتر بسط بدهیم و در این رابطه از نگاه منطق قانونمند «چهار وجه ارزشها» اساساً به دو فضیلت «ایثار و ازخودگذشتگی» از یکسو و فضیلت «خودآفرینی» از سوی دیگر بپردازیم.
نظریه ویکتور فرانکل
برای توصیف دو ارزش مثبت و مکمل «ازخودگذشتگی یا ایثار» و «خودآفرینی یا خودبالندگی» از نگاه رابطۀ قانونمند «چهار وجه ارزشها»: باید گفت در روانشناسی معاصر، بهویژه در نظریۀ ویکتور فرانکل (۱۹۸۱) آمده است که حیات انسانی، بدون احساس مسئولیت و تعهد نسبت به تکلیفی فراتر از خود، به تباهی و افسردگی میانجامد. او میگوید «انسان، فقط در عشق نسبت به دیگری یا نسبت به یک تکلیف فراتر از خود، کاملاً انسان و کاملاً خودش میشود. او در واقع تا آن اندازه میتواند خودآفرین باشد که از خود بگذرد» (فرانکل، ۱۹۸۱). «ازخود گذشتن و ایثار» از این خودآگاهی نشأت میگیرد که هدف اصلی نهتنها هستی «من» است، بلکه وجود و هستی من – فراتر از من – در خدمت به دیگران شکوفا و آفریننده میشود.
از طرف دیگر امکان این خطر هم هست که انسان در انجام ایثارگرانۀ یک تکلیف به ورطۀ نادیده گرفتن تمام و کمال وجود خود بیفتد (ازخودگذشتگی تا حد قربانی کردن خود). خودآفرینی (خودشکوفایی) به این معنی است که با همۀ وظیفهشناسی ایثارگرانه نسبت به دیگری و به انجام یک تکلیف به این نکته نیز دقت داشته باشیم که آیا این ایثارگری حال جسمی و روحیمان را خوب میکند و با شرایط و تواناییهایمان مطابقت دارد یا خیر؟ در واقع فضیلت «ازخودگذشتگی» در صورتی در معرض خطر قرار میگیرد، که با فضیلت «خودباوری (عزتنفس)» و متناسب با آن با «خودآفرینی» جفتوجور نباشد: این دو فضیلت حریمها و مصالح فردی را روشن و مشخص میکنند و «ایثارگری» را بهمثابۀ همتای اساساً مکمل خود درمیآورند.
دو قطب ضروری و مشروط رفتار انسانی
خودآفرینی و ایثارگری دو قطب ضروری و مشروط رفتار انسانی در ارتباطات هستند و بههیچوجه نافی یکدیگر نیستند. فقط کسیکه بتواند به خود باور داشته باشد، حریم خود را معلوم و حفظ بکند، احساسات، عواطف و انگیزههای خود را دریابد، آنها را ابراز بکند و به آنها واقعیت ببخشد، میتواند ایثار و از خودگذشتگی رشدیافته را نیز نشان بدهد، میتواند از خود مایه بگذارد و به اختیار دیگری درآید و با او واقعاً ارتباط متقابل برقرار کند. عدم تعادل بین دو فضیلتِ «خودآفرینی» و «ازخود گذشتگی» میتواند موجب بروز بیماریهای جسمیروحی یا نابسامانی بشود.
به همین دلیل، راه دستیابی به احساس همبستگیِ جمعی فقط از طریق باور داشتن به عزتنفس رشدیافتۀ خود باز میشود. این رابطۀ تنگاتنگ را نمیتوان موجزتر از کتب مقدس بیان کرد: «دیگران را به اندازۀ خودت دوست داشته باش!»
آرتور کوستلر در جستجوی علل جنگ
شاید جالب باشد که بدانید آرتور کوستلر یک خبرنگار تراز اول در حوزۀ سیاست، روانشناسی و رویدادهای علمی است. او، در تحلیل خود از تمایلات انتحاری بشر، نقصهای مختلفی را در تکامل نوع انسان تعیینکننده میبیند. او در جستوجوی علل جنگ و ویرانگری به این نتیجه میرسد «که نوع انسان نه از تمایل به تهاجم و غلبۀ خصمانه، بلکه از تمایل بیاندازه به فداکاری و ایثار رنج میبرد.»
تاریخ نشان میدهد که در تراژدی انسانی تعداد جنایات فردیِ برخاسته از خودکامگی و قدرت خصمانه نقش بسیار ناچیزی بازی میکنند. این رقم را مقایسه کنیم با کشتارهای جمعی که توسط انسانهای «ساده و بیآزارِ شهادتطلب» در راه یک ایدهآل و برای نمایش قدرت خلق، ملت یا سرزمین مادری روی میدهند. «خودمحوریِ گروه از نوعدوستی اعضای گروه تغذیه میکند و بیرحمی گروه با ازخود گذشتگیِ اعضای گروه به حیات خود ادامه میدهد.»
اریک فروم و زیرساخت روانی فاشیسم
گریز از آزادی عنوان کتابی از اریک فروم است (۱۹۸۳). او در این کتاب زیرساخت روانیِ فاشیسم را مورد پژوهش قرار داده است. چه چیزی در انسانها، در ما، موجب میشود که برای نابودی یک نسل (نابودی خود)، برای جنگهای صلیبی آماده باشیم و خود را در اختیار بگذاریم؟ استنتاج او: «شخصیت خودکامه و مستبد احساس هیچ بودن و بیارزشی خود را از طریق همانندسازی با «کل بزرگ» جبران میکند. او خود را متعلق به آن کل بزرگ احساس میکند. این سهیم بودن نه فقط احساس خودکمبینی را جبران میکند، بلکه همچنین او را در مقابل «ترس از آزادگی» حفاظت میکند، یعنی: در مقابل حس رقتانگیز بیکسی و بیتعلقی. این احساس وقتی پدید میآید که آدم میبایست، بدون احساس تعلق نسبت به معیارها و ضوابطی که «از بالا» مقرر میشوند، براساس معیارهای خود زندگی کند، تصمیم و یا مسئولیتی را بهعهده بگیرد. ایدئولوژی فاشیسم مانند کلیدی است که دقیقاً به شکل زیرکانه و حسابشدهای به قفل ساختار شخصیت خودکامه و مستبد میخورد و پژواک آن در فرمانبرداری، ایثار و جانفشانی طنینانداز میشود.»
همانطور که آزمونهای میلگرام (۱۹۷۴) در آمریکا و تکرار آنها در آلمان نشان دادهاند، آمادگی انسان برای زیرپا گذاشتن ارزشهای خود و تبعیت از معیارها، خطمشیها و رهنمودهای رهبران، آمادگی او برای یکرأی بودن و متفق بودن با «کل بزرگ» برای اینکه منزوی و تنها نماند هنوز اصلاً و ابداً به گذشته تعلق ندارد. به نظر میرسد در مسئله مهاجران افغانی نیز هم مسئولین و هم مردم نتوانستهاند تعادل مناسبی در مدل چهاروجهی ارزشها بدست بیاورند و افراط در یکی از فضیلتها باعث دوگانگی شدید نظرات و سردرگمی بیشتر شده است.
(بنگرید به آثار محقق برجستۀ معاصر، پروفسور فریدِمَن شولتس فن تون Schulz von Thun، انتشارات لوحفکر ۱۳۹۹، انتشارات ارجمند۱۴۰۱، ۱۴۰۲، ۱۴۰۳)
بیشتر بخوانید:
چقدر برای افغانستانیهای مقیم ایران هزینه میکنیم؟
افغانها: از ایرانیها گلایه داریم /ساماندهی اتباع خارجی و آزار مجوز دارها
وزیر کشور: ظرفیت پذیرش مهمان نداریم، کمک های بین المللی هم نزدیک به صفر است /باید ورود اتباع را ساماندهی کنیم
216216