سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندانهای زمان شاه و درگیر شدن با ماجراهای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.
ارتباط با شهید رجایی در زندان
در زندان مسئول تشکیلاتی شهید رجایی بودم. پس از انقلاب او را در مدرسه رفاه دیدم گفت محمدجان باورت میشود من از شما میترسم؟ با تعجب پرسیدم از من؟ گفت نه تو میدانی چه میگویم از تو نمیترسم ولی یادت هست زندان چه خبر بود؟ از سازمان میترسم؛ یک بار در بند دو زندان اوین رسولی بازجوی ساواک به جمع بچهها آمد و پس از صحبت سؤال کرد آیا کسی مایل هست از زندان آزاد شود؟ شهید رجایی دستش را بلند کرد. این مسأله موجب بحث و جدل جدی میان مسعود رجوی، موسی خیابانی و من شد چرا که مسعود رجوی مدعی بود که رجایی بریده و توان مقاومت و زندان کشیدن را از دست داده و باید تنبیه شود. او خطاب به من به عنوان مسئول تشکیلاتی رجایی گفت که همه ایــن مسئولیتها به عهدۀ تو است. چرا او این کار را کرد؟ و بعد در یک جلسه شدند و سرود و آواز میخواندند و عصر جمعه که اکثر زندانیها جمع خوش و بش میکردند رجایی گفت که ما باید اسلامی برخورد کنیم.
باز در جلسه سه نفری با مسعود و موسی رجوی حرفهای تندی علیه رجایی زد. فریاد میزد که او یعنی رجایی دارد تیغ به دست ساواک میدهد تا سر ما را ببرد. میگفت که بر اساس حرف رجایی، یعنی ما اسلامی برخورد نمیکنیم و بعد در حالی که بسیار خشن و زننده از او یاد میکرد از من خواست که با او برخورد کنم تا ادب شود و توبه کند و گفت که بایـد بیاید و از خودش به دلیل این حرف انتقاد کند.
برای من این حرفها و مخصوصاً اهانت مسعود بسیار ناگوار بود، آزارم میداد لذا به او اعتراض کردم و نقطه قوتهای رجایی را توضیح دادم. از مقاومت او در زندان گفتم و از او خواستم که رعایت کند. مسعود مطابق معمول گفت تو تنزه طلبی میکنی او ما را که امروز اسلام واقعی هستیم زیر سؤال برده است. امروز هرکس علیه ما باشد علیه اسلام علیه، علی و علیه قرآن است. امروز ساواک و امپرئالیسم در برابر ما است. رجایی و امثال او اگر فدا شوند چه باک که برای اسلام واقعی همه باید فدا شویم.
من با رجایی صحبت کردم کلامی که، گفت مظلومیت و صداقتش هنوز در وجودم مانده. است عین جملهاش این بود «محمدجان مگر من چی گفتم؟ » میدانستم که باور ندارد خلافی مرتکب شده و یا منظوری داشته است. آرامش کردم و در جلسه بعد به مسعود توضیح دادم. اما مسعود نپذیرفت. من هم گفتم از دست من این کار برنمی آید که او را برای معذرت خواهی آماده کنم مگر چه کرده است؟ مسعود از موسی خواست که او با رجایی صحبت کند. موسی چندبار با رجایی صحبت کرد و رجایی در یک جلسه عصر روز جمعه آمد و در حالی که میدانستم قبول ندارد از حرف جلسه قبل خود معذرت خواهی کرد.