ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر اطلاعات او، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ماند و خاطرات خود از دوران مجالست با شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی را به رشته تحریر درآورد. خاطرات فردوست تحت عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر شده است که در این ستون به تناوب برخی را مرور میکنیم.
ایجاد دفتر ویژه اطلاعات
اردیبهشت 1338 بود و استاد دانشگاه جنگ بودم. روزی افسر گارد به دانشگاه آمد و اطلاع داد که شاه من را احضار کرده است. بلافاصله به کاخ مرمر رفتم. ملاقات بسیار کوتاه بود و محمدرضا چند جمله بیشتر نگفت: «فردی در اتاق نصیری نشسته، برو او را ببین و هرچه گفت انجام بده و به من نه گزارش بده و نه دستور بخواه، هرچه گفت انجام میدهی!» گفتم: «چشم!» بیرون آمدم و به اتاق نصیری (ساختمان نزدیک در ورودی کاخ) رفتم. در آن زمان نصیری فرمانده گارد بود. به داخل اتاق رفتم و دیدم نصیری به اتفاق یک غیرنظامی نشسته است. او بلند شد و گفت: «من را میشناسید؟» گفتم: «شما را دیدهام ولی نامتان را نمیدانم.» خود را معرفی کرد. او شاپور جی بود. در این موقع نصیری از اتاق خارج شد. او چنین توضیح داد: «در مسافرت اخیر شاه به انگلستان، شاه در یک میهمانی به ملکه گفت شما چگونه از اخبار مملکت خود و دنیا به طور روزانه مطلع میشوید؟ هر روز 400-500 برگ گزارش برای من میفرستند، در روز کار دارم و در شب هم وقت مطالعه ندارم، لذا دستور میدهم در حضور خودم این گزارشها را در بخاری بسوزانند. ملکه توضیح داد ما حدود 70 سال است که برای این کار سازمان ویژهای داریم که همین 400-500 برگ را به 2-3 برگ تبدیل میکند. ملکه به شاه پیشنهاد کرد که شما فردی را بفرستید و ما آموزشهای لازم را به او خواهیم داد و این کار را برای شما سازماندهی خواهد کرد. شاه از این پیشنهاد استقبال کرد.» بعدها مطلع شدم که در بازگشت به تهران، محمدرضا از نصیری میخواهد دو نفر را به او معرفی کند. نصیری نیز صمدیانپور (سپهبد و رئیس شهربانی شد) و سرهنگ موثقی را معرفی میکند. محمدرضا میپذیرد و قرار میشود ترتیب سفر آن دو برای فردای روزی که شاپور جی را دیدم داده شود. شاپور جی مراجعه میکند و متوجه میشود که محمدرضا به پیشنهاد نصیری، فرد دیگری را در نظر دارد بفرستد. شاپور جی گفت: «پیش از این که بیایی نزد شاه بودم و مطلع شدم که فرد دیگری را در نظر دارد. به او گفتم افراد فوق (صمدیانپور و موثقی) صلاحیت این مسئولیت بزرگ را ندارند و فلانی (من) برای این کار مناسب است. شاه بلافاصله موافقت کرد و گفت: بله، بله، راستی چطور هیچ یادم نبود، او دوست من است و مورد اعتماد کامل من. بسیار مناسب است!» در نتیجه، بلافاصله محمدرضا به دنبال من فرستاد و من را به عنوان مأمور تشکیل «دفتر ویژه اطلاعات» به شاپور جی معرفی کرد. به این ترتیب فردای آن روز برای طی دوره آموزش و تشکیل «دفتر ویژه اطلاعات» به لندن پرواز کردم.
خاطرات الرجال
صاحبخبر -