شناسهٔ خبر: 70191358 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: گویانیوز | لینک خبر

» عباس عبدی:‌ شكست شناختي

صاحب‌خبر -

9-1.jpgعباس عبدي - روزنامه اعتماد

وضعيت ايران در سوريه به دليل كدام ضعف ايران رخ داده است؟ به نظر من مشكل در ضعف مفرط شناختي-اطلاعاتي است به نحوي كه واقعيت را يا نديديم يا وارونه ديديم. ما در جنگ هم قطعنامه را پذيرفتيم ولي اين را مي‌دانستيم كه به هر دليلي، توانِ نظامي و لجستيكي و حتي روحيه‌اي ادامه جنگ براي تحقق اهداف اعلام شده را نداريم.

پس به لحاظ اطلاعاتي و تحليلي شكست چنداني نخورده بوديم. چشمان ما به‌طور نسبي واقعيت را مي‌ديد. به رهبري گزارش مي‌دادند و در نهايت هم تصميم به پذيرش قطعنامه گرفته شد. ولي در ماجراي سوريه سياستگذاران پيش از اينكه به لحاظ مادي و نظامي شكست بخورند از زاويه شناختي و اطلاعاتي ضربه خورده‌اند.

اين شكست راهبردي‌تر است. در حقيقت مي‌توان گفت كه با چشمان بسته و قدرت ضعيف تحليلي كه سوگيري هم دارد و با پيش‌فرض‌هاي نادرست به واقعيت بيرون از خودمان نگاه كرده‌ايم. اهميت اين مساله در اين است كه چنين خطاي نگرشي و تحليلي فقط به مورد خاص سوريه منحصر نيست بلكه ديگر ابعاد تحليلي حكومت را نيز در برگرفته است و حتي مي‌توان گفت كه به نوعي در بخشي از سياستگذاران به صورت اپيدمي درآمده است.

پس از شكست اسد در عرض چند دقيقه دستگاه مهم توجيه‌گري راه افتاده است عين گربه مشهور به گربه مرتضي علي هستند. آنها را هر جور بيندازيد بالا چهار دست و پا مي‌آيند پايين. اگر پيروز شوند مي‌گويند نصرت الهي و دست غيب بود و اين از نشانه‌هاي ظهور است كه در احاديث آمده. اگر شكست بخورند مي‌گويند اين جنگ اُحُد بود و وعده فتح مكه را مي‌دهند.

Please enable JavaScript to view the poll powered by Disqus.<span id="mce_marker" data-mce-type="bookmark"></span>

يك لحظه هم فكر نمي‌كنند اگر نتوانستند اين شكست فاحش را پيش‌بيني كنند چگونه مي‌توانند اصولا تحليل نمايند؟ چرا ديگران بايد تحليل‌هاي غيرعقلاني و وعده‌هاي توخالي آنان را بپذيرند؟ طرف تا ده دقيقه پيش از فرار اسد مي‌نوشته ما برديم؛ يك ساعت بعد از اتمام كار كه ديگر اميدي نداشته دستور اميد و شهادت مي‌دهد! واقعيت چيست؟ واقعيت يك چيز است اينكه وعده‌ها واقعيت نداشت.

اتفاقا بر عكس هم بوده. چرا بر عكس بوده؟ به خاطر واكنشي كه طرفداران اين نوع حضور از شكست در آنجا از خودشان نشان داده‌اند.

به قول يك كامنت‌گذار؛ «امريكايي‌ها تو ويتنام ۵۹۰۰۰ كشته دادند و بعد ده سال هم ويتنام سقوط كرد، در افغانستان هم بعد بيست سال خارج شدند و طالبان آمدند. آنقدر كه داستان سوريه بر روي انقلابي‌ها تاثير گذاشت ويتنام و افغانستان روي امريكايي‌ها نگذاشت.» علت اين تفاوت رفتاري در منطق حضور است. آنان جنگ و صلح را فرازميني و صفر و يك نمي‌كنند خيلي عقلاني به آن نگاه مي‌كنند حتي اگر در تحليل اشتباه كرده باشند.

امريكايي‌ها هنوز هم علي‌رغم شكستي كه در ويتنام خوردند و آن جنگ را فاجعه‌بار مي‌دانند، همچنان كهنه سربازان آن را محترم مي‌دارند و به كشته‌ها و مصدومين خود نهايت احترام را مي‌گذارند. چون اينها دو مساله جداست. وظيفه سرباز دفاع از منافع ملي مطابق مقررات است البته كساني هم مثل محمدعلي (كلِي) از حضور در آن جنگ استنكاف كردند و هزينه سنگيني دادند ولي اگر كساني هم در آن جنگ كشته شدند احترام و جايگاه آن افراد را پاس مي‌دارند و آنان هم اين حضور خود را چماقي عليه مخالفان جنگ و امثال محمد علي كلي نمي‌كنند.

ولي در اينجا موضوع به كلي متفاوت طرح مي‌شود. خيلي حيثيتي و ايدئولوژيك و صفر و يكي طرح مي‌شود و راه را براي تغيير و اصلاح سياست مي‌بندد نه فقط در ميان طرفداران حكومت بلكه در ميان منتقدين هم همين مساله است. اگر به ياد داشته باشيد در ابتداي حضور ايران در سوريه افرادي كه شهيد مي‌شدند به نسبت بي‌سر و صدا رفتار مي‌شد.

از همان ابتدا هم نامش را گذاشتند شهداي حرم. ولي منطق حضور ايران در آنجا چيز ديگري بود كه بايد به همان اشاره مي‌شد. واقعيت اين حضور ملهم از اصول سياست‌ خارجي بود كه نبايد اجازه داده مي‌شد تندروهاي سلفي بر سوريه حاكم شوند ولي اين امر مستلزم تداوم حمايت بي‌چون و چرا از اسد نبود. بنابر اين اشكال كار از اينجا آغاز شد و سياست تبليغاتي و راهبردي ايران را دچار اختلال كرد. زيرا در ميانه راه، اين حضور تغيير مسير داد و وارد چالش‌هاي منطقه‌اي شد.

اكنون مساله اسد تمام شده هر چند بحران سوريه شاهد آغازي دوباره! است و مشكلات جديدي بر سر اين ملت آوار خواهد شد. ولي مساله كنوني ما اين ضعف مفرط شناختي- اطلاعاتي است كه در نگاه رسمي نسبت به واقعيت وجود دارد. خطر اين ضعف از ناتواني اقتصادي و نظامي و سياسي بيشتر است در واقع ريشه آن ناتواني‌ها است.