از آن روزهایی که به عنوان مشاور مدرسه به دبیرستان دخترانه میرفتم، خاطرات کوچک و شیرینی به یاد دارم. اینکه در آن سن و سال و در آن حال و هوا کنار دانشآموزان باشم، همیشه برایم جذابیت خاص خودش را داشت. انگار که مسائل ذهنی و دغدغههای دانشآموزانی که کم کم از دنیای کودکی خارج شدند و پا به دنیای بزرگسالی گذاشتهاند، برای من هم نگاه جدیدی به مسائل میداد.
چند روز پیش به واسطه یک اتفاق، یاد یکی از دانشآموزان افتادم که در نهایت به من درس بزرگی داد. به یاد دارم وقتی به من مراجعه کرد، آنقدر در ذهنش مرور کرده بود که خسته بود. هزار بار، از اول تا آخر ماجرا را دوره میکرد، نتیجه میگرفت، تفسیر میکرد، قضاوت میکرد و پرونده را در ذهنش میبست.
با همه آدمها و دوستانش همانجا معاشرت میکرد و راجع به آنها نتیجهگیری میکرد و در بیشتر مواقع آنها را کنار میگذاشت. در ذهنش از آدمها میترسید، در ذهنش به آدمها محبت میکرد، در ذهنش از دستشان عصبانی یا متنفر میشد، همانجا با آنها میجنگید، قهر میکرد، رقابت میکرد و البته همانجا دلتنگشان میشد و در نهایت تنها میماند. وقتی میخواست از این اقیانوسی که در آن غرق شده بود، بیرون بیاید و در واقعیت با آدمها ارتباط برقرار کند، چون قبلش تمام سناریو را در ذهنش جلو برده بود و از آدمها نه شنیده بود، در نهایت دیگر نمیتوانست در دنیای واقعی با آنها ارتباطی برقرار کند. انگار برایش راحتتر بود با خود فکر کند دیگران او را نمیخواهند تا اینکه برود در واقعیت این را بسنجد. شاید شما هم دورهای از زندگیتان را دچار این مشکل شده باشید. راستش خودم هم گاهی در این تله ذهنی گیر میکنم، اما راهحلی که برایش پیدا کردهام همیشه من را نجات میدهد. راهحل این است که بپذیریم وقتی ما در روابط صمیمانهمان خواستهای از دیگران داریم، سه حالت وجود دارد: یا پذیرفته میشود، یا نادیده گرفته میشود، یا شنیده میشود و رد میشود. همه آدمها حالت اول را میخواهند.
ولی واقعیت این است که ما در طی بزرگ شدن کم کم ظرفیت این را پیدا میکنیم که گاهی ناکام شویم و خواستهمان برآورده نشود. ناراحتکننده است، ولی برای یک آدم بالغ کشنده نیست. اما برای یک کودک، تحمل ناکام شدن از ظرفیتش خارج است و برایش مساوی با نابودی است. پس به هر دری میزند تا با این واقعیت مواجه نشود. این خیالپردازی در کودکی جواب میدهد، ولی وقتی در بزرگسالی به جای مواجهه با واقعیت و پرورش ظرفیت پذیرش ناکامیهای زندگی، از شیوههای مراقبتی کودکانه استفاده شود، فرد مجبور میشود در دنیای ذهنیاش بماند و روزبهروز از آدمها دورتر شود و در نهایت تنهاتر شود و خود را از روابط صمیمانه امن محروم کند.
امتحان کنید، «نه شنیدن» از جانب عزیزان و نزدیکانمان مساوی با دوست نداشتن ما توسط آنها نیست. این قانون ذهنی کودکی ماست. ما حق داریم درخواست کنیم و آنها حق دارند گاهی رد کنند و باز همدیگر را دوست داشته باشیم. اگر این را بپذیرید، روابطمان جای امنی میشود.
الهه ضمیری _ خبرنگار تحریریه جوان قدس