شناسهٔ خبر: 70097091 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

شعر شاعر سمنانی برای ایام فاطمیه؛

تاریخ رد پای تو را گم نمی‌کند

سمنان- علی دولتیان، به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) و ایام فاطمیه یکی از شعرهای خود را تقدیم این بانوی بزرگوار کرد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در سمنان، علی دولتیان، شاعر و نویسنده سمنانی که آثاری چون رودهای خروشان، خوشه‌های خاطره، فرشتا، پرستوهای مهاجر دانشگاه و … را در کارنامه خود دارد، برای شهادت حضرت فاطمه (س) یکی از سروده‌های خود را تقدیم آن معصوم بزرگوار کرد.

بویت وزید زیر نخستین درخت سیب
بویی شبیه آمدن دختری نجیب

این باغ، بی تو یک گل چادر به سر نداشت
شعر از شمیم عطر تو حتی خبر نداشت

هجده بهار شعر تو را گوش کرده ایم
پیراهنی به رسم تو تن پوش کرده ایم

ای آفتاب مشرق خلقت، طلوع راز!
ترجیع بند چرخش تسبیح در نماز

هر خانه ای به نام تو اینجا مزین است
بی تو بهار و چلچله هم لال و الکن است

از صبر تو خجل شده خورشید و کوه صبر
در تو منور است تمام شکوه صبر

ابیات مثنوی تو هنگامه می کند
باغ و بهار، پاره به تن، جامه می کند

یک بیت و یازده گل و هر گل خودش بهار
از هر بهار مانده بهاری به یادگار

وقتی نماز، ختم به تسبیح می شود
مدهوش خطبه ی تو مفاتیح می شود

زهرا کم است هر چه بریزم به پای تو
شعری علی مگر که بگوید برای تو

تنها تو راعلی و شب و آسمان شناخت
تورا کجا بدون علی می توان شناخت

من از علی چگونه بگیرم سراغ تو
ترسیده ام که تازه شود باز داغ تو

زخمت، یگانه کوثر قران چه کرده ای
او گفته است، با غم دوران چه کرده ای

وقت اذان، چقدر تو دلتنگ می شدی
با ناله بلال هماهنگ می شدی

وقت اذان او همه تن گوش می شدی
نام پدر شنیده و مدهوش می شدی

دریا ز اشک چشم تو این گونه تر شده
خورشید را چکانده و خود شعله ور شده

تاریخ رد پای تو را گم نمی کند
بی آفتاب، عرش تبسم نمی کند

درکوه و دشت، خیمه به خیمه دویده ایم
تادر طلوع فجر به اینجا رسیده ایم

یک مرد از تبار علی، مرد انقلاب
مردی عجیب مرد زمستان و آفتاب

افراشت پرچمی به بلندای آسمان
گل ریخت دسته دسته سر و پای آسمان

زهرا تمام خاطره ها را تو خوانده ای
این آفتاب را تو به اینجا کشاند ه ای

این قوم راه خانه ی خود گم نمی کند
جایی که آب هست تیمم نمی کند

می آید آن سواره ی غایب که نایبش
این باغ سبز را بسپارد به صاحبش

در جمعه های پیر، دعا کن سوار را
می شوید از ضریح دو چشمت غبار را