شناسهٔ خبر: 70049689 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شهروند | لینک خبر

یک بازی آمریکایی، از «مونرو» انزواطلب تا «آیزنهاور» مداخله‌‌جو

صاحب‌خبر -

[شهروند] چند روز پیش در همین صفحه راجع به دکترین آیزنهاور نوشتیم که مبدع آن دوایت آیزنهاور سی و چهارمین رئیس‌جمهوری آمریکا بود و بر مداخله سیاسی و نظامی ایالات متحده در هر نقطه از کره زمین تاکید داشت. از بطن دکترین آیزنهاور بود که پیمان‌نامه‌های نظامی با مشارکت آمریکا در هر گوشه از زمین سربرآوردند و پایگاه‌های نظامی این کشور از اوکیناوا در ژاپن تا گوانتانامو در کوبا، به هسته‌های مداخله نظامی سریع واشینگتن در هر نقطه از جهان تبدیل شدند. کشور ما ایران نیز چندی زیر سایه تصمیمات ضد ملی رژیم وابسته پهلوی، ذیل پیمان‌هایی چون بغداد و سپس سنتو، در بازی دکترین آیزنهاور قرار گرفت و منافع ملی بدون حاصل خاصی خرج بلندپروازی‌های ابرقدرت غرب شد. سیاست مداخله‌جویانه آمریکا در سراسر جهان به بهانه حفاظت از منافع  این کشور و متحدان آن، از فردای جنگ جهانی دوم نمودی غیرقابل انکار یافت، اما شاید برایتان جالب باشد که بدانید همین آمریکای مداخله‌جو در دورانی از حیات خود سیاست «انزوا» را برگزیده و دامن خود را از بحران‌های جهانی برچیده بود.

شمشیر کشیدن برای استعمارگران کهنه‌کار
201 سال پیش در چنین روزی، برابر 2 دسامبر 1832 میلادی، جیمز مونرو، پنجمین رئیس‌جمهوری ایالات متحده آمریکا، نظریه و رَهنامه سیاسی خود که به «دکترین مونرو» معروف شد را اعلام کرد. بر اساس این دکترین، آمریکا از تصمیم خود برای دخالت نکردن در جنگ‌های بین قدرت‌های اروپایی و مستعمرات آن‌ها پرده برداشت. اما از طرفی هرگونه مداخله دولت‌های اروپایی در امور داخلی آمریکا و دیگر کشورهای قاره جدید، طبق این دکترین عملی غیردوستانه و تهدیدآمیز تلقی شده و واشنگتن حق پاسخگویی و مقابله سیاسی-نظامی بر ضد آن را برای خود محفوظ می‌دانست. منظور از قدرت‌های اروپایی در دکترین مونرو کشورهای انگلستان، فرانسه و اسپانیا بودند که در زمان تدوین این دکترین همچنان به عنوان دولت‌های استعمارگر، چپاول دیگر کشورها را در دستور کار خود داشتند و به نوعی رقیب مستقیم ایالات متحده در عرصه جهانی قلمداد می‌شدند.  

کوتاه کردن دست اروپا از منابع قاره آمریکا
در نگاه نخست هدف از دکترین مونرو دور نگاه داشتن آمریکا از بحران‌های جهانی درک می‌شود، اما شاید بتوان گفت این فقط ظاهر قضیه بود و ایالات متحده نخست و قبل از هر چیز قصد داشت با بسط این دکترین سیاسی، حیاط خلوت خود یعنی آمریکای مرکزی و جنوبی را از گزند نفوذ سیاسی، نظامی و اقتصادی قدرت‌های سیری‌ناپذیر و چپاولگر اروپایی مصون بدارد. این سیاست نیز البته نه از سر خیرخواهی برای ملل عقب نگاه‌داشته شده آمریکای لاتین، که از منظر تمامیت‌خواهی سلطه‌جویانه ایالات متحده برای نفوذ مطلق و بی‌شریک واشینگتن در این منطقه باید دیده شود. کما این‌که در موسم جنگ جهانی اول، آن هنگام که آمریکا مداخله را به نفع خود دید، اصل اساسی دکترین مونرو یعنی بی‌اعتنایی به بحران‌های جهانی را نادیده گرفت و برای برداشتن سهم خود از خوان جنگ، وارد عمل شد. سیاستی که در جنگ جهانی دوم نیز با حدت و شدت بیشتر پی گرفته شد.<