شناسهٔ خبر: 70047932 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

یادداشت؛

زندگی و زمانه آیت‌الله سیدعلی قاضی

آسید علی آقا تا شاگردش محمدتقی را دید، بی‌مقدمه و با تحکم گفت: «صلاح نیست شما به ایران بروید! پا دراز کردن سمت کتاب‌ها هم هتک حرمت است!» محمدتقی هول کرد. از این افکار و تردیدها هیچ‌کس خبر نداشت. نگاه حیرانش را سمت استاد چرخاند و با تواضع پرسید: «آقا از کجا فهمیدید؟» سیدعلی قاضی لبخندی زد و گفت: «از وادی‌السلام!»

صاحب‌خبر -

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مرضیه نظرلو، پژوهشگر و نویسنده: لبخند زد و گفت: «از وادی‌السلام!». وادی‌السلام قبرستان عجیبی بود. نشسته بود یک گوشه نجف. بزرگ و بی‌انتها بود و برای خودش کوچه و خیابان و خانه و سرداب داشت. قبرهایی خاکی که در امتداد هم ردیف شده بودند و پلکان‌هایی سنگی که به طبقات زیرین زمین می‌رسید. حتی روزها هم جز به ضرورت کسی به آن‌جا نمی‌رفت؛ چه برسد به شب‌ها که خوف سایه می‌انداخت توی قبرستان و لرز می‌افتاد در بدن رهگذران!

با این همه وادی‌السلام که می‌گفتند اموات مؤمنین عالم را در خود نگه می‌دارد؛ در میان زندگان، دوست‌دارانی داشت. آنانی که خوف و خشیت الهی دل‌شان را متواضع کرده بود و دیگر از این جسم‌هایی که دست‌شان از دنیا کوتاه شده بود و زیر خروارها خاک آرمیده بودند؛ ترسی به دل راه نمی‌دادند.

او بیشتر اوقات در وادی‌السلام بود. محمدتقی آملی یکی از شاگردانش وقتی متوجه شد استاد ساعات زیادی را در این قبرستان می‌گذراند با تعجب در دل گفت: «استاد این همه وقت در وادی‌السلام چه می‌کند؟ حیف نیست چنین مردی کارهای مهم‌تر را رها کرده و بین مردگان چرخ می‌خورد؟»

چند روزی با این فکر کلنجار می‌رفت اما افکارش را با احدی در میان نگذاشت تا این‌که نامه‌ای از طرف خانواده به دستش رسید. خانواده محمدتقی ایران بودند و به او گفته بودند بازگردد. محمدتقی بین ماندن در حوزه علمیه نجف و بازگشت به ایران مردّد ماند. نمی‌دانست باید چه تصمیمی بگیرد و صلاحش چیست. مدتی گذشت و او در تردید روزگار می‌گذراند تا این‌که یک شب که با همان افکار می‌خواست به خواب برود متوجه شد پایش را به سمت طاقچه‌ای که کتاب‌های علمی و دینی در آن قرار داشت دراز کرده است. فکر دیگری به افکار گذشته‌اش اضافه شد و گفت: «آیا این‌که پایم به سمت کتاب‌ها دراز شود ایرادی دارد؟» در همین فکرها بود که خوابش برد.

صبح بعد از ادای نماز به سمت منزل سیدعلی آقای قاضی رفت. جلسه درس در یکی از اتاق‌های خانه سید برگزار می‌شد. آسید علی آقا تا شاگردش محمدتقی را دید، بی‌مقدمه و با تحکم گفت: «صلاح نیست شما به ایران بروید! پا دراز کردن سمت کتاب‌ها هم هتک حرمت است!» محمدتقی هول کرد. از این افکار و تردیدها هیچ‌کس خبر نداشت. نگاه حیرانش را سمت استاد چرخاند و با تواضع پرسید: «آقا از کجا فهمیدید؟» سیدعلی قاضی لبخندی زد و گفت: «از وادی‌السلام!»

سیدعلی قاضی طباطبایی، ذالحجه سال ۱۲۴۸ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. اجداد او از سادات طباطبایی و مشهور به فضل و تقوا و اغلب در کسوت روحانیت بودند و نسب‌شان به امام حسن مجتبی (ع) می‌رسید. پدرش از شاگردان آیت‌الله میرزای شیرازی در سامرا بود. سیدعلی خواندن و نوشتن را در مکتب‌خانه فرا گرفت و نزد پدر نیز با مفاهیم دینی آشنا شد. در نوجوانی به حوزه علمیه تبریز رفت و از محضر اساتید آن‌جا بهره برد. پس از مدتی به عادت مرسوم طالبان علم، بار سفر بست و راهی حوزه کهن نجف اشرف شد. به محض ورود به آن شهر به رسم ادب به پای‌بوسی حرم مولای متقیان رفت و از ایشان طلب کرد تا به او عنایت کرده و مسیری را که مورد رضایت باری‌تعالی است پیش پایش بگذارد و او را ثابت قدم بدارد.

سیدعلی در حوزه نجف محضر بزرگانی چون آخوند محمدکاظم خراسانی، شیخ‌الشریعه اصفهانی، میرزا حسین تهرانی، شیخ محمدحسن مامقانی، شیخ محمد بهاری و احمد کربلایی را درک کرد و به جهت پشتکار و تلاش فراوان در ۲۷ سالگی به اجتهاد رسید.

رحل اقامت را در جوار مولای متقیان به زمین زده بود و در همان شهر نیز شروع به تدریس کرد. سید در لغت عرب کم‌نظیر بود و می‌گفتند چهل هزار لغت عرب از حفظ داشت و شعر عربی را چنان خوب می‌سرود که عرب‌ها نمی‌توانستند تشخیص دهند آن را یک غیر عرب سروده است.

سیدهاشم حداد در این باره گفته است: «آقای قاضی عالمی بود از جهت فقاهت بی‌نظیر، از جهت فهم روایت و حدیث بی‌نظیر، از جهت تفسیر و علوم قرآن بی‌نظیر، از جهت ادبیات عرب و لغت و فصاحت و تجوید بی‌نظیر.»

در عین حال ایشان به تهذیب نفس و تعالی روح نیز بسیار اهمیت می‌داد. سیدعلی قاضی را بیشتر از کتاب و بحث و درس با حالات عجیب و جلسات اخلاق و عرفان می‌شناختند. فقه جعفری را به خوبی می‌شناخت و اسباب شهود و ریاضت را بر پایه دستورات دین برپا می‌کرد. از همین رو اجازه نمی‌داد غیر از طلاب و فقها کسی در جلسات خصوصی اخلاق و عرفان حاضر شود. عقیده داشت سالک و عارف حتماً باید مجتهد باشد. چرا که وقتی برخی عوالم باطنی را درک کرد و وظایفی بر عهده‌اش گذاشتند تنها مجتهد می‌تواند نحوه درست انجام دادن آن وظایف را در شرایط متفاوت بفهمد. درعین حال نمی‌خواست مطالبی که جانِ قابل می‌خواست را در اَبدان کم ظرفیت بریزد و او را متهم به طریق و روش‌هایی غیر از طریق اسلام و مذهب شیعه کنند.

می‌گفتند طریقه عرفانی وی به حسینقلی همدانی و استادش سیدعلی شوشتری می‌رسد. با این وجود تعدادی از علما و بزرگان نجف که روش او را نمی‌پسندیدند از در مخالفت با وی برآمدند. کار به جایی رسید که بدخواهان او را متهم به تصوف کردند و عده‌ای نیز باب بی‌حرمتی را گشودند و سجاده از زیر پایش کشیدند. پس از این ماجراها سیدعلی آقا، جلسات درس را در منزل و روی حصیرهای مندرس حیاط خانه برگزار کرد. در همان جلسات مردانی چون شیخ محمدتقی آملی، علامه طباطبایی، سیدحسن الهی طباطبایی، شیخ حسینعلی نجابت، شیخ عباس قوچانی، آیت‌الله بهجت و دیگران، فیض‌ها بردند و هر کدام در دوره‌ها و مکان‌های مختلف چون خورشیدی درخشان نورافشانی کردند.

سیدعلی آقا نماز شب را اصلی جداناشدنی در مسیر سلوک می‌دانست و گاه و بیگاه انجام آن را به شاگردان توصیه می‌کرد. علامه طباطبایی در این باره گفته‌اند: «کنار در مدرسه ایستاده بودم که آقای قاضی عبور کرد. به من که رسید دست بر شانه‌ام گذاشت و گفت: ای فرزند! دنیا می‌خواهی نماز شب بخوان؛ آخرت می‌خواهی نماز شب بخوان.»

علامه طباطبایی؛ آقای قاضی را از مدت‌ها قبل می‌شناخت. علاوه بر نسبت فامیلی که با هم داشتند به طرزی شگفت نیز با یکدیگر آشنا شدند. وقتی علامه طلبه جوانی بود و به نجف رسید، در حرم مولای متقیان به حضرت امیر عرضه داشت: «من برای ادامه تحصیل دین به محضر شما آمدم ولی نمی‌دانم چه روشی را در پیش بگیرم؟ از شما می‌خواهم مرا راهنمایی کنید». زیارت کرد و به خانه بازگشت. چند روز بعد در منزل بود که درِ خانه را زدند. طلبه در را باز کرد و مردی میانه قامت و لاغر اندام دید که آثار وجاهت و علم بر چهره‌اش ظاهر بود. مرد بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «کسی که به قصد تحصیل به نجف می‌آید، خوب است علاوه بر افزودن علم به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش باشد». این را گفت و رفت. بعدها معلوم شد که آن مرد سیدعلی آقای قاضی بوده است.

طلبه جوان سال‌ها بعد زمانی که علامه‌ای نامدار شده بود؛ در مورد استادش چنین گفت: «ما هر چه داریم از سیدعلی آقای قاضی داریم. ایشان در اواخر عمر شیفتگی و تحیر خاصی نسبت به سیدالشهدا پیدا کرد که علنی بود. هر روز در مصائب اباعبدالله (ع) اشک می‌ریخت. بین زائران می‌رفت، کنارشان می‌نشست و با آنان سوگواری می‌کرد. با دراویش و متصوفه که به ظاهر شرع اهمیت نمی‌دادند، تند برخورد می‌کرد و می‌گفت: سلوک راه خدا با عدم اعتنا به شریعت که نفس راه وطریق است، جمع نمی‌شود و متناقض است.»

آیت‌الله قاضی عائله بسیاری داشت. بیش از ده دختر و پسر قد و نیم قد و خانواده‌ای شلوغ، اما ایشان بیش از دنیا به دنبال امورات آخرت بود و به وعده خدا مبنی بر کفایت امور دنیا اعتمادی تمام داشت. آیت‌الله شیخ علی‌محمد بروجردی یکی از شاگردانش در این باره می‌گوید: «روزی در منزل نشسته بودم که حال عجیبی به من دست داد. کیسه‌ای پول داشتم. آن را برداشتم و بی‌دلیل از خانه بیرون زدم. مسیر یکی از کوچه‌ها را در پیش گرفتم و بی‌هدف می‌رفتم که یک‌دفعه استادم آقای قاضی را دیدم که سر یک کوچه به دیوار تکیه داده بود. بی‌معطلی به سمتش رفتم و سلام کردم. بعد از جواب سلام گفت: می‌خواستم مقداری مایحتاج ضروری خانه را تهیه کنم اما پولی نداشتم. همین‌جا ایستادم تا خدا برساند. دلیل آن حال عجیب را فهمیدم. فوراً کیسه پول را مقابل استاد گرفتم تا هرچه می‌خواهد بردارد. ایشان چند سکه به قدر رفع نیاز برداشتند و رفتند. آن وقت بود که حال بیقرارم خوب شد و به سمت خانه برگشتم.»

آیت‌الله سیدعلی آقای قاضی که خودش برای شاگردان و خواص گفته بود؛ چهل سال مسیر بندگی را پیموده تا بالاخره پنجره‌ای از عالم بالا به رویش گشوده شده، بیش از همه به مکاشفه و پیش‌گویی شهره عام و خاص شد. پیش‌بینی مرجعیت تام آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی یکی از مواردی بود که ایشان سال‌ها قبل از وقوع، آن را به شاگردان اطلاع داده بودند.

یکی دیگر از موارد، وقوع انقلاب اسلامی در ایران بود. آیت‌الله شیخ عباس قوچانی در این باره گفته‌اند: «در نجف اشرف با آیت‌الله قاضی جلساتی داشتیم که غالباً افراد آشنا و مشخص در آن جلسات شرکت می‌کردند. یک روز به صورت ناگهانی سید جوانی وارد جلسه شد که ما او را نمی‌شناختیم. به محض ورود سید، استاد بحث خود را قطع و سید را احترام کرد. آن سید رفت و گوشه‌ای نشست. استاد رو به او کرد و فرمود: «آقا سید روح‌الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد. باید مقاومت کرد! باید با جهل مبارزه کرد». همه ما که در جلسه بودیم از این سخنان استاد تعجب کردیم اما چون می‌دانستیم حتماً ایشان مطالبی را می‌دانند که ما نمی‌دانیم، بدون پرسش و پاسخ آن اتفاق را به ذهن سپردیم تا این‌که سال‌ها بعد که همان سید را در قامت آیت‌الله خمینی دیدیم متوجه اشارات آن روز استاد شدیم.»

نقل‌های بسیاری در حالات سیدعلی آقا وجود دارد اما آن‌چه مسلم است به نقل‌هایی می‌توان اعتماد کرد که از زبان شاگردان مورد وثوق و مردانی که به ایمان و تقوا مشهور بودند، بیان شده است. علامه طهرانی در این باره می‌گوید: «در همان زمان یکی از بزرگان نجف می‌گفت من درباره سیدعلی قاضی و مطالبی که از ایشان شنیدم در شک بودم. با خود می‌گفتم آیا این مطالب نقل شده صحیح است؟ تا این‌که روزی برای نماز به مسجد کوفه رفتم. در بیرون مسجد به سید برخوردم و بعد از سلام و احوالپرسی شروع به صحبت کردیم. حین صحبت مار بزرگی از میان آجرهای دیوار بیرون آمد و مسیر پایین دیوار را در پیش گرفت. همین که چشمم به مار افتاد وحشت کردم. آقای قاضی که حال ترس را در من دید به مار اشاره کرد و گفت «مُت باذن الله» تا این جمله را گفت مار در جایش خشک شد و از روی دیوار به زمین افتاد. سیدعلی آقا انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده ادامه کلام را در پیش گرفت اما من تمام هوش و حواسم پی مار و این اتفاق بود. سید خداحافظی کرد و به درون مسجد رفت. من همان‌طور کنار دیوار ایستادم و از دور به مار نگاه می‌کردم. با خودم گفتم آیا این کار واقعی بود یا چشم‌بندی؟ دو دل بودم. نزدیک رفتم و با گوشه پا تکانی به مار دادم. مُرده بود و تکان نمی‌خورد. با همین فکرها داخل مسجد شدم. کنار یکی از مقام‌های درون مسجد دوباره به آقای قاضی برخوردم. ایشان تا مرا دید لبخندی زد و گفت: «خوب آقاجان! امتحان هم کردی؟!»

سیدعلی آقا گاهی این دست رفتارها را برای دفع تردید خواص نشان می‌داد وگرنه بسیار مراعات عامه را می‌کرد و می‌فرمود: «شهرت بسیار ضرر دارد و شخص مشهور به بلاهایی مبتلا می‌شود.» از همین رو عمده شاگردان ایشان نیز کَتوم بودن را برگزیدند.

ماه رجب بود که پسرش از او پرسید: «آیا ممکن است چیزی از سرنوشت خود در آینده به ما خبر بدهید؟» ایشان بدون تأمل فرمود: «ربیع ربیع…»

ربیع‌الاول ۱۳۲۵ خورشیدی که شروع شد در بستر افتاد. می‌گفتند به بیماری استسقا مبتلا شده. هر چه آب می‌خورد؛ اِفاقه نمی‌کرد. تشنه بود و بدنش باد داشت. دیگر نمی‌توانست از جا بلند شود. نشسته در بستر نماز می‌خواند. دراز که می‌کشید زیر لب قرآن می‌خواند و گاهی اشعاری از مولانا را زمزمه می‌کرد. پنجم ربیع‌الاول بود که هنگام بین‌الطلوعین طوفان خاک در نجف بلند شد و آسمان را تیره و تار کرد. آیت‌الله قاضی که متوجه طوفان شد گفت تا درها و پنجره‌ها را ببندند و بسترش را به سمت قبله بچرخانند. بعد آب خواست. به اندازه نیم استکان نوشید و استکان را برگرداند. چهره‌اش نور و درخشش عجیبی پیدا کرده بود و مدام سوره‌های کوچک قرآن را تکرار می‌کرد. پسرش پرسید: «آقا هراسانید؟ می‌خوابید! می‌نشینید! قرآن زیاد می‌خوانید! بی‌تابید؟» در همان حال با لبخند به سینه‌اش اشاره کرد و گفت: «این می‌خواهد بیرون بیاید!»

دقایقی نگذشت که چشم‌ها بسته، دهان بسته و جان هم بیرون جسته بود!

پیکر مطهرش را سیدمحمد متقی طالقانی غسل داد و سیدجمال‌الدین گلپایگانی بر او نماز خواند. او را در وادی‌السلام در همان قبرستان شگفت‌آور پر رمز و راز به خاک سپردند.

فرازی از وصیت‌نامه آیت‌الله سیدعلی قاضی:

«و در فصل دوم که آخرت است و عمده آن توحید است و این مطلب به راحتی به دست نمی‌آید و از اولاد بنده کسی را تا به حال مستعد تعلیم آن ندیدم. وصول به مقام توحید و سیر صحیح الی‌الله و عرفان ذات احدیت بدون ولایت امام شیعه و خلفای به حق از علی‌بن‌ابی طالب و فرزندانش از بتول عذرا محال است.

و اما نماز، نماز را بازاری نکنید. اول وقت به جای آورید و با خضوع و خشوع. اگر نماز را تحفظ کردید همه چیزتان محفوظ است و تسبیح صدیقه کبری و آیت‌الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود و در مستحبات تعزیه‌داری و زیارت حضرت سیدالشهدا (ع) مسامحه نکنید و روضه هفتگی ولو دو سه نفر باشد اسباب گشایش امور است و اگر از اول تا آخر عمر در خدمت آن بزرگوار از تعزیت و زیارت به جا آورید هرگز حق آن بزرگوار اَدا نمی‌شود و اگر هفتگی ممکن نشد دهه اول محرم ترک نشود که در رفع موانع و حجب موثر است.

دیگر آن‌که اطاعت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق موافقت ظاهر و باطن، ترک خدعه و حیله، تقدم در سلام و نیکویی کردن با هر بِرّ و فاجر مگر در جایی که خدا نهی کرده! این‌ها را مواظبت نمایید و الله الله که دل هیچ‌کس را نرنجانید…

***

‌نظر به اهمیت معرفی و الگوسازی شخصیت‌های معنوی و دینی اثرگذار، دفتر تکریم و الگوسازی نخبگان با همکاری خبرگزاری ایبنا برای تهیه مقالاتی اقدام کرده است. در هر شماره به معرفی یکی از این مفاخر دینی پرداخته می‌شود.

برچسب‌ها: