به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ،«حتی کسی که دوستش ندارد هم باید او را بشناسد». این جمله پشت جلد کتاب «نصرالله» است.
«نصرالله» شامل گفتوگوی اختصاصی محمدرضا زائری با دبیرکل حزبالله لبنان است که به همراه گفتوگوی سیدحسن نصرالله با یک مجله فرانسوی و روزنامه السفیر و یادداشتهای دیگری درباره او منتشر شده است. در بخشی از گفتوگوی دبیرکل شهید حزبالله با روزنامه فرانسوی و زمانی که بحث به شهادت هادی فرزند ۱۸ ساله سیدحسن میرسد او میگوید: «قبل از شهادت هادی عکسش فقط در خانه ما موجود بود ولی امروز عکس او همه جا و در هر خانهای هست. درست است که من و خانوادهام پسر عزیزی را از دست دادیم که خیلی دوستش داشتیم ولی من مطمئن هستم که ما روزی در زندگی ابدی دوباره همدیگر را خواهیم دید.» او ادامه میدهد: «من همیشه وقتی به زیارت خانواده شهدا میرفتم جلوی پدران و مادرانشان و همسران و فرزندانشان احساس شرمندگی میکردم و البته بعد از این هم احساس شرمندگی خواهم کرد اما حالا یک شباهت و اشتراکی هم با خانوادههایی داریم که جنازه فرزندانشان را دشمن نگه داشته است. (جنازه سیدهادی نصر الله یک سال در اسرائیل باقی ماند تا زمانی که مبادله صورت گرفت)»
جوابهای نصرالله در خصوص شهادت فرزندش با تعجب مصاحبهکننده روبرو میشود و این باعث میشود تا او با صراحت بیشتری پرسش جسورانهتری را مطرح کند. خبرنگار میپرسد: «گویی شما پرهیز دارید از اینکه در مورد فرزندتان از موضع یک پدر سخن بگویید و سعی میکنید از او حداکثر در کنار بقیه شهدا یاد کنید. آیا این موضوع به خاطر مسئولیت تشکیلاتی شما یا ملاحظات سیاسی است؟ بالأخره شما پدر هستید و در عکسهایی که موقع خداحافظی او با شما قبل از عزیمت گرفته شده این رابطهی لطیف و احساس انس کاملاً مشهود است؛ گرچه او در وصیتنامه خود باز هم از شما قبل از رابطه پدری به عنوان «نائب ولی امر» و «رهبر دینی» یاد میکند ولی به هر حال شما زمانی با او خداحافظی کردید و با اختیار و انتخاب او را روانه جبهه کردید یا به تعبیر خودتان راه را برایش باز گذاشتید در حالی که در همه جریانهای سیاسی و طایفهای لبنان پسرها مخصوصاً پسران ارشد جای پدران را میگیرند ولی فرزند شما شهید شده است.»
اما پاسخ سیدحسن نصرالله به این پرسش از روایت خاصی از روزهای پس از شهادت هادی پردهبرداری میکند که از فقرات قبل بسیار تکاندهندهتر و بهتآورتر است. سیدحسن نصرالله در جواب این پرسش خبرنگار میگوید:
«حساسیتها و ملاحظات مختلفی وجود دارد. خبر شهادت سیدهادی و سه نفر از دوستانش روز جمعه رسید. روز بعدش یک همایش بزرگ در پشتیبانی از مقاومت داشتیم و در برنامه چنین پیشبینی شده بود که در آغاز برنامه به مناسبتی ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداء و عزاداری باشد. زمانی که خبر شهادت سیدهادی اعلام شد، من سعی کردم بخش عزاداری از برنامه حذف شود تا مبادا بعضی فکر کنند این بخش اختصاصاً برای سیدهادی و دوستانش اضافه شده. چون فکر میکردم در آن شرایط این شیوه مناسبی برای استقبال از شهدا نیست. برای شهید نباید گریه و زاری کرد بلکه شهید الگو و نمونه و منبع عزت و سربلندی است [شاید کسانی که با این فرهنگ آشنا نباشند گمان کنند گریههای ما از موضع ضعف است].
به هر حال من باید بعد از ذکر مصیبت سخنرانی میکردم. وقتی بالا رفتم یکباره دهها دوربین تلویزیونی با لامپهای بزرگ و نورهای قوی روبهرویم قرار گرفت. حرارت بیش از حد تحمل بود. مخصوصاً با توجه به اینکه این پروژکتورها حرارت زیادی دارند و جلوی دید را هم میگیرند و این مشکل در مورد کسی که مثل من عینک داشته باشد شدیدتر است.
سخنرانی را آغاز کردم و طبق معمول صحبت کردم اما در یک لحظه احساس کردم که دیگر هیچ چیزی نمیبینم؛ چون عرق از صورتم سرازیر بود و شیشه عینک را گرفته بود. خواستم دست دراز کنم و از جعبه دستمال کاغذی روی میز جلویم دستمال بردارم و عرق را پاک کنم -لااقل از شیشه عینک- ولی دستم پیش نرفت، چون فکر کردم در میان این دوربینهایی که در حال فیلمبرداری هستند حتماً بعضیها فیلم را در اختیار شبکههای مختلف از جمله شبکههای تلویزیونی اسرائیل قرار میدهند و در این صورت همه تصور میکنند من دارم اشکم را پاک میکنم نه عرق را! و از این صحنه سوء استفاده تبلیغاتی زیادی خواهد شد.
ترجیح دادم حتی اگر در قطرات عرق غرق شوم، تصویر یک پدر دردمند از کشته شدن فرزند را در اختیار دشمن نگذارم که پشت تریبون در حال گریه است، در حالی که دیگران را به شهادت و جهاد دعوت میکند. من کسی نیستم مگر یکی از شمار فراوان خانوادههای شهدا. الان بسیاری از فرماندهان و رهبران حزبالله بچههایشان در جبهه هستند ولی شهید نشدهاند. بعضی مسئولان حزبالله هم خودشان در جبهه بودهاند و هستند و هم فرزندانشان. ترکیب حزبالله این طوری است، ولی شهادت سیدهادی به خاطر اینکه در تشکیلات بالاترین مسئولیت با دبیرکل است و او باید امضای نهایی را بکند، متفاوتتر بود.»
او در پایان میگوید: «این وضع حزبالله است. این مقاومت و فرهنگ مقاومت است. فرهنگ مقاومت این است که فرزندان رهبران و رؤسای حزبالله هم به جبهه میروند و من و مادر و خانواده و نزدیکان این شهید هم مثل همه خانوادههای شهدا این را به حساب خدا میگذاریم و به آن افتخار میکنیم و آن را مایه عزت خودمان میدانیم.»