طرفداری| شماره 10 افسانه ای که همیشه شخصیتی منزوی داشت و کمتر مصاحبه می کرد، در سال 2019 راضی شد، فردریک هرمل، زندگینامه اش را به رشته تحریر دربیاورد. هرمل اهل فرانسه و خبرنگار اکیپ بود و از سال 2001، مسئول پوشش اخبار و مصاحبه های زیدان به حساب می رفت و طی این مدت توانسته بود به صمیمیتی باورنکردنی با زین الدین و خانواده اش برسد و در این کتاب زندگینامه به خوبی توانسته از پس مکتوب کردن افکار و احساسات کاپیتان اسبق تیم ملی فرانسه بربیاید که از این پس دوشنبه ها در طرفداری، بخش هایی از آن را تقدیم تان خواهیم کرد.
بخش دوم زندگینامه کاپیتان اسبق لهبلوز مربوط به بت زندگیاش، اسماعیل زیدان است که شاید تا با حال هیچ چیز در موردش نشنیده باشید، ولی به عنوان یکی از مهمترین خط قرمزهای زیزو به حساب میرود و به کسی اجازه توهین به او را نمیدهد.
گزیدهای از فصل سوم: اسماعیل، مردی با کت و شلوار خاکستری
با ملاقات پدرش متوجه شدم که زیزو پیش از هر چیز برای او فقط یک پسر است و رفتارهای دوران کودکی به ندرت ما را در بزرگسالی رها میکنند.
اسماعیل زیدان در زندگینامه خود در که در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد میگوید وقتی به دوران کودکی اش فکر میکند بلافاصله احساس گرسنگی و سرما میکند. اعترافی وحشتناک که فرزندانش اولین کسانی بودند که آن را شنیده اند. آنها باید میدانستند. مهم نیست چه فکری کنند. قبل رسیدن به آرامش زیر سایه ثروت زیزو، آزمونهای زیادی وجود داشت که باید بر آنها غلبه میکردند. اسماعیل و همسرش مالیکا مارسی را ترک نمیکنند و به لطف خانه ای که پسر قهرمانشان به آنها میدهد، از آسایششان لذت میبرند. خانهای زیبا و ساده و نه چندان تجملاتی، چون اگر زمانی طعم فقر را چشیده باشید، دیگر نیازی ندارید ثروت خود را به رخ دیگران بکشید.
اسماعیل در ۱۹۵۴ وارد فرانسه شد؛ در زمستانی که به قدری سرد که نهادهای مختلف برای سر و سامان دادن به بی خانمان ها، جنبشهای مختلفی به راه انداختند.
اسماعیل هنوز پیام او را که از رادیو پخش میشد به یاد دارد. او چیزی جز شجاعت و قدرت بازوهایش همراه نداشت و به عنوان یک آجرکار در کارگاهی ساختمانی در پورت دو کلینانکور پاریس شروع به کار کرد. با حقوق ناچیز، حتی نمیتوانست یک اتاق برای خودش بگیرد و در همان ساختمان نیمهکاره میخوابید و سرما و رطوبت عذابش میداد. گرسنگی، همدم قدیمیاش در آن سوی مدیترانه نمانده و همراهش به فرانسه آمده بود. اسماعیل در خاطراتش یک وعده غذایی معمولیاش را اینطور توصیف میکند: یک کف دست نان، دو تکه پنیر و یک موز. کارگاه ساختمانی پر از درد و تنهایی بود و کارگر الجزایری بدون مدرک و سابقهای مانند یک محکوم کار میکرد و در منطقه سن دنی آجر پرتاب میکرد. چهلوهشت سال بعد، استادیومی باشکوه در آن مکان ساخته میشد که فرانسه به آن افتخار میکرد و کوچکترین پسرش در آن تبدیل به قهرمان یک ملت میشد. یک شب در ماه جولای، زیدان اولین جام جهانی را به فرانسویها هدیه داد؛ اما اسماعیل آن را ندید و نمیخواست ببیند. او داستانش را این گونه ادامه میدهد:
بیشتر بازیها را تماشا نمیکنم؛ مرا بیش از اندازه رنج میدهند. میترسم آسیب ببیند یا اتفاق بدی برایش بیفتد.
مدتی صحبت میکنیم و پشت سرمان بازیکنان رئال در حال برگشتن به رختکن هستند. هنوز نیم ساعت مانده تا زیزو بیاید و پدرش را به خانه ببرد. فکر میکردم غریبهای هستم که از من دوری میکند؛ اما قلمم در روزنامه و صدایم در رادیو خیال اسماعیل را راحت کرده بود. از او شنیدم که عصر روز دوازدهم جولای ۱۹۹۸، فقط ورونیک و انزو (همسر و پسر زیدان) در ورزشگاه استادو فرانس حضور داشتند. بقیه اعضای خانواده به همراه تعدادی از دوستان در خانه پدری جمع شده بودند و بازی را از تلویزیون تماشا میکردند؛ همان خانهای که زیزو برایشان خریده بود. لوکای دو ماهه به پدربزرگ و مادربزرگش اسماعیل و مالیکا سپرده شده بود. پدربزرگ که سعی میکرد از صفحه تلویزیون و هیجان دوری کند، با نوهاش در باغ نشسته بود. در حالی که پدر آماده ورود به تاریخ ورزش فرانسه میشد، پسر کوچک در آغوش پدربزرگ چرت میزد. موسیو زیدان تمام تلاشش را کرده بود تا راهنمای زیزو در زندگی جدیدش باشد؛ اما حالا دیگر کاری از دستش برنمیآمد. حالا نوبت پسر فوتبالیستش بود که این ماموریت را با وقار همیشگیاش انجام دهد. نورالدین، برادر سوم، وظیفه لذتبخش اعلام دو گل زینالدین و پیروزی نهایی را به پدر بر عهده داشت. اسماعیل خدا را شکر کرد؛ مرد بسیار مومنی است. این ماجراجویی رمانتیک میتوانست یکی از آن فیلمنامههای عالی برای هالیوود باشد که در آن شخصیت اصلی بعد از فراز و نشیبهای بیشمار، پایان خوشی را در قصهاش رقم میزند؛ اما داستان ما در کشور ویکتور هوگو اتفاق میافتد، در کشور امیل زولا و ژول ورن. خوشبینترین انسانها هم جرات نمیکردند چنین سرنوشتی را تصور کنند.
در همین رابطه بخوانید:
اسماعیل در رویاهایش هم نمیدید که زمستان سرد فرانسه، کشور تنهاییها و رنجهای او، روزی تبدیل به صحنه موفقیت پسرش شود. تصورش را هم نمیکرد که این موفقیت در زمین فوتبال به دست خواهد آمد؛ چون خودش در کودکی هرگز توپی واقعی را لمس نکرد و فقط با پاهای برهنه به توپی پارچهای لگد زده بود. زیزو در مقدمه کتاب پدرش از دستان چابک و قوی اسماعیل حرف میزند که بعد از بازیها او را ماساژ میدادند. دستان خسته از کارش رسالت دیگری پیدا کرده بودند که تسکین عضلات زیزو برای تبدیل شدن به زیباترین، قویترین و بزرگترین بازیکن جهان بود.
اسماعیل همیشه از کشوری که این فرصت را به او داده سپاسگزار است. کشوری که در آن کسانی که شجاعت و مقاومت دارند، میتوانند آینده خودشان و فرزندانشان را تضمین کنند؛ جایی که غیر ممکنها ممکن میشوند، حتی اگر نام خانوادگیتان نامی عربی از شمال آفریقا باشد، حتی اگر در تیررس منافع نژادپرستها باشید.
با این حال، دوست داشتن و تحسین و تشکر از فرانسه به معنای انکار اصالت و نگاه تحقیرآمیز به زادگاهش الجزایر نیست. و این موضوع مرا یاد داستانی در سال ۲۰۰۲ میاندازد که با سردترین و گرفتهترین چهره زیدان روبرویم کرد. چند ماه مانده به جام جهانی کره و ژاپن و انتخابات ریاست جمهوری فرانسه بود که ژان ماری لوپن در دور دوم با ژاک شیراک رقابت میکرد. برونو، یکی از برجستهترین رهبران جبهه ملی، در تلویزیون گفت که پدر این فوتبالیست یک هارکی (الجزایریهایی که در جنگ الجزایر برای فرانسه جنگیدند) است که در جریان جنگ استقلال الجزائر در بین سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ در ارتش فرانسه خدمت کرده است. این «اتهام» علیه پدر زیدان چیز جدیدی نبود؛ اما دوباره در تنشهای انتخاباتی مطرح شد. در پایان یک تمرین، با همکارانم منتظر زیزو بودم تا نظرش را بشنوم. زینالدین از سوال طفره نمیرود و پاسخی که انتظارش را داشتیم میدهد:
میخواهم یکبار برای همیشه روشن کنم که پدر من هارکی نیست. نمیخواهم درگیر این داستانها شوم. مشکلی هم با هارکیها ندارم، اما پدر یکی از آنها نبوده و نیست. همین.
در تلاش برای تمام کردن داستان و رفع هرگونه سوء تفاهمی، آنتونیو د گالزیان، خبرنگار رادیو فرانسه در مادرید، سوالی پرسید که زیزو را عصبانی کرد:
اما منظورت از این حرفها چیه؟
زینالدین نگاه تندی به همکارم کرد. زیزو ترسناک است. هرگز فکر نمیکردم قادر به چنین خشونتی در کلام باشد:
نفهمیدی چی گفتم؟
فهمیدم، اما شنوندهها نیاز دارند پیام حرفتون رو درک کنن
خب، پدرم هرگز مقابل کشور خودش نجنگید. واضحه؟ پدرم الجزایریه و به اون افتخار میکنه. من هم به الجزایری بودنم افتخار میکنم.
این سخنان مورد توجه همه رسانهها قرار گرفت و جامعه هارکیها به هیچ وجه از آن استقبال نکرد. موضوعی جدی است و بسیار جدیتر برای زیزو، چون به بت، الگو و هدایتکنندهاش مربوط میشود. متهم کردن پدرش به خیانت به وطن غیر قابل قبول است. یکی از چیزهایی است که او به خاطرش قدمی به عقب برنمیدارد. خطوط قرمز دیگرش را در طول زمان میفهمم، اما همه باید بدانند که حق نزدیک شدن به اسماعیل را ندارند. ختم کلام.
ترس از ناامید کردن پدرش در مرکز تمام چیزهایی است که زیزو ساخته است. هرگز کلامی اضافه و نامربوط در لحظات سخت که رسانهها تشدیدش میکنند، وجود نخواهد داشت. پاپا اسماعیل هم هرگز از پسرش توضیحی نمیخواهد حتی بعد از کله معروف فینال فرانسه-ایتالیا. در سال ۲۰۰۷ در مادرید، میشل دراکر که زمانی به موسیو زیدان بسیار نزدیک بود، به من گفت دوره بعد از جام جهانی ۲۰۰۶ چقدر برای اسماعیل سخت بود:
پردههای خانه هفتهها بسته بود و کنار نرفت.
با این حال پدر قهرمان، مانند فرانسه، توانست او را به سرعت و از ته قلب ببخشد. اغلب به غرور و شادی موسیو زیدان از موفقیت پسرش به عنوان مربی فکر کردهام، به هزاران بریده روزنامهای که پس از اولین ملاقات ما جمع شد.
خواهش میکنم با پسرم مهربان باش.
هرگز در مورد پسر کوچکش سختگیر نبودهام. گاهی از زیزو حال پدرش را میپرسم. او همیشه پاسخ میدهد: "خداروشکر خوبه." میتوان این را در عکس پروفایل واتساپ زینالدین هم ببینم. او لبه یک قایق نشسته و فرزندان و نوههایش احاطهاش کردهاند. شلوارش را تا زانو بالا داده و پاهایش در آب هستند. آرام به نظر میرسد و زیزو لبخندی به لب دارد. اسماعیل در حال تکان دادن دستش به نشانه سلام است. چهرهاش نشان میدهد که از زندگیاش راضی است.