شناسهٔ خبر: 69924651 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

عاملان جنایت بیرم پای میز محاکمه

مهر امسال بود که خبر قتل یک خانم‌معلم ۴۱‌ساله همراه سه دختر هفت، هشت و ۱۳‌ساله‌اش، مردم ایران را در شوک عجیبی فروبرد. قاتلان ‌که ‌گفته می‌شد یک زن و شوهر جوان هستند، ساعاتی پس از قتل دستگیر شدند و به جنایات خود اعتراف‌کردند.

صاحب‌خبر -
 
با گذشت بیش از یک ماه از این جنایت هولناک، پدر خانواده که خود نیز معلم است، درگفت‌وگو با جام‌جم ازابعاد دیگر این حادثه تلخ سخن گفت. او قاطعانه از قوه قضاییه می‌خواهد تا عاملان قتل خانواده‌اش در بیرم هرچه زودتر در ملأعام مجازات شوند.بیش از ۴۰ روز از جنایت وحشتناک بیرم می‌گذرد، پدر خانواده هنوز شرایط روحی مساعدی ندارد و به‌سختی می‌تواند در مورد آن صحبت‌ کند. پیش از مصاحبه با او، برادرش گفته بود که هر دو عامل جنایت به قصد سرقت طلاهای مادر وارد خانه شده بودند و حالا پدر با تایید این موضوع به جام‌جم می‌گوید: «دقیقا به دلیل سرقت طلاها مرتکب این جنایت شده‌اند. حتی زن و شوهر بودن این دو نفر در هاله‌ای از ابهام است وگویا هرجا که می‌رفتند، به دنبال روزنه‌ای برای سرقت از همسایه‌های خود بودند. ما از اینها شناختی نداشتیم و سه چهار ماهی مستاجر ما بودند. به دلیل غریب بودن هوای‌شان را داشتیم. مدتی بعد به یک مراسم عروسی دعوت شدیم و همسرم نیز زن همسایه را به مراسم دعوت کرد تا درخانه تنها نباشد. در منطقه ما رسم زنان این‌طور است که در مجلس عروسی از طلاهای خود استفاده می‌کنند. طلاهای همسرم نیز کارمندی و در حد دو گردنبند و چهار انگشتر بود اما زن همسایه با دیدن این طلاها تصور کرده بود همسرم بیش از این مقدار طلا در خانه دارد و طمع‌ کرده بود.»
او در مورد این ادعا که زن قاتل از طلاهای زن مقتول فیلم و عکس تهیه می‌کرده، ادامه می‌دهد: «من عکس را ندیدم اما تمرکزشان روی طلاها بود. آخرین طلایی‌که برای همسرم گرفتم، یک رشته گردنبند بود که اول مهر خریدم و هنوز پولش را هم به طور کامل تسویه نکرده بودم و...»
پدر به اینجای صحبتش که می‌رسد، بغض راه گلویش را می‌بندد. چند ثانیه بعدکه حالش بهتر می‌شود، در ادامه کلامش می‌گوید: «می‌خواستم همسرم با انگیزه بیشتری به محل کارش برود و شوق داشته باشد. خودم هم در کنار معلمی کار دکوراسیون و سقف کاذب انجام می‌دادم تا امورات زندگی‌مان بگذرد. شب جنایت، ساعت ۲۲:۳۰ بعد از انجام کار سقف کاذب، تصمیم گرفتم به خانه برگردم. وقتی رسیدم، دیدم در هال باز است و کل خانه روشن بود. هرکسی را صدا زدم، جواب نداد. اتاق‌ها و حمام را گشتم اما هیچ‌کس نبود. به مادرخانم و اقوامم زنگ زدم و سراغ همسر و فرزندانم را گرفتم که گفتند نزد آنها نیستند. با معلم زبان فرزندم تماس گرفتم و او هم اظهار بی‌اطلاعی کرد. هرچه می‌گذشت، نگرانی‌ام بیشتر می‌شد. یکدفعه یاد ردیاب ماشینم افتادم و آن را نگاه کردم. دیدم در گردنه مشغول تردد است. برنامه را خاموش نکردم و این احتمال را دادم که خدای نکرده اگر ماشین چپ کرد از وضعیت فرزندانم اطلاع داشته باشم. با یکی از ارگان‌های نظامی تماس‌گرفتم و گفتم ماشینم را دزدیده‌اند و در حال حاضر در گردنه بالنگستان است. وقتی دوباره وضعیت ردیاب را نگاه ‌کردم، متوجه شدم ماشین در حال برگشت است و بیشتر نگران شدم که چه اتفاقی درحال رخ دادن است. دلشوره امانم را بریده بود که مدتی بعد فهمیدم ماشینم را ماموران پلیس گراش در حالی توقیف ‌کرده‌اند که پسرم داخل آن بود. سپس یکی از دوستانم تماس‌ گرفت و گفت پسرت و ماشین هردو سالم هستند و یک خانم هم دستگیر شده است.»
به پدر گفته بودند هرچه زودتر به خانه همسایه برو و هر اتفاقی افتاده، سرنخش‌ همان‌جا‌ست. پدر به خانه برمی‌گردد و می‌خواهد از روی دیوار، داخل حیاط همسایه بپرد که مرد همسایه با پیکانش از راه می‌رسد و یکی از لنگه‌های درخانه را باز می‌کند تا ماشینش را وارد حیاط خانه ‌کند. پدر جلو می‌رود و با نگرانی ازاوسراغ همسروفرزندانش را می‌گیرد که مرد اظهار بی‌اطلاعی می‌کند: «مرد همسایه پریشان‌احوال بود، انگار ابلیس را مقابل خودم می‌دیدم. دوباره گفتم زنت را پاسگاه گرفته است، اگر بگویی بچه‌هایم کجا هستند کاری به کارت ندارم. او در پاسخ به سوالم گفت من بیرون بودم و از هیچ‌چیز خبرندارم. گفتم در را باز کن و بعد پشت سرش وارد خانه شدم. هنگام راه رفتن، متوجه پیکر بی‌جان خانمم در اتاق شدم و شوک عجیبی به من وارد شد. از خداوند کمک خواستم و در آن لحظات مرگبار سعی کردم زانوانم از توان نیفتد. در صحت کامل عقلی به شما می‌گویم. یکدفعه انگار ندایی از قلبم به من گفت زودتر فرار کن. درست یادم نیست اما با سرعت زیادی از خانه فرار کردم و پس از رسیدن به کوچه، داد و بیداد کردم و کمک خواستم. مردم بیرون ریختند و نیروهای سپاه و بسیج سریع از راه رسیدند. مرد قاتل در فاصله یکی دو متری من و سه نفر از بچه‌های سپاه و بسیج بود و این‌طور به نظر می‌آمد که منتظر فرصتی است تا هر چهار نفر ما را از سر راه بردارد و فرار کند اما نتوانست نیت شوم احتمالی‌اش را عملی کند و دستگیر شد.»
پدر در پاسخ به این‌که آنها چرا پسرش محمدامین را گروگان گرفته بودند، می‌گوید: «قصد آنها ساکت کردن من بود تا نتوانم در برابر خواسته‌های‌شان مقاومت کنم یا کاری بر علیه آنها انجام دهم. آنها همان روزهای اول دستگیری به جنایت خود اعتراف کردند و گفتند که دوماه بود روی اجرای این نقشه کار می‌کردند. متاسفانه همیشه پاک‌ترین افراد به دست شقی‌ترین آنها کشته می‌شوند. شب جنایت انگار خداوند مرا در آغوش گرفته و به این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. گویا اینها میوه نخل‌ها را می‌چیدند اما انگار پس از ورود به هر خانه، بیش از آن‌که به کارشان توجه داشته باشند، دنبال بررسی وضعیت خانه بودند تا ببینند می‌توانند سرقتی انجام دهند یا خیر. هر دو اهل یکی از روستاهای جهرم بودند.»
قصاص در ملأ‌عام حرف اول و آخر پدر است و می‌گوید تحت هیچ شرایطی از آنها گذشت نخواهد کرد وخواسته مردم نیز همین است: «تا روز دادگاه نمی‌خواهم با آنها روبه‌رو شوم. پرونده درحال‌حاضر در شعبه پنجم دادگاه کیفری یک استان فارس در شیراز است و مراحل آن به صورت قانونی طی می‌شود. البته دادگاه مهلت۱۰روزه‌ای داده بود که هنوز این ۱۰روز تمام نشده است. هنوز هم تاکید دارم که پرونده تحت هیچ شرایطی با تاخیر روبه‌رو نشود و دادرسی ویژه آن با سرعت بیشتری انجام شود. در کیفرخواست این دو نفر، مباشرت خورده است. البته زن قاتل،مسئولیت یک قتل را به عهده گرفته اما درسه قتل دیگر معاونت داشته است. این زن و مرد بسیار سنگدل هستند و بعید می‌دانم از عمل شیطانی خود پشیمان باشند. پسرم از مرگ مادر و خواهرانش اطلاع دارد اما خوشبختانه صحنه جنایت را ندیده و زیرنظر روانشناس است تا اگر بعدها متوجه عمق این جنایت شد، روی روحیه‌اش تاثیر منفی قابل ملاحظه‌ای نگذارد. امیدوار بودم تا چهلم عزیزانم آنها مجازات شوند. زیرا ابعاد پرونده برای همه محرز است و نباید تصمیم‌گیری در این مورد برای قاضی، دادستان و بازپرس آن‌قدر سخت باشد.