فرشاد قوشچی-روزنامهنگار و دانشیار دانشگاه: در روزهای گذشته شوربختانه اخبار اجتماعی هراسانگیزی منتشر شده که حاکی از فشار و التهاب روانی در هر دو سوی ماجراست، چه آن که قربانی شده یا قربانی کرده و چه مخاطب عامی که درگیر ذهنی این روایتهای ناخوشایند است.
هرچند نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی کموبیش در برخی از جوامع وجود دارد و همین شرایط منجر به وقایع تأسفباری میشود، اما اتفاقاتی که اخیرا در سطح جامعه رخ داده است، فراتر از صفاتی نظیر اندوهبار و اسفانگیز، از آن میتوان تعبیر به تکاندهنده و غافلگیرکننده کرد که روان یک جامعه را میآزارد. در گذشته هم خبرهایی از قتل یا خودکشی به گوش میرسید، اما رویدادهایی از این قبیل گویی حالا از نوع و رنگی دیگر است که کمتر در حافظه تاریخی ملتی ثبت شده است. این بهتزدگی غریب ناشی از نوع واکنش افرادی است که دچار و درگیر این تراژدیهای مرگآور شده یا عامل آن بودهاند تا جایی که بازتاب آن آسیبهای روانی عمیقی بر جای گذاشته و مخاطبان را دچار پریشاناحوالی میکند. خبرهای اخیر را در رسانهها و شبکههای اجتماعی تقریبا تمام مردم بهطور فراگیری دنبال کردهاند، اما همانطور که اشاره شد، نوع وقوع این حوادث آنها را از موارد مشابه متمایز کرده و موجب آشفتگی روانی جامعه میشود. در جریان قتل دکتر داودی، متخصص قلب در یاسوج، انگار برادر فرد متوفی که دو سال پیش از این به دلیل سکته قلبی درگذشته، البته با تحریک برخی به این تشخیص میرسد که حادثه فوت برادر ناشی از قصور پزشکی بوده و بنابراین با اسلحهای کمر به قتل پزشک میبندد و شخصی هم وقایع را مصور و ثبت میکند. سپس قاتل مذکور، کت آقای دکتر را از تن درآورده و میپوشد و با اسلحه عکسی به یادگار میگیرد تا در اینستاگرام آن را ثبت کند و همچنین در استوری خطاب به برادر مرحومش اعلام میکند که تقاص خون او را ستانده است. جنایت مذکور حاکی از اختلالات روانی وسیعی است که عواقب فاجعهبارش را میتوان در همین حادثه و کنش صورتگرفته در آن به روشنی مشاهده کرد. از این ماجرا نمیتوان به سادگی عبور کرد؛ پنداری که سناریویی برای آن نوشته شده که در پایان، قاتل با افتخار آن را در کوی و برزن مجازی جار میزند. در پیشامد دیگری خبرنگار ایرنا از سوی همسرش که به نظر وکیل بیکاری بوده، توسط دمبل و چاقو به قتل میرسد. او عجلهای هم برای ازبینبردن صحنه جرم یا گریز خود از مهلکه نداشته، شاید هم چارهای نبوده و گیج از ماجرا نظارهگر آتیه بوده است. پس از آنکه خواهر مقتول با اذن پلیس در منزل را میشکند، با شوهرخواهر روبهرو میشود که ظاهری آراسته، مرتب و خونسرد دارد، آنها سپس جنازه خواهر و پسر بیرمق خواهرش را در اتاقی مییابند که ظاهرا طبق آنچه در خبرها آمده، پدر قصد جان پسرش را هم با قرص خوابآور داشته و سپس منصرف میشود. در موردی مشابه یک وکیل دادگستری در ولنجک ابتدا همسر و پسر کوچک خود را با اسلحه میکشد و سپس خودکشی میکند. در روایت ماجرا به نقل از تنها شاهد بازمانده که دختر 18ساله خانواده است، آمده که آنها وضعیت مالی بسیار خوبی داشتهاند، اما طی واقعهای پدر تمام اموال و داراییهایش را از دست داده و ورشکست میشود و در آن خانه هم اجارهنشین بودهاند. فشار روانی حاصل از این شکست پدر را به این سو سوق میدهد که به همسر و فرزندانش پیشنهاد انتحار دستهجمعی بدهد. همسر و پسر کوچک که شناختی از قضیه نداشته میپذیرند، ولی دختر طفره میرود و از مهلکه میگریزد. این مصیبت اوج استیصال روحی یک خانواده است که دست به چنین اقدام بهتآوری میزند و فقط، دلیل آن را نباید در مسئله فقر مالی جستوجو کرد، بلکه بیشک مرتبط با ابعاد دیگری از زیست انسان معاصر در جامعه امروز و آمال و خواستههایش هم هست و در پایان این روایتهای دردناک از جامعه کنونی ایران، خبر خودکشی دو دانشآموز دختر دبیرستانی است که واکنشهای زیادی برانگیخت. آرزو خاوری دختر 16ساله از ساختمانی ششطبقه بالا رفته و به پشتبام میرسد، شاگرد مکانیکی که از پایین ناظر او بوده، داد و هوار میکند که نرو بالا، نرو بالا. آرزو نگاهی به اطراف خود در آسمان کرده و خود را به آغوش زمین پرت میکند. مکانیک بالای سر او حاضر شده و تنها کلمهای که پیش از مرگ میشنود، این است: معلمم. ظاهرا روزی پیش از حادثه، آرزو با همکلاسیها به اردو رفته، شادی و رقصی [یا همان حرکات موزون که اصطلاح خودساختهای برای فرار از واقعیت است] هم میکند و در پی آن مورد عتاب و خطاب مسئولان مدرسه قرار میگیرد و خطای دیگر آنکه به جای لباس فرم، شلوار جین پوشیده و همین مسئله بر بار گناهان او نزد مدیر مدرسه میافزاید. هرچند علت خودکشی را نمیتوان تنها منحصر به این اتفاق در مدرسه دانست، چنانکه پدر میگوید او همیشه صبحها اگر وقت نمیکرد ظرفها را بشوید، یک یادداشت با ماژیک میگذاشت که بابا، قول میدم ظهر بیام ظرفا رو بشورم. این روایت پدر نشاندهنده آن است که به هر ترتیب سایه مادری بالای سر آرزو نبوده و شاید مسائل و مشکلاتی که ما از آن بیاطلاعیم، ولی سؤال اینجاست که رسالت و جایگاه مدرسه در این وضعیت چیست؟ یا در مورد مشابه آیناز کریمی، دانشآموز کلاس دوازدهم مدرسهای در اطراف کازرون که به دلیل رنگ مو و لاک ناخن توسط مدیر از حضور او در کلاس جلوگیری شده و مورد تذکر شدید قرار میگیرد، پس از رسیدن به خانه در انباری با شالی به زندگی خود پایان میدهد. این همه تشکیلات عریض و طویل تربیتی و پرورشی آموزش و پرورش در این میانه چه نقشی ایفا میکنند؟ در شرح وظایف مسئولان پرورشی مدارس چیزی غیر از تذکر، ارشاد، عتاب و سرزنش نیامده است؟ یا آنها بلد نیستند و فقط همین آموزشها را دیدهاند؟ ظاهرا آسیبشناسی مسائل روحی و عاطفی دانشآموزان و توجه به ناهنجاریهای رفتاری و نوع مواجهه با آنها در این بین جایی به خود اختصاص نمیدهد یا اساسا دارای اهمیت نیست. مدرسه اگر یار شاطر دانشآموز نیست، لااقل بارِ خاطرش هم نباشد. سخنان وزیر تازه به کرسی نشسته وزارت متبوع نیز تاکنون بسیار ناامیدکننده و دور از انتظار بوده و همچنان تکرار مکررات ملالآور و بیهوده سالهای گذشته در زمینه معضلات تربیتی و پرورشی است. گویا جناب وزیر شناختی از نسل «Z» ندارد و همچنان در امیدهای دور و دراز دهه 60 خورشیدی سیر میکند. آقای وزیر من در آن سالها دانشآموزی دبیرستانی بودم و حالا در آستانه بازنشستگیام، اوضاع دنیا بر مداری دیگر میگردد. دختران ما آرزو و آیناز، آرزوها داشتند.
فرجام ایشان این احوال تلختر از زهر نبود.
چنانکه به نیکی نظری بر این رویدادهای دهشتناک و اندوهبار بیندازید، به یقین درمییابید که حال اجتماع خوب نیست و روانش نژند است. باید اندیشه و چارهای کرد یا آنکه تنها نظاره کرد شبها و روزها را در پی بیثمری و کِرختی.