جوان آنلاین: شهید علیرضانوری، هرچند در مقطعی تا فرماندهی پادگان ابوذر و ریاست ستاد لشکر ۲۷ و همینطور قائممقامی این لشکر پیش رفته بود، اما در اصل کارمند راهآهن بود و به نوعی میتوان گفت، او یک بسیجی بود که از راه آهن به سپاه مأمور شده و بالاترین سمتهای فرماندهی را هم به صورت یک بسیجی طی کرده بود. این سردار بسیجی، همواره با خلق نیک و اخلاصی که در رفتار داشت، خاطرات خوبی از خود در ذهن خانواده و همرزمانش به یادگار گذاشته است. خاطراتی از این شهید بزرگوار را پیش رو دارید.
من از اهواز و او از مازندران بود
طوبی عربپوریان، همسر شهید علیرضا نوری میگوید: من اهل اهواز هستم. پدر من برای مأموریت به اهواز رفته و من در آنجا به دنیا آمدم. شهید نوری اهل مازندران بود. او در مدت خدمت با برادر من آشنا شد. از همین طریق خانوادههایمان با هم آشنا شدند. ثمره آن، ازدواج ما و ایجاد تغییر و تحول علمی و انقلابی برایمان بود.
من از جوانی بسیار فعال بودم و به نوعی تمام ورزشها را امتحان کرده بودم. وقتی به تهران آمدم، ساواک به خانه ما آمد، چراکه شهید نوری دانشجویی فعال و مذهبی بود. ما قبل از انقلاب فعالیت خود را شروع کردیم. در آن زمان من به اندازه کافی آگاهی نداشتم، اما شهید نوری به من کمک کرد بیاموزم و در این مسیر قرار بگیرم. بعد از پیروزی انقلاب، شهید نوری مسئول اعتصابات راهآهن جمهوری اسلامی بود و من نیز در کنار ایشان فعالیت داشتم. نجابت، مردمداری، حیا، احترام به ارباب رجوع و حقالناس از پررنگترین ویژگیهای ایشان بود.
با توجه به تعهدی که به همسر شهید خود داشتم و او همواره بر آموختن تأکید میکرد، سعی کردم در رشتههای مختلف تحصیل کنم. همسرم بر این باور بود، برای انجام هر کاری باید علم آن وجود داشته باشد. خوشبختانه در این مسیر، من چندین مدرک تحصیلی دریافت کرده و فرزندانم نیز علاقهمند به همین کار هستند.
ریاست راهآهن را نپذیرفت
سردار حاج محمد کوثری، فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در دفاع مقدس میگوید: یک روز آقای رسولزاده، مسئول دفتر فرمانده وقت سپاه به من زنگ زد و گفت آقای سعیدیکیا (وزیر وقت راه) تماس گرفته و گفته است حکم نوری را به عنوان جانشین راهآهن سراسری زده است. از من خواسته بودند نوری را تسویه کنم و به تهران برگردانم تا سمتش را تحویل بگیرد. نوری را خواستم. ایشان آمد و تا موضوع را شنید، حکم را با دستش گرفت و نگاهی به آن انداخت. از آنجا که آدم اخلاقمدار و مؤدبی بود، چندبار عذرخواهی کرد و، چون یک دست نداشت، حکم را به دندانش گرفت و آن را پاره کرد. بعد مقابل چشمهای متعجبم گفت: من به اینجا (جبهه) نیامدهام که برگردم. اگر میخواستم مسئولیت بگیرم، در همان تهران میماندم و به اینجا نمیآمدم. ماند و کمی بعد هم به شهادت رسید.
مسابقه پینگپنگ در راهآهن
رضا محمدی از همرزمان شهید نوری در سپاه راه آهن تهران میگوید: در یک مقطعی من در سپاه راه آهن بودم. شهید نوری هم از کارمندهای رده بالای راه آهن بود که البته به سپاه هم مأمور شده بود. زمانی که ایشان در راه آهن تهران حضور داشت، آنجا یک میز پینگپنگ داشتیم که بین خودمان هرازگاهی مسابقه برگزار میکردیم. من و شهید نوری، بازیمان از همه بهتر بود. وقتی به فینال میرسیدیم، ایشان با اینکه یک دستش در جبههها قطع شده بود، با دست دیگر چنان خوب بازی میکرد که گاه همه را میبرد. در فینال با هم کل کل داشتیم. او فرمانده بود ولی عین یک نیروی عادی با ما برخورد میکرد و بسیار انسان شریف، مؤمن و یک رزمنده بسیجی به تمام معنا بود. خدا رحمتش کند و یادش گرامی باشد.