محمد خسروی راد روز شنبه در گفت وگو با خبرنگار ایرنا افزود: مجموعه کتاب «قصههای محمد» شامل سه جلد به نامهای «عیدگاه»، «حوض نو» و «کیان پارس» است که جلد اول آن آبان ماه امسال توسط مجموعه انتشاراتی «به نشر» به چاپ رسید، جلد دوم آن در دست چاپ است و بزودی به پایان میرسد، جلد سوم نیز در دست نگارش است.
وی با بیان اینکه در جلد یک قصههای محمد، داستان محلات قدیم مشهد در دهه ۶۰ مرور میشود، ادامه داد: محمد که شخصیت اصلی هر سه جلد از این کتاب را تشکیل میدهد، نوجوانی است که در زمان جنگ در مشهد قصد دارد فرستنده رادیویی محلی راه بیندازد و از آن برنامه پخش کنند و برای تهیه وسایل و کیت دچار مشکلات و موانعی می شود، در عین حال به شناخت جدیدی از اشخاص و موضوع دفاع مقدس دست می آورد و در نهایت با رسیدن به هدفش قصد جبهه را می کند.
نویسنده کتاب قصههای محمد با اشاره به اینکه «عیدگاه» قصه جذابی از قهوه خانه ها، مساجد و محلات قدیم شهر مشهد دارد، بیان کرد: با کمال تاسف سال های سال است که از شهر مشهد دور بودم، بسیاری از نویسندگان برجسته کشور خراسانی هستند اما مطالب کمی در مورد زیست بوم مشهد و محلات قدیمی این شهر در کتاب ها و حتی فیلم های سینمایی وجود دارد.
وی افزود: تلاش کردم در قصههای محمد آدم ها و محلات قدیمی مشهد را ترسیم کنم، شغل ها، بازی ها و سرگرمی های آنان بسیار دلچسب و جذاب بوده اما کمتر به آنها پرداخته شده است، در حالی که در دنیا ادبیات اقلیمی مرسوم است و در این نوع ادبیات باورهای هر اقلیم و هر منطقه به نگارش درمی آید و نمایانگر فرهنگ و معتقدات مردمی، آداب و رسوم و ویژگیهای محیط طبیعی و بومی است.
خسروی راد گفت: عیدگاه می تواند مکتب خراسان را در ادبیات اقلیمی معرفی کند، در این کتاب سعی کردم قصه محلات قدیمی شهر خود را بنویسم، در جلد دوم کتاب با عنوان «حوض نو» قصه یکی از کوچه های قدیمی مشهد بیان می شود که اکنون صحن بزرگ جامع رضوی در حرم امام رضا(ع) است، این جلد به حال و هوای این محله در دهه ۶۰ می پردازد.
این نویسنده خراسانی تاکنون ۳۸ جلد کتاب نوشته است و ۲ عنوان از کتاب هایش به عنوان کتاب سال خراسان رضوی شناخته شده اند.
در بخشی از کتاب قصه های محمد آمده است: «درست همان جایی ایستادم که پدرم خیلی دوست ندارد بایستم. حرف و حکم پدر برایم خیلی مهم است؛ اما دیدن کبوتر و کبک و پرندههای کوچک و بزرگ دیگر و تماشای مار و لاکپشت، چیزی نیست که بتوانم بهراحتی بیخیالش شوم. اول صبحی راسته کوچه عیدگاه مثل همیشه پررفت وآمد است. جلوی قهوهخانه اما بیشتر از هر جای دیگر عیدگاه شلوغ است. خوب میدانم پدرم برای چه میگوید، هر وقت از مسیر عیدگاه رد میشوم، جلوی قهوهخانهها بهویژه قهوهخانه دربانها نباید بایستم...»