شناسهٔ خبر: 69883264 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

فیلسوف مصری بیان کرد؛ خروج غرب از بحران‌های مادی و معنوی با تکیه بر فلسفه اسلامی

«ایمن المصری»، فیلسوف مصری بر این باور است که غرب با تکیه بر فلسفه اسلامی،در دوران رنسانس از این فلسفه برای توسعه افکار و دیدگاه‌های خود به زندگی و نیز عقلانی‌سازی علوم و خروج از وضعیت تاریک و خرافی قرون وسطی استفاده کرد.

صاحب‌خبر -

ورود فلسفه اسلامی به جهان غرب از مغرب عربی آغاز شد. پس از آنکه فقهای اسلامی متعصب در مغرب فلسفه را حرام و ابن رشد را به ضلالت متهم کردند، کتاب‌های او را سوزاندند.

سی‌ام آبان‌ماه در تقویم کشور روز گرامیداشت فارابی و روز حکمت و فلسفه نامگذاری شده است. «ابونصر محمد بن محمد فارابی»، فیلسوف شهیر مسلمان در سال ۲۵۹ هجری قمری در فاریاب در افغانستان کنونی به دنیا آمد. او از جمله نوابغی است که در زمانه بسیار حساس تاریخی ظهور کرد و توانست تأثیر عمیق و بسزایی را در تفکر اندیشمندان بعد از خود به جا بگذارد.

در این راستا با نگاهی به کتاب «دانشمندان مسلمان ایران» تألیف حجت‌الاسلام والمسلمین محمدتقی صرفی‌پور، از کارشناسان مذهبی مروری داشتیم بر زندگی این استاد که تقدیم شما می‌شود.

فارابی در ولایتی از ولایات خراسان چشم به جهان گشود، وی در روستایی با نام «وسیج» در نزدیکی «فاراب» به دنیا آمد. فاراب نام شهر بزرگی در اطراف رود سیحون بوده است و چون «وسیج» در نزدیکی آن شهر قرار داشته، این فیلسوف فرزانه در زمان حیات خویش به «فارابی» ملقب شد.

چگونگی تحصیلات فارابی در ایام جوانی‌اش تقریباً بر ما پوشیده است و مورخان گزارش مستندی در این مورد ضبط نکرده‌اند، اما همین قدر می‌دانیم که پدر و پدربزرگش از نظامیان بلندمرتبه در حکومت سامانی بوده‌اند، بنابراین می‌توان حدس زد که شرایط تحصیل در ایام جوانی به‌خوبی برای او فراهم بوده است.

بعضی از محققان معاصر شروع مطالعات علمی و فلسفی او را از شهر مرو می‌دانند چه اینکه مرو در آن زمان مرکز درس و بحث دینی و فلسفی بوده و اساتید حاذقی در آنجا حضور داشته‌اند و نزدیکی فاصله میان این شهر و محل سکونت و رشد فارابی نیز دلیل خوبی برای حضور و تحصیل وی در این شهر پر قدمت است. بر این مدعی شواهد و قرائن دیگری نیز وجود دارد، اما آنچه در اسناد و گزارش‌های تاریخی موجود است و به‌طور قطعی می‌توان به آن تکیه کرد، تحصیلات او در بغداد و حضورش در حلقه درس یوحنا بن حیان است.

تأثیر فارابی به قدری شگرف است که شاید بتوان گفت او و اندیشه‌های او بود که توانست زمینه را برای شکوفایی تمدن اسلامی فراهم سازد. دغدغه اصلی فارابی پیوند و تلفیق میان دین و فلسفه و معتقد بود که میان دین محمدی و حکمت یونانی تناقضی وجود ندارد و اگر اختلافی وجود دارد مربوط به ظواهر امر است که می‌توان با تأویلات فلسفی آن را برطرف کرد.

«معلم ثانی»، «مؤسس فلسفه اسلامی» و «انتقال دهنده منطق صوری یونانی به جهان اسلام» از جمله عناوینی است که در تاریخ اندیشه اسلامی به ابونصر فارابی اطلاق شده است. در اهمیت جایگاه علمی و فلسفی فارابی همین بس که بسیاری از شارحان و تذکره‌نویسان از وی به عنوان بزرگترین فیلسوف مسلمان یاد می‌کنند و مستشرقانی همچون «دی فو» در مقام قیاس، وی را برتر از ابن سینا برشمرده‌اند.

به همین مناسبت با دکتر ایمن المصری، فیلسوف مصری گفت‌وگویی داشته ایم. المصری، از علمای مصر و رئیس آکادمی حکمت عقلی است.

در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید:

فلسفه چگونه در دوران یونان باستان آغاز و تکامل یافت؟

فلسفه به معنای لغوی به یعنی عشق به حکمت است و در ابتدا به معنای علم بود، یعنی فلسفه معادل علم بود و فیلسوف نیز به معنای عالم بود. سپس این فلسفه به تدریج با فلسفه طبیعی پیش از سقراط و سپس فلسفه اخلاقی توسط سقراط و در نهایت فلسفه متافیزیکی توسط افلاطون تکامل یافت.

تا اینکه معلم اول، ارسطو، آمد و علم منطق را ایجاد و علوم را به فلسفه نظری و فلسفه عملی، و حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم کرد. حکمت نظری شامل منطق، ریاضیات، طبیعیات و فلسفه الهی بود، در حالی که علوم عملی شامل اخلاق، تدبیر منزل و علم سیاست بود.

ارسطو پس از آن نام فلسفه را به معنای فلسفه الهی و متافیزیکی خلاصه کرد و آن را فلسفه اولی نامید. یعنی این فلسفه به دنبال اصول اولیه کائنات است، چه در عالم طبیعت و چه در عالم ماوراء طبیعت. از آن روز به بعد، فلسفه به معنای پژوهش الهی و متافیزیکی شد.

فلسفه یونانی چگونه وارد جهان اسلام شد؟

بعد از تهاجم روم و سقوط امپراتوری مقدونیه اسکندر، جهان وارد دوره‌ای به نام دوره هلنیستی شد که در اسکندریه آغاز و تقریباً از قرن سوم قبل از میلاد تا قرن ششم بعد از میلاد ادامه یافت، یعنی حدود هزار سال یا کمتر. این فلسفه نقطه مهمی بود که فلسفه عقلانی که توسط معلم اول، ارسطو، بنیان‌گذاری شده بود، با ادیان شرقی مانند بودیسم، مانی‌گرایی، آیین علم‌پایی، زرتشتی‌گری و همچنین تعالیم هرمسی در مصر عرفانی آمیخته شد.

این ترکیب باعث شد که فلسفه عقلانی که برهان عقلی محض را مبنای خود قرار می‌داد، با ادیان شرقی و عرفان صوفی آمیخته و به فلسفه تلفیقی تبدیل شود. سپس، با افزایش نفوذ ادیان ابراهیمی مانند یهودیت و مسیحیت، این فلسفه وارد آنها نیز شد.

فلسفه یونانی سپس از طریق اسکندریه و با فرار فلاسفه یونانی به انطاکیه و حرّان وارد جهان اسلام شد و به بغداد رسید. آغاز این حرکت با ابونصر فارابی، معلم دوم بود که فلسفه یونانی مخلوط با فلسفه نوافلاطونی و آموزه‌های شرقی و عرفانی را دریافت کرد و به تبیین این فلسفه یونانی تعدیل شده پرداخت. سپس ابن سینا نیز تلاش کرد این فلسفه را با دین اسلام که در آن زمان حاکم بود، تطبیق دهد.

موضع علمای مسلمان پس از ورود فلسفه یونانی از اسکندریه به جهان اسلام از بغداد چه بود؟

امت اسلامی به دو گروه تقسیم شد. گروه اول، این فلسفه را پذیرفتند و با استقبال خوبی آن را تطبیق داده و با استفاده از متون دینی اسلامی آن را توسعه دادند و برای دفاع از عقاید اسلامی از آن استفاده کردند. این گروه شامل فارابی، ابن سینا، طوسی، سید داماد و ملا صدرا بود که بیشتر آنها از شرق اسلامی به ویژه ایران و عراق بودند. سپس این فلسفه به بخش غربی جهان اسلامی منتقل شد و توسط متفکران مغربی مانند ابن باجه، ابن طفیل و ابن رشد که فیلسوف بزرگ اسلامی بود، دریافت شد. ابن رشد به ترجمه و تفسیر آثار ارسطو پرداخت.

گروه دوم، موضعی منفی اتخاذ کرده و فلسفه را به عنوان حمله فرهنگی به امت اسلامی تلقی کردند و معتقد بودند که این فلسفه با منطق اسلامی و عربی مغایرت دارد. این گروه دو شاخه داشت. شاخه اول برای دفاع از عقاید اسلامی از منطق ارسطویی استفاده کرد و به این ترتیب، متکلمان مانند جوینی، ایجی، ابو محمد غزالی، تفتازانی، فخر رازی و شهرستانی که حمله بزرگی به فلسفه یونانی و اسلامی داشتند، به وجود آمدند.

شاخه دوم، مکتب حنبلی بود که موضعی بسیار خصمانه و منفی داشت. فلسفه و فلاسفه اسلامی را تکفیر و تحریم کرد و این فلسفه را نوعی کفر و زندقه دانست که با متون اسلامی مغایرت دارد. این دو جریان ادامه داشتند تا زمانی که نظام سیاسی تغییر کرد و متوکل عباسی به قدرت رسید و جریان کلامی در جهان اسلامی را سرکوب کرد و جریان اخباری نصی پیروز شد و پس از آن ابن تیمیه ظهور کرد که دشمنی شدیدی با هر نوع منطق و فلسفه داشت و کتاب‌هایی در نقد منطق و فلسفه اسلامی نوشت. متأسفانه، این جریان ضد عقل و فلسفه با ظهور دولت عثمانی گسترش یافت.

قرآن کریم و روایات اهل بیت(ع) چه تأثیری بر فلسفه اسلامی داشته است؟

فلاسفه مسلمان از جمله فارابی، ابن سینا و فلاسفه ایرانی که از پیروان اهل بیت(ع) بودند، به متون دینی در دو سطح نگاه می‌کردند؛ سطح خاص که خواص را مخاطب قرار می‌دهد و سطح عام که عامه مردم را مخاطب قرار می‌دهد. آنان بر تأویل و استخراج معارف فلسفی از کتاب و سنت اهل بیت(ع) تأکید داشتند و سعی کردند این معارف را عقلانی و فلسفی کنند. این رویکرد منجر به توسعه بحث الهیات به شکلی بی‌سابقه شد که در منطق ارسطویی وجود نداشت.

این فرآیند به نوعی با علم و اندیشه اسلامی سازگار بود. آنان از متون دینی، به ویژه قرآن کریم، بهره بسیاری بردند. از معارف توحیدی عالی و سامی که از قرآن استخراج شده بود و با نگرش و خوانش خاص خود، مباحث متافیزیکی مانند بحث مبدأ و معاد، نبوت و امامت را توسعه دادند. این مباحث در فلسفه اولیه ارسطو نیز وجود داشت.

فلسفه اسلامی چگونه وارد غرب شد؟

باید اعتراف کنم به سؤال و موضوع مهمی اشاره کرده‌اید. ورود فلسفه اسلامی به جهان غرب از مغرب عربی آغاز شد. پس از آنکه فقهای اسلامی متعصب در مغرب فلسفه را حرام و ابن رشد را به ضلالت متهم کردند، کتاب‌های او را سوزاندند. تعدادی از شاگردان ابن رشد توانستند کتاب‌های فلسفی او، به ویژه شرح‌های او بر آثار ارسطو، را نسخه‌برداری کرده و به کالج اصول دین در ایتالیا منتقل کنند. سپس این کتاب‌ها به دانشگاه آکسفورد در بریتانیا و دانشگاه سوربون در فرانسه منتقل شد. در آنجا، متفکران غربی شروع به ترجمه گسترده این آثار در دانشگاه‌های غربی کرده و از این میراث بزرگ اسلامی یعنی «ابن رشد» و «ابن باجه» بهره بردند.

در همان زمان، با سقوط غرناطه در اندلس و تسلط اروپاییان بر آن، این منطقه به عنوان میراث اسلامی فلسفی و علمی عظیم، شامل ریاضیات و علوم طبیعی ابن هیثم و خوارزمی و دیگر دانشمندان مسلمان، به غرب منتقل شد. این انتقال آغاز علاقه به جریان علمی‌ای بود که مخالف کلیسای استبدادی در قرون وسطی است. غرب با تکیه بر این فلسفه اسلامی، در دوران رنسانس، تقریباً تا آغاز قرن شانزدهم میلادی، شروع به استفاده از این فلسفه برای توسعه افکار و دیدگاه‌های خود به زندگی و عقلانی‌سازی علوم و خروج از وضعیت تاریک و خرافی قرون وسطی کرد.

فلسفه اسلامی و فلسفه الهی در غرب مدرن چگونه توسعه یافته و امروز چه وضعیتی دارد؟

همانطور که گفتیم، فلسفه اسلامی از مغرب و به‌ویژه توسط ابن رشد و ابن باجه و دیگر دانشمندان مسلمان به غرب وارد شد. این فلسفه تا زمان دکارت که مبانی فلسفه مدرن غربی را بر پایه عقل حسی ریاضی بنا نهاد، توسعه یافت. دکارت در فرانسه بود و در بریتانیا نیز فرانسیس بیکن به فعالیت پرداخت. سپس دانشمندان دیگری آمدند که اولویت را به روش حسی تجربی، دادند. این دو رویکرد، یعنی رویکرد عقلی و رویکرد حسی تجربی، به توسعه فلسفه و علوم در غرب مدرن پرداختند.

«ایمن المصری»، فیلسوف مصری

عقل حسی و نه عقل متافیزیکی، غالب بود تا زمانی که دکارت به عقل مجرد پرداخته و سپس امانوئل کانت آمد و عقل مجرد متافیزیکی را اثبات کرد که قادر به شناخت ماورای حس و عالم غیب است. اما کانت با نگارش آثار خود، این عقل فلسفی متافیزیکی را که براساس فلسفه الهی اسلامی بنا شده بود به ناحق تخریب و ناتوانی آن را اثبات کرد. او معتقد بود که عقل تنها باید در زمینه علوم مادی، ریاضی و طبیعی فکر کند و تمام داده‌های آن حسی هستند و نباید از عالم طبیعت فراتر رود و تنها در علوم طبیعی و ریاضی باقی بماند. اما شناخت عالم غیب باید از طریق جنبه وجدانی و اخلاقی صورت گیرد و نه از طریق تعقل و مسائل عقلی متافیزیکی که در اسلام قبل از ارسطو وجود داشت.

سپس رویکرد حسی در غرب باقی ماند تا زمانی که به وین رسید و جریان وضعی منطقی که در وین شکل گرفت، توسط دانشمندان ریاضی و فیزیکدان هدایت شد. این دانشمندان، هر چیز غیبی را انکار کردند و گفتند که غیب بی‌معناست و این مسائل، احمقانه و غیرقابل اثبات علمی هستند. رویکرد مادی به اوج خود در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رسید. این رویکرد تا آغاز جنگ جهانی دوم غالب بود و از آن، جریان‌های فاشیستی، نازیستی و امپریالیستی استعماری پدید آمدند که انسان را به عنوان یک ربات علمی حسی تجربی تلقی می‌کردند.

پس از جنگ جهانی دوم، اروپا وارد مرحله پست‌مدرنیسم شد که هرگونه معیار و ارزش عقلی نظری یا عملی را انکار کرد و گرایش‌های سفسطه‌گرایانه در غرب مدرن تقویت شدند. این گرایش‌ها مشابه سفسطه‌گرایی یونانی در اواسط قرن بیستم بودند و هنوز هم در مراکز تحقیقاتی آکادمیک غرب غالب هستند.

اهمیت فلسفه در زندگی انسان چیست؟

پرسش مهمی را مطرح کردید؛ در واقع، انسان به طبع خود فیلسوف است. حتی از دوران کودکی، کودک همیشه از والدین خود می‌پرسد: از کجا آمده‌ایم؟ بعد از مرگ به کجا می‌رویم؟ هدف ما از زندگی چیست؟ این سؤالات توسط کودکان زیاد پرسیده می‌شود. آنها از احکام شرعی نمی‌پرسند، بلکه درباره مبانی زندگی سؤال می‌کنند، یعنی از کجا آمده‌ام و به کجا خواهم رفت؟ همانطور که در حدیث شریف امام صادق(ع) آمده است: «رحم الله امرءاً عرف من أین؟ و فی أین؟ و إلی أین؟» این فلسفه زندگی به زبان ساده و عربی است. 

«رحم الله امرءاً عرف من أین و فی أین و إلی أین؟» این همان چیزی است که ما آن را نگرش جهانی می‌نامیم. یعنی از کجا آمده‌ام؟ هدف ما از زندگی چیست؟ راه سعادت چیست؟ و بعد از مرگ چه بر سر ما خواهد آمد؟ اینها سؤالات اصلی هستند که نگرش جهانی را تشکیل می‌دهند.

این نگرش جهانی بدون شک بر ارزش‌ها و نظام اخلاقی انسان تأثیر می‌گذارد که به نوبه خود بر رفتار او در زندگی منعکس می‌شود و مسیر و سرنوشت او را پس از مرگ تعیین می‌کند. بنابراین، اگر این نگرش جهانی منطقی و واقع‌گرایانه باشد، تأثیر مثبتی بر رفتار انسان در تحقق عدالت و فضایل اخلاقی خواهد داشت. اما اگر نگرش خیالی یا مادی و بی‌خدایی باشد، تأثیر منفی بر رفتار انسان در دنیا و آخرت خواهد داشت. بنابراین، ساختن این نگرش بر پایه‌های منطقی و برهانی و به شکل عقلانی و عینی، بدون افراط و تفریط، نقش مهمی در تکامل انسان دارد و به تحقق عدالت اجتماعی و تمدن انسانی مطلوب کمک می‌کند.

فلسفه چگونه می‌تواند مشکلات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی معاصر ما را حل کند؟

پس از اینکه نقش فلسفه را در ساخت نگرش جهانی واقعی برای انسان بیان کردیم، می‌بینیم که این نگرش بر اخلاق و ارزش‌های فردی و اجتماعی او تأثیر می‌گذارد. اگر این نگرش واقع‌گرایانه باشد، به طور مثبت بر رفتار فردی، اجتماعی و سیاسی انسان تأثیر می‌گذارد. به این ترتیب، رفتار فردی، اجتماعی و سیاسی انسان‌ها بر پایه ارزش‌های عقلانی و اخلاقی انسانی قرار خواهد گرفت.

عقل مشترک، پیش از هر چیز دیگری، انسان‌ها را به هم پیوند می‌دهد. اعتباراتی مانند دین، قومیت یا مذهب پس از عقل می‌آیند. عقل، معیار تکلیف شرعی است و تمیز دهنده‌ صواب از خطا و حق از باطل. عقل یک نظام انسانی مبنی بر اصول و ارزش‌ها را ایجاد می‌کند که می‌تواند زندگی فردی و اجتماعی انسان را برنامه‌ریزی کند. این نظام در تمامی کشورها بر پایه اصول انسانی و الهی سالم و عادلانه بدون افراط و تفریط و بدون ظلم یا خوار شدن خواهد بود، به‌گونه‌ای که انسان را در ابعاد مادی و معنوی به طور همزمان توسعه می‌دهد.

این نگرش بر خلاف آنچه در غرب اتفاق افتاد که بر جنبه مادی به بهای ارزش‌های دینی و اخلاقی تأکید کرد، انسان را به سوی اعتدال و ایجاد یک تمدن انسانی رشید سوق می‌دهد که آرزوی پیامبران و حکیمان بوده است. هدف حکمت الهی از خلق انسان این است که هر فرد به بالاترین کمال ممکن در ابعاد مادی و معنوی دست یابد، و این فقط با یک نگرش جهانی واقعی که توسط فلسفه الهی به دست می‌آید، امکان‌پذیر است.

 به عنوان آخرین سؤال توصیه‌های شما برای مراکز علمی، آکادمیک و دینی در عصر حاضر چیست؟

 همه مقامات علمی، چه حوزه‌های علمیه دینی و چه مراکز آکادمیک دانشگاهی، باید به صورت گسترده به علوم عقلانی توجه کنند. باید به عقلانی‌سازی نظام آموزشی در مدارس و دانشگاه‌ها توجه داشت. نمی‌توان نظام آموزشی را فقط بر اساس اصول حسی و مادی مانند آنچه در نظام آکادمیک رایج است، یا اصول نقلی سطحی مانند آنچه در مدارس دینی است، بنا کرد. اگر چنین کنیم، دانش‌آموختگانی مادی‌گرا مانند دانشگاه‌ها یا دینی متعصب، خرافی و متحجر خواهیم داشت.

باید به طور کلی نظام آموزشی را عقلانی کنیم. با قرار دادن علوم عقلانی مانند منطق، نظریه‌های معرفت و فلسفه الهی از کلاس اول ابتدایی به طور تدریجی، و نه به شکل پیچیده، همانطور که کودکان را به صورت ساده علوم و ریاضیات می‌آموزیم، علوم عقلانی نیز باید به صورت ساده و تدریجی وارد سیستم آموزشی شود. تا دانش‌آموزان به طور متعادل فارغ‌التحصیل شوند.

چه در مدارس و دانشگاه‌ها و چه در حوزه‌های علمیه، انسان‌ها باید عاقل و متعادل باشند و تفکر منطقی صحیح و نگرش فلسفی انسانی و واقع‌گرایانه و ارزش‌ها و اصول انسانی و الهی را داشته باشند. به طوری که وقتی عالِم دین، پزشک یا مهندس می‌شود، هر دو جهت را درک کند؛ نه فقط جهت روحی که از واقعیت طبیعی زندگی دور باشد و نه جهت متعصب الحادی که از دیدگاه‌های انسانی و الهی دور باشد. بلکه انسانی متعادل باشد که بتواند تمدن انسانی واقعی را که آرزوی پیامبران و حکیمان بوده و هست، برقرار کند.

اکبر پوست‌چیان