شناسهٔ خبر: 69837522 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

پرونده «منوچهر محققی؛ شبح‌سوار دلاور»/۱۸

میراژهایی که اف‌چهارده روی آسمان قم و خلیج‌فارس شکار کرد

فکر می‌کنم ساحل کویت از دور پیدا می‌شد [خنده] که دیدم ده بیست ثانیه شده و فلر نمی‌زنند. فهمیدم دیگر فلر ندارند. نشانه‌روی و آخرین موشک را در حالی که غرغرش بلند بود، شلیک کردم.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: گفتگو با امیر خلبان محمداسماعیل پیروان در قالب پرونده «منوچهر محققی؛ شبح‌سوار دلاور» مشمول خاطراتی از خلبانان فانتوم پایگاه ششم شکاری بوشهر و اسامی شهدایی چون عباس دوران، علیرضا یاسینی و خلبانان ایثارگر دیگری چون اصغر سپیدموی آذر، علی بختیاری و … می‌شود.

هیجان خاطرات بوشهرِ امیرْ پیروان در دوران پرواز با هواپیمای اف‌چهارده تامکت، به‌قدری زیاد است که سومین‌قسمت از گفتگو با او، به‌طور اختصاصی به این ‌موضوع اختصاص دارد. بنابراین منوچهر محققی به‌عنوان یکی از قهرمانان هواپیمای فانتوم در این ‌قسمت گفتگو غایب است و مشغول سرک‌کشیدن به خاطرات اف‌چهارده از دوران دفاع مقدس هستیم. در قسمت چهارم و پایانی این ‌مصاحبه، دوباره سراغ منوچهر محققی خواهیم رفت و از او خواهیم شنید.

مطالب دو قسمت پیشین این ‌گفتگو در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند؛

* «اف‌چهارده و اف‌چهارها بودند که مانع تعطیلی صادرات نفت ایران شدند / خارک قوی‌ترین پدافند را داشت»

* «هواپیما در ارتفاع ۱۰ متری بود که محققی گفت پیروان جلو را نمی‌بینم»

در ادامه مشروح سومین‌قسمت از این ‌گفتگو را می‌خوانیم؛

* یک‌پرش زمانی بزنیم. شما سال ۱۳۶۴ به‌دلیل کمبود خلبان اف‌چهارده صلاح‌دید شهید بابایی رفتید روی این ‌هواپیما. دوره کابین عقب را هم طی کردید یا مستقیم رفتید کابین جلو؟

برای اف‌چهارده، خلبان‌های کابین جلوی اف‌پنج و اف‌چهار را انتخاب می‌کردند که مستقیم به کابین جلو می‌رفتند. فقط پیش از این‌که سولو بروی، برای آشنایی بیشتر با نحوه نشست و برخاست هواپیما، در کابین عقب می‌نشینی و استاد در کابین جلو پرواز می‌کند که اگر روز اول که برای پرواز می‌روند (خلبان جدید در کابین جلو و معلم در کابین عقب) معلم بی‌هوش شد یا تماس کابین عقب و جلو قطع شد، خلبان کابین جلوی جدید بتواند هواپیما را بنشاند. برای معلمی اف‌چهارده هم در کابین عقب نشستیم و شاگرد در کابین جلو.

* در پروازهای اف‌چهارده شما، دو ماموریت خیلی شاخص هستند. یکی ۱۳ بهمن ۶۵ است که چهار میراژ برای بمباران قم آمده بودند که شما با دو موشک سایندوایندر یکی را زدید. دومی هم ۲۸ تیر ۶۷ است که اسکرامبل بودید و سه‌میراژ برای بمباران تاسیسات نفت و گاز کنگان آمده بودند و شما باز هم هدف را زدید.

در اف‌چهارده، سه‌درگیری نزدیک با میراژهای عراقی داشتم. اولی ۱۳ بهمن ۶۵ حوالی قم بود که با چهارفروند میراژ درگیر شدم و با شلیک یک‌موشک حرارتی یکی را زدم و بقیه فرار کردند. این ‌پرواز با زنده‌یاد (حبیب) کازرونی انجام شد. دومین‌پرواز روز ۲۸ تیر ۶۷ بود که با سه‌فروند میراژ در خلیج فارس درگیر شدم. این ‌اتفاق بین بوشهر و کویت رخ داد که با دو موشک حرارتی یک‌فروند را زدم. این ‌پرواز را با جناب (محمد) حیدری‌زاده بودم. پرواز سوم هم با چهارفروند میراژ دیگر درگیر شدم که قصد بمباران تاسیسات نفت کنگان را داشتند و با شلیک یک‌موشک حرارتی آن‌ها را فراری دادم و ماموریت‌شان را عقیم کردیم. این ‌ماموریت را هم با جناب یوسف احمدی بودم.

اول پرواز هم هواپیما بنزین داشت و راحت بالا نمی‌رفت. بالا رفتن هم باعث می‌شد رادارهای دشمن ما را بگیرند. به این ‌ترتیب میگ ۲۳ و ۲۱ راه افتادند به سمت ما. چراغ‌های هشدارمان هم خبر از فعالیت راداری دشمن می‌داد. رفتیم بالا و مانور رولینگ‌این شروع شد فقط قبل از روایت ماموریت‌ها، چون امروز اول آبان است یک‌اشاره کنم و به این سوال شما برگردم.

* بله حتماً!

یکِ آبان ۵۹! مثل امروز در چنین‌ساعاتی گفتند بیایید ماموریت پیش آمده است. در گردان ۶۱ شکاری پایگاه بوشهر بودیم و ۳۱ روز از شروع جنگ گذشته بود. گفتند «پرواز دارید! بروید بریفینگ!» این‌طور که می‌گفتند یعنی کار فوق‌العاده و فوری است. جناب ضرابی هم در راه مرا دید و گفت اسماعیل برویم؟ گفتم کجا؟ گفت برویم در بریفینگ می‌گویم. جناب یاسینی و دوران نشسته بودند و من و جناب ضرابی رفتیم داخل. خلعتبری و اکرادی هم همزمان رسیدند. ۶ نفر بودیم برای ۳ فروند. جناب یاسینی لیدری پرواز را به عهده داشت و گفت از پایگاه دریایی خبر داده‌اند سه ناوچه اوزا از طرف البکر و الامیه سمت خارک را گرفته‌اند. نیروی دریایی هم درگیری دیگری دارد و درخواست پشتیبانی هوایی کرده است. این خلاصه ماموریت بود که جناب یاسینی مثل همیشه خیلی موجز و خلاصه برایمان گفت. ایشان از سادات بزرگوار بود و از ایشان هم خیلی خاطره دارم.

هواپیماها را روشن کردیم و رفتیم سر باند.

* شما کابین عقب آقای ضرابی بودید؟

بله. جناب یاسینی و خلعتبری با هم و دوران و اکرادی هم با یکدیگر. از پایگاه بوشهر تا البکر و الامیه با هواپیما فاصله زیادی نیست. ما ناوچه‌ها را بین البکر و الامیه و خارک پیدا کردیم. حدود ساعت ۳ به ما ابلاغ کردند و ما یک ربع به ۴ آن‌جا بودیم. از رادار به ما نشانی هدف را دادند و ما هم پس از نزدیک‌شدن به هدف، با هماهنگی افسر FAC (ناظر مقدم) که مستقر روی ناوچه خودی بود، شروع به زدن ناوچه‌ها کردیم.

زدن ماوریک مثل بمب نیست. باید با زاویه و دایو (شیرجه) بزنی. به همین‌دلیل باید چندین هزارپا _ حداقل شش یا هفت‌هزارپا _ بروی بالا. اول پرواز هم هواپیما بنزین داشت و راحت بالا نمی‌رفت. بالا رفتن هم باعث می‌شد رادارهای دشمن ما را بگیرند. به این ‌ترتیب میگ ۲۳ و ۲۱ راه افتادند به سمت ما. چراغ‌های هشدارمان هم خبر از فعالیت راداری دشمن می‌داد. رفتیم بالا و مانور رولینگ‌این شروع شد. همان‌طور که می‌دانید موشک AGM45 ماوریک روی هدف قفل می‌شود. بعد از آن، اگر آن تانک، تریلی یا کشتی و هدف هر حرکتی کند، موشک دیگر به آن چسبیده است. یک دوربین پشت شیشه جلوی موشک ماوریک هست که روی هدف قفل می‌کند. یک‌شیشه قهوه‌ای هم جلوی موشک قرار دارد که با زدن دکمه شلیک خرد می‌شود و حالا لنز دوربین هدف را دنبال می‌کند. این ‌موشک PGM یا همان اسلحه دقیق زن است. ولی اگر ۱۲ بمب روی کشتی بریزی شاید سه‌تایش بخورد.

در چنین‌ماموریت‌هایی، موشک را می‌زدیم و دوباره کلایمب و دایو می‌کردیم و بعدی را می‌زدیم. از طرفی با هواپیماهای دشمن هم جنگ و گریز داشتیم. اصلاً به فکرمان نمی‌رسید این ‌لحظات روزی تاریخی شوند و آن‌ها را ثبت کنیم. ای‌کاش دوربین‌های شما را داشتیم تا آن ‌لحظات را ثبت کنیم.

* خود هواپیما که دوربین دارد و ضبط می‌کند.

یک دوربین نوز کمرا (در دماغه) دارد و یکی هم تیل کمرا (در دم). نوز کمرا وقتی با مسلسل می‌زنی فعال می‌شود و تیل کمرا هم وقتی بمب می‌زنی. در کل هم دوربین ضعیف و کوچکی است و عکس‌هایی که می‌گیرد خیلی واضح نیستند. آن روزها هم دوربین بیشتر هواپیماها فعال نبودند. منظره جالبی که کاش دوربین بود و ثبتش می‌کرد این بود که وقتی موشک به ناوچه می‌خورد، بلافاصله جلیقه‌های نارنجی و قایق‌های نجات را روی آب می‌دیدیم.

* هر سه تا را زدید؟

یکی غرق شد. دومی هم به همین‌شکل. سومی از نظر جناب دوران خورد و در شرف غرق‌شدن بود. ولی من که دیدم کمی کج و سرعتش کم شده بود. دود سفیدی هم از آن می‌آمد بالا. یعنی ناقص شد ولی غرق نشده بود. لیدر گفت برمی‌گردیم.

* هرکدام از سه فروند یک‌ماوریک با خودشان برده بودند؟

نه. فراتر از یکی.

* بیشتر؟

بله.

* یعنی هرکدام یکی زدند؟

نه. هر اف‌فور چهارتا موشک داشت.

* هواپیمای شما و آقای ضرابی چندتا ماوریک شلیک کرد؟

جناب دوران و جناب یاسینی ماوریک داشتند و من و جناب ضرابی به‌عنوان تاپ کاور موشک Aim9 و Aim7 داشتیم.

* آهان! پس شما به ناوچه‌ها حمله نکردید!

بله. ما حالت مبصری داشتیم و با هواپیماها درگیر بودیم. جناب ضرابی چون فرمانده گردان و در عملیات بود، به‌عنوان تاپ کاور می‌ایستاد. در این ماموریت‌ها اگر تاپ‌کاور نبود، میگ‌ها مزاحم ماوریک‌زن‌های ما می‌شدند. در همین‌پرواز گاهی جناب ضرابی به جناب دوران اَدوایزْ و اخطار می‌داد که عباس مواظب باش! چون ناوچه‌ها با انواع و اقسام سلاح‌های پدافندی و شلیکا می‌زدند. می‌دانید که کابین عقب است که موشک ماوریک را لاک (قفل) می‌کند. اگر کمی دیر لاک کند و کابین جلو هم دیر فایر کند، در برد آتش شلیکا قرار می‌گیرد. خلعتبری (در کابین عقب) آن‌قدر تبحرش بالا رفته بود که در یک پَس (عبور) دو موشک لاک می‌کرد.

* ولی شلیک را کابین جلو انجام می‌داد دیگر!

همان‌طور که (در اف‌چهارده) موشک فینیکس را، هم کابین جلو می‌تواند بزند هم عقب، ماوریک هم همین‌طور است. فانتوم می‌تواند تا شش‌موشک ماوریک حمل کند ولی من عموماً چهارتایی دیدم. گاهی که در مضیقه بودند ۲ تا می‌بردند.

در آن ‌ماموریت، یکی از هشت‌موشک خورد توی آب. ما گاهی در جاده‌ها با ماوریک نوع TGM، با کامیون‌ها تمرین می‌کردیم. برای این‌که چشم کابین عقب عادت کند. خدا رحمت کند جناب (اکبر) توانگریان را! یک‌بار در تمرین به من گفت «[با لهجه اصفهانی] ممد جان دلم می‌خواد روی اون راننده لاک کنی!» یا می‌گفت «ممد روی ساعتش لاک کن!» در این ‌پروازهای تمرینی، TGM را که نوع تمرینی موشک ماوریک است، زیر هواپیما داشتیم. توجه داشته باشید که در این ‌پروازها از ماوریک واقعی استفاده نمی‌شود. چون شاید بر اثر یک‌اشکال الکتریکی، موشک لانچ شود.

* این ‌اتفاقات در بوشهر بود دیگر! نه؟

بله.

* توانگریان هم در شروع جنگ در بوشهر بوده است.

بله.

* کابین جلو بود.

بله. در یکی از ماموریت‌ها با قاسم کاشف بود که در حال برگشت مورد اصابت قرار گرفتند و باکشان سوراخ شد. به این ‌ترتیب بنزین تمام شد و پریدند بیرون. کمر جفتشان هم آسیب دید.

من شاهد صحنه بودم. جناب ضرابی و یاسینی به ماجراجویی جناب دوران و خلعتبری احترام گذاشتند. جناب ضرابی با تلفن داخل شلتر هماهنگی‌های لازم را با بالا انجام داد و ظرف ۲ دقیقه دستور آمد که به آقایان دوران و خلعتبری یک فانتوم دارای ماوریک بدهید وقتی جناب دوران و یاسینی مشغول زدن ناوچه‌ها بودند، ما با جناب ضرابی دوبار روی میگ‌های ۲۱ و ۲۳ عراقی لاک کردیم. اف‌فور هم رادارش قوی است و آن‌ها وقتی دیدند رویشان لاک کردیم فرار کردند. وقتی برمی‌گردند و پشت‌شان را به تو می‌دهند، دیگر موشک راداری اجازه شلیک نمی‌دهد. مگر این‌که آن‌قدر جلو بروی که با موشک حرارتی بزنی.

موقع برگشتن دوران و خلعتبری گفتند ما یک‌ناوچه دیدیم که به‌سمت البکر و الامیه می‌رفت. خلاصه ۸ موشک ماوریک تمام شد و آمدیم نشستیم. ماموریت بمباران و زدن موشک ماوریک باید بین طلوع تا غروب آفتاب باشد. در برگشت ما هم داشت غروب می‌شد. در مینی‌بوس برگشت بودیم که جناب دوران خطاب به جناب یاسینی و جناب ضرابی گفت «بچه‌ها حیفم می‌آید! این ‌ناوچه زخمی و ناقصی که زدیم با یک ناوچه دیگری که ما دیدیم، در می‌روند. کی می‌آید با هم برویم آن‌ها را بزنیم؟» بلافاصله خلعتبری گفت من! جناب یاسینی به عنوان لیدر و جناب ضرابی به عنوان فرمانده گردان می‌توانستند بگویند ما ماموریت خود را انجام داده‌ایم و لازم نیست بروید!

* می‌توانست چنین‌کاری کند؟ این ‌ماموریت که فرگ نداشته است.

بله نکته مهمی است. بعضی‌ها این ‌مسائل را بد تعریف می‌کنند و معانی بدی استنباط می‌شود. ولی پایگاه بی‌حساب و کتاب نیست. بلکه نفرات فنی باید دستور کماندپست را داشته باشند. ایشان (دوران) این ‌خواسته را مطرح کرد. ماجراجویی و شجاعت خلبان‌های ما را ببینید! جناب دوران و خلعتبری که شهید می‌شوند، دنبال دشمن می‌گردند و می‌خواهند کاری کنند. آقا تو کارت را کرده‌ای و باید تشویق بشوی! می‌توانستی یکی را بزنی و بگویی رفتم زدم. اما همه را زدی و وقتی هم برمی‌گردی می‌گویی می‌خواهم بروم دوتای دیگر هم بزنم. نمی‌دانم چرا در کتاب «آسمان دریا را بلعید» که درباره جناب خلعتبری است، از قول شهید دوران این‌طور روایت شده که «تا بخواهیم با عملیات هماهنگ کنیم دیر می‌شود. رفتیم و این ‌دو کشتی را زدیم.» اما من شاهد صحنه بودم. جناب ضرابی و یاسینی به ماجراجویی جناب دوران و خلعتبری احترام گذاشتند. جناب ضرابی با تلفن داخل شلتر هماهنگی‌های لازم را با بالا انجام داد و ظرف ۲ دقیقه دستور آمد که به آقایان دوران و خلعتبری یک فانتوم دارای ماوریک بدهید!

* و رفتند و زدند؟

بله. داشتیم به‌سمت ساختمان عملیات می‌رفتیم که صدای تیک‌آف اف‌فور را شنیدیم و گفتیم عباس رفت. ظرف حدود سی‌چهل دقیقه بعد هم آن ناوچه ناقص را که زدند هیچ، آن‌یکی را هم زدند.

حالا از آن ۶ نفرِ حاضر در ماموریت یک آبان ۵۹، فقط من زنده مانده‌، و از جمع عقب افتاده‌ام.

میراژهایی که اف‌چهارده روی آسمان قم و خلیج‌فارس شکار کرد

* یک‌جمع‌بندی کوچک! شما ۳۶ سال خدمت کردید. سال ۱۳۸۵ هم بازنشست شدید. ۷۲ سورتی اسکرامبل و ۳۱ بمباران...

آن ۳۱ بمباران درستش ۴۰ ماموریت است. مثلاً دوتایش بمباران از ارتفاع بالابوده که فراموش کرده بودم بنویسم. چندماموریتشان جا افتاده است. چون اول در دفتر پرواز نمی‌نوشتیم. در کاغذ می‌نوشتیم که بعداً وارد دفتر کنیم و گاهی فراموش می‌شد.

* ۷۶۵ ساعت هم گشت هوایی دارید. چه در اف‌چهار چه در اف‌چهارده. در مجموع ۳ تا میراژ هم زده‌اید درست است؟

۲ تا را با چشم دیدم. افتادن سومی را به چشم ندیدم. اولین‌موشکی که در کنگان زدم بین آن‌ها خورد. ولی پرواز کرد و ACT کردیم و دور هم چرخیدیم. از یکی از آن‌ها دود سفید بلند شد. بعداً فاشا (فرمانده اطلاعات شناسایی ارتش) اعلام کرد یکی از آن‌هایی را که در قم زدم، افتاده و دیگری هم که در خارک دنبالش کرده بودم، سقوط کرده است. در آسمان خارک، یکی را زدم و یکی را شنیدم که گرفتار مساله اتمام بنزین شده است.

با جناب سرگرد محمد حیدری‌زاده در آلرت پایگاه بوشهر نشسته بودیم. ایشان کابین عقب من بود. جناب یاسینی که با درجه سروانی در جنگ حاضر بود، این‌جا و در این ‌مقطع با درجه سرهنگی فرمانده پایگاه بود. من هم سرگرد و خلبان اف‌چهارده بودم.

* چه‌سالی بود؟

سال ۱۳۶۷.

* یعنی اواخر جنگ.

اواخر ۶۴ دوره اف‌چهارده را دیدم و اوایل ۶۵ رویش فعال شدم. حالا سال ۶۷ است. من در آلرت نشسته‌ام و صدای آژیر بلند می‌شود. شهید بابایی گفته بود اف‌چهارده گراند آپرِیْشِن‌اش سنگین است و باید کپ (گشت هوایی) باشد ولی من می‌خواهم این ‌هواپیما را اسکرامبل کنم. این را از خلبان‌ها خواست و خودش هم پرواز اول را پرید. به پیروی از ایشان بقیه هم گراند آپریشن اف‌چهارده را در حداقل زمان ممکن انجام می‌دادند و می‌رفتیم اسکرامبل.

فاصله‌مان مرتب کم می‌شد. دید هم خوب نبود که از پنج‌شش مایلی این‌ها را ببینم. رادار گفت کف آب هستند. من در ۲ هزار پایی بودم. زمان شلیک فینیکس و Aim7 گذشت. رفتیم جلوتر و فاصله از پنج مایل به چهار مایل و سه مایل به دو مایل رسید که دو میراژ از مدرن‌ترین مدل‌هایش را با چشم دیدم معمولاً وقتی بلند می‌شدیم، فرکانس برج را تغییر می‌دادیم به فرکانس رادار. رادار هدف‌ها را دیده بود که اعلام اسکرامبل شده بود.

بعد از تیک‌آف، در اختیار افسر کنترل شکاری قرار گرفتیم و دیدیم هیچ ‌خبری از تارگت نیست. دیدیم (رادار) ما را به بین خارک و گناوه می‌برد. سرعت کم بود و ارتفاع بین ۳ تا ۴ هزارپا. مواقعی پیش می‌آمد که علت اسکرامبل بیلیپ رادار نبود. بلکه اطلاعیه‌هایی بود که از فاشا و مراکز شنودشان می‌آمد که در فلان‌جا تحرکات مشکوک وجود دارد و فکر می‌کنند چندفروند وارد خاکمان شده‌اند.

* یعنی از روی احتیاط اسکرامبل بلند می‌کردند.

بله. از فاشا اطلاعیه آمده بود و شک و تردید وجود داشت. سایت هاگ خارک آتش به اختیار بود و باید ۱۵ مایل فاصله را با آن می‌داشتیم. تابستان بود. مه رقیق صبحگاهی، و دید هم کم بود. رادار گفت از سمت راست گردش کنید به فلان سمت. فهمیدم می‌خواهد مرا به پایگاه برگرداند. من همیشه به حرف‌های رادار گوش می‌کردم و اهل مخالفت و جروبحث نبودم. اما این ‌بار برای اولین‌بار با رمز گفتم به جای گردش به راست اگر اشکال ندارد به چپ بگردیم. چپ، دریا بود و سمت عراق و کویت که شاید هدفی برایمان می‌آمد. گفت «اگر حریم خارک را رعایت می‌کنید، عیب ندارد!» رفتیم و ناگهان رادار گفت «دو تارگت با این ‌مختصات!» کار خدا بود! اگر به راست پیچیده بودیم می‌رفتیم سمت خشکی و از این‌ها دور می‌شدیم. (به کابین عقب) گفتم «حیدری‌زاده جلویمان هستند!» حدود ۳۰ مایل فاصله داشتیم. ارتفاع را از ۴ هزارپا پایین آوردم و از ۲ هزارپا هم پایین‌تر رفتم. سرعت را هم افزایش دادم. سوئیج موشک‌های فینیکس را هم روشن کردم. حیدری‌زاده هدف را پیدا و رویش قفل می‌کرد و...

* هدف قفل را می‌شکست!

بله. این را گذاشتیم به حساب ECM! اف‌چهارده خودش یک‌پاد الکترونیکی دارد که پیشرفته است اما آن ‌روز یک‌دستگاه جنگال به کمک هدف‌های ما آمده بود و ما ECM شده بودیم. در نتیجه هرچه قفل کرد جواب نداد. رادار اطلاعات می‌داد و ما هم نمی‌توانستیم روی هدف لاک کنیم. «جلوی شماست!»، «در دماغ شماست!»

فاصله‌مان مرتب کم می‌شد. دید هم خوب نبود که از پنج‌شش مایلی این‌ها را ببینم. رادار گفت کف آب هستند. من در ۲ هزار پایی بودم. زمان شلیک فینیکس و Aim7 گذشت. رفتیم جلوتر و فاصله از پنج مایل به چهار مایل و سه مایل به دو مایل رسید که دو میراژ از مدرن‌ترین مدل‌هایش را با چشم دیدم. سر بال‌هایشان موشک‌های حرارتی داشتند. کف آب ۱۰۰ یا ۲۰۰ پا با بالاترین سرعت ممکن سمت فرار گرفته بودند. من با ۱۵۰ درجه اختلاف سمت، از رویشان عبور کردم و آن‌ها را به‌طور عمود زیر هواپیما دیدم. به سمت عراق و کویت می‌رفتند.

۱۵۰ درجه اختلاف سمت در رهگیری هوایی یعنی فاجعه. چون تا بخواهید بگردید و در دُم آن‌ها قرار بگیرید، رفته‌اند و به آن‌ها نمی‌رسید. تا بچرخی ۵ مایل رفته‌اند جلو. گفتم نمی‌شود از این‌ها گذشت. اگر کف آب بودم نمی‌شد ولی چون ارتفاع ۲ هزار پا را حفظ کرده بودم، موقعیت خوبی بود. گذاشتم روی افتربرنر و حداکثر سرعت و G مناسبی کشیدم که سرعت کشته نشود. چون اگر سرعت کرنرْ ولاسیتی را بکشی، خوب می‌شود از چنین‌موقعیتی استفاده کرد. بعد رول‌آوت کردم و ارتفاع ۲ هزار پایم را کم کردم و آمدم کف آب. دیدم خبری نیست. چه چیزی به ما کمک کرد؟ فِلِرهایی که با دیدن ما انداخته بودند. مسیر فرارشان شده بود مثل خط راه‌آهن پهن.

* یعنی همان‌لحظه ترسیده بودند شما موشک بزنید؟

به محض این‌که ما را بالای سرشان دیدند فهمیدند من گشتم پشت سرشان. فلر را برای احتیاط می‌زنند. می‌گویند شاید هواپیمای دشمن بیاید دنبال ما و برسد. هرکدام هم ۳۰ فلر دارند.

* خب اول بوق اخطار قفل موشک را بشنود بعد فلر بزند!

حتماً گشتن مرا در آینه‌های خود دیده بودند. بدنه اف‌چهارده هم پهن است. به این ‌نکته هم توجه کنید که ما در سیستم‌های هواپیمایمان، فعال‌شدن، شلیک و نزدیک‌شدن موشک‌های راداری را به‌عنوان هشدار دریافت می‌کنیم. ولی موشک حرارتی نه. این ‌موشک علامت و هشداری ندارد. اگر در رهگیری هوایی، خلبانی روی شما قفل کند، هشدارش را دریافت می‌کنید ولی اکثر خلبان‌ها از پشت سر می‌آیند و (به‌ویژه در زدن موشک حرارتی) اصراری روی قفل‌کردن ندارند. امتیازی که قفل‌کردن به شما می‌دهد، این است که فاصله هدف را می‌دهد. اگر روی هدف قفل کنید، خلبان دشمن متوجه شما می‌شود و واکنش نشان می‌دهد. بنابراین اکثر خلبان‌ها نمی‌خواستند روی هدف قفل کنند چون هدف فراری می‌شد.

شروع کردند به فلر انداختن. من فلر انداختن‌شان را ندیدم ولی وقتی رول‌آوت کردم چند نقطه سفید و مسیر حرکت‌شان را دیدم. چیزی از خودشان دیده نمی‌شد. چون سرعت زیاد و ارتفاع خیلی پایین بود. انداختم وسط مسیر و با بالاترین سرعتی که اف‌چهارده می‌تواند ۱۰۰ پایی آب پرواز کند، تعقیب‌شان کردم. اول پرواز هم بودم و بنزین زیاد داشتم. با حداکثر قدرت موتور یعنی زوم‌فایو به سمت‌شان رفتم. تا آن ‌حد سرعت اف‌چهارده را ندیده بودم. فکر کنم ۶۰۰ نات بودیم. هواپیما در ارتفاع بالا زود سرعت صوت را می‌گیرد اما در سطح زمین یا کف آب، سخت‌تر سوپرسونیک می‌شود.

بچه‌ها به شوخی می‌گفتند پیروان رفته موشک را کرده توی موتور میراژ. موشک که به هواپیما خورد، دم اش کنده شد و بالافاصله خورد به سطح آب. قبلاً دیده بودم که موشک ماوریک اگر به کشتی نخورد و برود توی آب، آب را نیلگونِ نزدیک مشکی می‌کند. دایره‌ای می‌شود و به شعاع یک کیلومتر بزرگ‌تر می‌شود. وقتی میراژ با شکم خورد توی آب، برای این‌که تکه‌های هواپیما به من نخورد و صحنه را ببینم، قدرت موتور را کاهش دادم و هواپیما را کشیدم بالا و اینورت کردم رفتم تا کم‌کم دو نقطه سیاه را کنار هم دیدم. جلوتر که رفتم خودم را پشت سر یکی از این‌ها قرار دادم. هرچندثانیه یک‌بار یکی‌شان فلر می‌زد. مجاز نبودم فینیکس و Aim7 را از پشت بزنم. فقط مانده بود حرارتی‌ها؛ ام‌نایْن ها.

* سایدوایندر.

از ترس‌شان گردش به چپ و راست نمی‌کردند. فقط مستقیم می‌رفتند. از نظر فاصله و زاویه و ارتفاع همه‌چیز را نشانه‌روی کردم. سایت نشانه‌گذاری را گذاشتم وسط موتور یکی‌شان. موشک برای‌شلیک‌شدن غُرغُر و بی‌قراری می‌کرد. موشک را شلیک کردم. دقیقاً همان‌زمانی شد که فلر انداخت و موشکم ۱۰۰ متر پشت سرش خورد به فلر و رفت توی آب. از دو Aim9 که داشتم، یکی رفت. گفتم موشک بعدی را وقتی می‌زنم که فلرشان تمام شده باشد.

* و همین‌طور فلر می‌زدند.

چندثانیه یک‌بار می‌زدند که من شک کنم کِی خواهند زد. یک‌دفعه ۵ ثانیه، یک دفعه ۱۰ ثانیه! نامرتب می‌زدند. گفتم می‌رویم. هرچه شد. دیدم هواپیمای سمت راستی شروع کرد به عقب آمدن. فاصله ما تقریباً یک‌کیلومتر بود. داشت می‌آمد که با مانور بَر رول بیاید در دُم من قرار بگیرد که یا با توپ یا موشک مرا بزند. دستش را خواندم و همان‌کار را با او انجام دادم. یک نیم بَرِ رول زدم. رفتم بالا پشت سرش و سرعتم کم شد. دید وضعیتش خطرناک شد. به همین‌دلیل دومرتبه شروع کرد به جلو رفتن و کنار لیدرش قرار گرفت.

همه پارامترهایم میزان بود. از هر نظر میزان بودم و منتظر تمام‌شدن فلرها بودم. فکر می‌کنم ساحل کویت از دور پیدا می‌شد [خنده] که دیدم ده بیست ثانیه شده و فلر نمی‌زنند. فهمیدم دیگر فلر ندارند. نشانه‌روی و آخرین موشک را در حالی که غرغرش بلند بود، شلیک کردم. کتاب هواپیما می‌گوید از یک و نیم کیلومتر به هدف نزدیک‌تر نشوید چون خطرناک است و ممکن است تکه‌هایش به خودت بخورند. فاصله من با این ‌میراژ، زیر یک کیلومتر بود. بچه‌ها به شوخی می‌گفتند پیروان رفته موشک را کرده توی موتور میراژ. موشک که به هواپیما خورد، دم اش کنده شد و بالافاصله خورد به سطح آب. قبلاً دیده بودم که موشک ماوریک اگر به کشتی نخورد و برود توی آب، آب را نیلگونِ نزدیک مشکی می‌کند. دایره‌ای می‌شود و به شعاع یک کیلومتر بزرگ‌تر می‌شود. وقتی میراژ با شکم خورد توی آب، برای این‌که تکه‌های هواپیما به من نخورد و صحنه را ببینم، قدرت موتور را کاهش دادم و هواپیما را کشیدم بالا و اینورت کردم. از بالای سرش که عبور کردم، عکس یک‌میراژ را در آب دیدم که بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد.

این‌قدر G کشیده بودیم که INS به هم ریخته بود و به‌سمت درست پایگاه شک داشتم. رادار به ما سمت درست را داد. کم کم INS درست شد و تَکَن‌مان پایگاه را گرفت.

برگشتیم پایگاه و هواپیما را در آشیانه پارک کردیم. در اتاق آلرت هم شهید یاسینی به دیدنمان آمد و نشستیم به تعریف ماجرا. بعد از روایت ماموریت، ایشان خداقوت گفت و رفت.

(عراقی‌ها) آن ‌روز یک‌بار دیگر آمدند. یک ساعت و نیم بعد، اسکرامبل دوم را زدند. برای این‌اسکرامبل جناب یوسف احمدی را که از کابین عقب‌های ماهر بود به‌عنوان همرزم من در نظر گرفتند. ایشان به کابین‌جلوها درس می‌داد. الان ۱۰ سال هم هست که استاد دانشگاه و عضو هیات علمی است.

با احمدی نشسته بودیم که دوباره اسکرامبل زدند. برایمان غیر مترقبه بود. این دیگر چی است؟ تصمیم داشتند بیایند چند جا را بزنند. انرژی اتمی و کنگان و...

این ‌بار تیک آف کردیم و رادار به ما سمت داد. گاهی دشمن ایذایی می‌آمد که ما اسکرامبل بلند شویم. این ‌کارشان برای آزار ما بود.

* این دومی همان است که آمده بودند کنگان را بزنند؟

بله.

* پس این ماجراها در یک‌روز اتفاق افتادند؟

بله. ماموریت اول هم سه‌فروند بودند ولی ما یکی را ندیدیم. من دوتا را دیدم و یکی را زدم.

* پس تاریخش قطعی شد؛ ۲۸ تیر ۶۷.

بله. یکی برای ساعت ۸ و نیم صبح بود و یکی هم ۱۰ و نیم. در پرواز دوم رادار ما را روی خط FIR نگه داشت و آن‌ها آن‌طرف خط. دستور شهید بابایی بود که تا بلند می‌شویم سریع نرویم دنبالشان. این یک‌تاکتیک مشخص و صحیح بود که احیاناً طعمه نشویم یا امکانات و موشک‌های فینیکس‌مان هدر نروند. در این ‌پرواز دوم، چهارفروند بودند. رادار به ما گفت پنج‌فروند ولی من در آسمان چهارفروند دیدم.

* هدف شهید بابایی این بود که دشمن را صرفاً فراری دهد و موشک‌های فینیکس هدر نرود.

بله. گفتند «حتی‌الامکان فینیکس را نزنید. Aim9 و Aim7 بزنید!» ایشان می‌گفت فینیکس گاهی ارزشش از هواپیماهای دشمن بالاتر است. هدف عقیم‌کردن حمله‌های دشمن بود. در اسکرامبل دوم، ۱۰۰ مایل از بوشهر دور شدیم و تاسیسات کنگان را سمت چپ در سینه کوه می‌دیدم. رادار گفت «گردش به راست کنید! ۴ فروند مقابل شما با این ‌سمت و این ‌جهت.» چون فاصله کم بود دیگر به فینیکس نیاز نداشتیم. بنا شد Aim7 بزنیم. هنوز رول آوت نکرده بودم که سروان یوسف احمدی گفت «جناب پیروان چهار فروند درست مقابلمان!» به محض این‌که لاک کردیم، شروع کردند به تغییر سمت. هنوز کامپیوتر اجازه شلیک نداده بود. چون فاصله و سرعت و همه‌چیز را می‌سنجد، بعد اجازه شلیک می‌دهد. شما تا سمت را عوض کنی، موشک از شلیک منصرف می‌شود. باز رفتیم سراغ Aim9. دشمن هم این تاکتیک‌ها را می‌دانست. اگر از جلو بخواهد موشک راداری بزند، باید سمت را عوض کنی و پهلو بدهی که خطر کم‌تر شود. در این ‌حالت باید خیلی جلوتر بیاید.

* اگر موشک راداری باشد که با دادن پهلو، سطح مقطع بیشتری به او می‌دهی!

نه. هواپیما در این ‌حالت سمتش را مرتب عوض می‌کند. تو بیلیپ رادار را می‌بینی. اما مشکل این است که کامپیوتر موشک می‌گوید من نمی‌توانم این فاصله را طی کنم. نمی‌توانم آن‌جا به او برسم چون تا برسم از آن‌جا رفته است.

روزهای آخر جنگ بود و امام هم قطعنامه را قبول کرده بود. به همین دلیل انتظار دو درگیری در یک‌روز را نداشتیم. گفتیم آمده‌اند آخرین ضربه‌هایشان را بزنند. این‌ها دستور داشتند برنگردند. به همین‌دلیل گذاشتند روی گردش به چپ برای کنگان. ما روی آب بودیم. من هم فاصله را گذاشتم روی میان‌بُر. یعنی سمت را گذاشتم روی لید و جلوی آن‌ها. در این ‌اصطلاح، به‌جای این‌که هواپیمای فراری را تعقیب کنیم، سمت حرکت را روی جایی می‌گذاریم که مثلاً ۲۰ ثانیه دیگر به آن‌جا می‌رسند. هول شدم و گفتم اگر غفلت کنم می‌رسند به کنگان. یک‌موشک حرارتی را از دور و بدون نشانه‌روی به‌سمت موتور وسطی‌شان شلیک کردم که توجهشان جلب شود و بفهمند هواپیما دنبال‌شان است. موشک رفت و بین‌شان منفجر شد. انفجار موشک را دیدم ول هواپیمایی نیافتاد. حالا به آب خورد یا فیوز مجاورتی‌اش در کنار هواپیما عمل کرد نمی‌دانم ولی منفجر شد و دیدم دود سفیدی بلند شد و هواپیماها دیگر ادامه ندادند. آرایش پروازی‌شان به هم خورد.

* و برگشتند سمت پایگاه خودشان.

نه به این ‌سرعت! سمت‌شان سمت ساحل ما بود. ما سمت چپ این‌ها بودیم و رادار به ما گردش به راست داد. در نتیجه درست مقابل هم درآمدیم.

* نه. منظورم این بود که چند ثانیه‌ای ریکاوری کنند و برگردند.

وقتی سرعت هواپیما زیاد است، گردش‌اش ده‌بیست کیلومتر می‌شود. آرایش‌شان به هم خورد و من هم رفتم وسط این‌ها. داگ فایت (درگیری نزدیک هوایی) واقعی که می‌گویند این است. ما به داگ‌فایت رسیدیم.

یکی از میراژها آمد و از مقابل هم که رد می‌شدیم کلاه قرمز خلبان را دیدم. این‌قدر پررو بود که دماغ هواپیما را چرخاند که با توپ مرا بزند. کف آب ممکن است با یک بی‌دقتی، خلبان هواپیما را به آب بزند. نگران شدم که به آب نخوریم و یا یکی از آن‌ها با توپ مرا نزند. احمدی هم ماشالله تیز و سریع و شارپ، مرتب (از کابین عقب) اطلاعات می‌داد تلاش می‌کردم بچرخم و خودم را پشت سر یکی از این‌ها قرار دهم که با مسلسل یا موشک بزنمش. این‌ها هم همین‌کار را می‌کردند. در نتیجه فشار زیادی به آن‌ها آوردم. هواپیمای من سبک بود ولی آن‌ها بمب و موشک داشتند و سنگین‌تر بودند. اف‌چهارده هم قدرت مانورش خوب است. می‌دیدند الان است که یا با مسلسل بخورند یا موشک. به همین‌دلیل شروع کردند به ریختن بمب‌هایشان. با دیدن این ‌صحنه نفس راحتی کشیدم. در قم هم همین‌اتفاق افتاد.

پایین‌مان چند کشتی تجاری و نفتی در حال حرکت بودند. یکی از میراژها آمد و از مقابل هم که رد می‌شدیم کلاه قرمز خلبان را دیدم. این‌قدر پررو بود که دماغ هواپیما را چرخاند که با توپ مرا بزند. کف آب ممکن است با یک بی‌دقتی، خلبان هواپیما را به آب بزند. نگران شدم که به آب نخوریم و یا یکی از آن‌ها با توپ مرا نزند. احمدی هم ماشالله تیز و سریع و شارپ، مرتب (از کابین عقب) اطلاعات می‌داد. پیش از این‌که از گردش دربیاییم رویشان لاک کرد و گفت «جناب پیروان، داریمشان!» ولی این‌ها به ما کلک زدند و از حالت گردش درآمدند. سمت را عوض کردند و به‌جای این‌که با آن‌ها هِد آن (رو در رو) شویم، در پهلویشان قرار گرفتیم و دیگر نمی‌شد Aim7 را شلیک کرد.

* همه میراژ بودند؟

بله.

* همه هم F1؟

بله. بمب یا موشک‌های عجیبی زیر خود داشتند مثل تیر چراغ‌برق. وقتی تسلیحاتشان را ریختند، چند دور دیگر زدم و آن‌ها هم سمت غرب را گرفتند و فرار کردند. دهانمان مثل چوب خشک شده بود. به خودم نهیب می‌زدم «دو ساعت پیش میراژ زده‌ای! آرام باش! الان می‌روی دنبال این‌ها دسته گل به آب می‌دهی و فاجعه رقم می‌خورد!» ممکن بود بروم دنبالشان و از پایگاه فاصله بگیرم و بنزینم تمام شود و به ناچار بپرم بیرون. گفتم ماموریت این‌ها که عقیم شد، بمب‌هایشان را هم که ریختند، ما هم که یک موشک زدیم،...

* دو ساعت پیش هم که یکی دیگر زدیم...

پس دنبالشان نروم.

* شرط عقل را رعایت کردید.

گفتم برگردیم. وقتی نشستیم جناب (شهرام) رستمی جانشین نیرو زنگ زدند و گفتند این‌ماموریت‌تان از ماموریت اول بهتر بود. تعجب کردم چون در دومی میراژها را نزدیم و فرار کردند. بعداً حکمت این ‌حرف جناب رستمی را فهمیدم. نکته این بود که اطلاعیه فاشا درست بوده است. این ‌سه میراژ از پایین خلیج فارس، از شرق با بنزین‌گیری وارد خشکی ما شده بودند. منظورم آن سه فروند اولی است که یکی‌شان را زدم. ما کوه‌هایی به‌نام کوه‌های لوبیا داریم که موازی ساحل‌اند. این هواپیماها در این کوه‌ها تِرِین‌مسکینگ می‌کنند یعنی با کوه خودشان را مخفی می‌کنند. اطلاعیه‌ای که فاشا داده بود...

* این‌ها را دیده بودند.

نه. ترین‌مسکینگ کرده و آن‌قدر دور بودند که نه رادار بوشهر آن‌ها را به خوبی دید نه رادار بندرعباس. ولی فاشا چون ایستگاه‌های مختلفی دارد، بویی از ماجرا برده بود. یعنی کل ماجرا در حد بو بردن از تحرکات مشکوک بود. نیروهای ما هم براساس اطلاعیه فاشا، اسکرامبل را به پرواز درآورده و به سمت خارک بردند. ولی آن‌ها از پشت کوه‌ها برای انرژی اتمی آمدند. هدفشان را زدند و آمدند روی آب.

آن‌جا رادار آن‌ها را می‌بیند و به ما که در آسمان بودیم، می‌گوید «دو فروند تارگت!» دشمن عموماً برای خارک می‌آمد. ما با خودمان گفتیم آخر پشت به پایگاه بوشهر رو به عراق چه‌تارگتی است؟ آن‌جا نتوانستیم روی آن‌ها لاک آن کنیم. شاید خودشان امکان جنگ الکترونیک داشتند که رادار ما را تحت تاثیر قرار می‌داد و یا با سیستم‌های آمریکایی مانع کارمان می‌شدند.

* انرژی اتمی را زده بودند؟

بله. البته خیلی صدمه نخورده بود. کار خدا بود که زدیم‌شان. این‌قدر بچه‌های پدافند خوشحال شده بودند که نگو! وقتی نشستیم، بچه‌های فنی هم چندان در جریان نبودند. گفتند «جناب پیروان ۱۰ دقیقه بعد از تیک‌آف شما دیدیم صدای انفجار می‌آید. مثل این‌که انرژی اتمی را زده‌اند.» این ‌پرواز مربوط به اواخر جنگ بود و بعدش عملیات مرصاد پیش آمد.

ادامه دارد...