به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز شنبه ۲۴ آبان ۱۳۳۱ خلیل طهماسبی عضو فداییان اسلام پس از حدود یک سال و نه ماه که به خاطر قتل رزمآرا در زندان به سر میبرد، آزاد شد. آزادی او در پی تصویب لایحهای سهفوریتی بود که روز ۱۶ مرداد ۳۱ توسط آیتالله کاشانی به مجلس هفدهم تقدیم شد و به موجب آن طهماسبی مورد عفو قرار گرفت. متن لایحه از این قرار بود: «چون خیانت حاجعلی رزمآرا بر ملت ایران ثابت گردیده هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار میگیرد و آزاد میشود.»
روز سهشنبه ۲۷ آبان ۱۳۳۱ سه روز پس از آزادی خلیل طهماسبی خبرنگار کیهان برای گفتوگو با او روانهی مغازهی نجاریاش شد. مشروح این گزارش گفتوگو را که همان روز منتشر شد در پی میخوانید:
ساعت ۸ صبح امروز [سهشنبه ۲۷ آبان ۱۳۳۱] برای اینکه خبرنگار ما ملاقاتی با استاد خلیل طهماسبی نماید در میان برف تندی که میبارید به سمت مغازهی نجاری او که در پشت مسجد سپهسالار واقع است رهسپار شد. در دکان یک جوان خوشقیافه که ریش قشنگی در صورت داشت مشغول کار بود، خبرنگار ما سراغ خلیل طهماسبی را از او گرفت معلوم شد که خلیل هنوز به دکان نمیآید و در منزلش است پس از آنکه نشانی منزل را داد خبرنگار ما با او خداحافظی کرده به طرف خیابان ری رهسپار گردید.
در منزل خلیل
منزل خلیل در یک کوچهی تنگی واقع است که دو نفر آدم بهزور میتوانند از آن عبور کنند دم در حیاط هنوز آثار خون گوسفندی که به مناسبت بازگشت او به منزل پس از خروج از زندان کشته شده بود مشاهده میشد. خبرنگار ما پس از اینکه داخل حیاط شد توسط برادر خلیل به اتاقی که خلیل در آن بود راهنمایی گردید. خلیل در حالی که ربدوشامبر زیبایی به تن داشت و شعبان جعفری نیز در طرف دست راستش نشسته بود به خبرنگار ما خوشآمد گفت.
زیارت عتبات
پس از خوردن چای و شیرینی مخبر ما پرسید: کی به عتبات مسافرت خواهید کرد؟
خلیل طهماسبی در حالی تبسمی بر لب داشت گفت: هر وقت خدا بخواهد، برای اینکه عقیدهی من این است که بشر از خود قادر به این نیست که عملی انجام دهد مگر آنکه مشیت خدای بر آن قرار بگیرد. و البته من خیلی آرزو دارم به کربلا مشرف شوم و مادرم نیز آنجا منتظر من است ولی اشکالی که برایم پیش آمده این است در موقعی که تصمیم به از بین بردن رزمآرا گرفته بودم شناسنامه و دفترچهی خاتمهی خدمت سربازی خود را از بین بردهام که گرفتاری برای خانوادهام پیش نیاید ولی اکنون به ادارهی آمار مراجعه و تقاضای شناسنامه نمودهام البته پس از چند روز که موفق به گرفتن آن شدم به زیارت حضرت سیدالشهدا (ع) که یگانه آرزوی من است خواهم رفت.
ملاقات با رجال
خبرنگار ما سوال کرد: بعد از ملاقاتهایی که با حضرت آیتالله کاشانی و جناب آقای دکتر مصدق نمودهاید، آیا از دیگر رجال نیز دیدن کردهاید؟
طهماسبی گفت: بله، دیروز از جناب آقای علاء وزیر دربار و آقایان مهندس رضوی، دکتر شایگان، دکتر بقایی، نادعلی کریمی، شمس قناتآبادی ملاقات نمودم و انشاءالله از سایر نمایندگان محترمی که به لایحهی استخلاص بنده رای دادهاند ملاقات و اظهار تشکر خواهم [کرد].
خبرنگار ما پرسید: آیا از رجالی که ملاقات نمودید تقاضایی هم کردید؟
خلیل گفت: بله من از یکیک آقایان تقاضا کردم که قدمهای موثری در راه عظمت دین مبین اسلام بردارند و در ریشهکن کردن فقر مادی و معنوی که یگانه دارو و درمان دردهای اجتماعی ملت شریف ایران است اقدام نمایند و چون یکی از ریشههای بدبختی این ملت شرابخواری و استعمال تریاک و شیره است اظهار داشتم که خوب است رجال این مملکت اقدامی نموده و این مفاسد اجتماعی را از میان بردارند تا ملت روی سعادت به خود ببیند.
یکی دیگر از تقاضاهای من این بود که اقدامی راجع به وضع بد و بیسروسامان زندانها بشود، برای اینکه من خود از نزدیک شاهد بودم که زندان یک مکتب جنایات و دزدی و بستی شده به طوری که یک آفتابهدزد معمولی که برای چند روز زندانی میشود یک دزد کاملعیار خارج میگردد. من خودم دیدم شخصی را به جرم خیانت در امانت یک انگشتری که هشتاد ریال قیمت داشت ۸۰ روز در زندان نگه داشتند و دولت مبالغ هنگفتی مخارج او را میداد و عاقبت یک دزد تمامعیار از زندان خارج شد. باید وضع دادگستری هرچه زودتر اصلاح شود تا یکی را بعد از آنکه ۵ سال در زندان ماند به ۱۴ روز محکومش نکنند و یا بیچاراهای را چهار سال یا پنج سال نگاه ندارند و بعد ببینند جرمی نداشته است.
نواب صفوی
در پاسخ این سوال که آیا در ملاقاتهای خود تقاضای آزادی نوابصفهوی را نمودهاید؟
خلیل طهماسبی اظهار داشت: در این مورد در ظرف فردا و پسفردا اعلامیه خواهم داد.
برای شرفیابی و عرض تشکر
به طوری که خبرنگار ما کسب اطلاع کرده در ملاقاتی که دیروز خلیل طهماسبی با آقای علاء وزیر دربار شاهنشاهی کرد تقاضا نموده بود که وسایل شرفیابی او را به حضور اعلیحضرت همایون شاهنشاهی فراهم آوردند تا شخصا مراتب تشکرات خود را به اعلیحضرت همایونی نسبت به توشیح لایحهی عفو تقدیم دارد.
جریان قتل رزمآرا
دیروز [دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۳۱] استاد خلیل طهماسبی به دیدن آقای دکتر بقایی رفت، در این ملاقات که عدهی دیگری هم حضور داشتند خلیل جریان قتل رزمآرا را چنین بیان داشت:
از جریانهای قبل از آن روز کاملا مطلع هستید، پس بهتر است از آن شبی که خواستم تصمیم را در مسجد شاه عملی کنم به عرض برسانم.
شب آن روز به خانه نرفته بودم. من از ابتدا سعی داشتم این عمل را طوری انجام دهم که موجب گرفتاری دیگران نگردد به همین جهت شناسنامه و دفترچهی خاتمهی خدمتم را سوزاندم. صبح همان روز وارد مسجد شاه شدم، هنوز صبحانه نخورده بودم دیدم خبری نیست به بازار رفتم قدری نان شیرینی خریده آمدم روی یکی از سکوهای مسجد شاه نشستم و آن را خوردم. کمکم جمعیت جمع شدند. در این هنگام بعضی از دوستانم نزدیک من آمدند ولی من با بهانههایی از آنها جدا میشدم زیرا آنها نمیدانستند که من مصمم به انجام چه کاری هستم. ساعت ده و بیست دقیقه بود که جمعیت زیاد شد و صفهایی ترتیب دادند. من خود را وارد صف کردم. با آنکه مامورین تامینات در صف مردم خیلی زیاد بودند ولی من با آرامش کامل منتظر ورود رزمآرا و انجام وظیفهی خود بودم. در این ساعت دفتری وارد مسجد شد و من وقتی که او را تنها دیدم خیلی متاثر شدم زیرا نمیتوانستم کارم را تکمیل کنم و او را هم مطابق نقشهی خود نابود سازم. دفتری از مسجد خارج شد و بیست دقیقه به یازده مانده بود که رزمآرا وارد مسجد شد. من خود را مهیا کردم. هنگامی که رزمآرا نزدیک شد آهسته دستم را به بغل بردم. (در این موقع طهماسبی از صندلی بلند شد و وضعی را که در آن روز داشت برای ما مجسم نمود و ضمنا ما را متوجه ساخت که با دست چپ کار میکنند و با دست چپ تیراندازی کردهاند) تا اسلحه را از بغل بیرون کشیدم رزمآرا دو قدم از من دور شده بود. ترسیدم که خدای ناکرده از دستم فرار کند. فورا از میان صف بیرون آمدم و اولین تیر را به سرش خالی کردم. رزمآرا فقط حرکت خفیفی به دستهایش داد که من بلافاصله دومین و سومین تیر را خالی کردم که رزمآرا افتاد من میخواستم از کشته شدن او اطمینان حاصل کنم ولی تیر چهارم در لوله گیر کرده بود و من متوحش بودم که مبادا او نمرده باشد چون کاردی با خود همراه داشتم خواستم با کارد کار او را بسازم ولی تا رفتم دست به کار ببرم به من حملهور شدند و دیگر نفهمیدم که چه شد ولی بعدا متوجه شدم که سرم را شکستهاند.
در آن روز من تنها وحشتم این بود که مبادا رزمآرا کشته نشده باشد و وضعی ایجاد کند که هرگونه آزادی از ایران رخت بربندد و رهبران ملت به دست او نابود شوند و زمانی آرامش خود را به دست آوردم که از معدوم شدن رزمآرا اطمینان کامل حاصل کردم.
۲۳۲۵۹