پایگاه خبری جماران: دکتر محمدرضا تاجیک استاد علوم سیاسی دانشگاه در یادداشتی نوشت:
یک
بدیو میگوید، ترامپ «بیشتر نشانهای از یک بیماری و وضعیت وخیم است.» اما این بیماری و وضعیت وخیم کدام است که بار دیگر موجب برآمدن ترامپ شده است؟ آیا میتوان تجلی و ترجمان این ناوضعیت را در چرخش ارادۀ «دولت همیشگی» امریکا (سازمان سیا، آژانس امنیت ملی امریکا، پنتاگون، و...) بهسوی فیگوری همچون ترامپ مورد تحلیل قرار داد؟ آیا میتوان همچون بدیو بر این فرض شد که در امریکای امروز چه ترامپ، چه رئیسجمهور دیگری سر کار باشد، نظام سیاسی اینکشور، و در واقع، حاکمیت سرمایهداری جهانی، کار خودش را میکند؟ آیا ترامپ امروز دارای تقاوت معناداری با ترامپ دیروز است؟ آیا اصحاب تدبیر ایرانی، از این امکان و استعداد برخوردارند تا انتخاب ترامپ امروز را به نقطۀ عزیمت تأمل بر جهان و ایرانِ کنونی نمایند، و با امریکای ترامپ وارد نوعی بازی عقلانی معطوف به منافع شوند؟
دو
آنچه از یک منظر، در آن تردیدی نیست، این است که ترامپ برآمده از تقاطی و تلاقی چهار ارادۀ متقاطع است: نخست، ارادۀ دولت همیشگی (نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی و نیز، کارتل و تراستها بزرگ)، دو دیگر، ارادۀ اکثریتی از مردم امریکا، سه دیگر، ارادۀ منفعل حزب دموکرات، و چهار دیگر، ارادۀ شرایط تاریخی. آن ارادۀ نخست، ادامه روند فعلی جهان با سرمایهداری، لیبرالیسم و نئولیبرالیسم «واقعا موجود» را غیرممکن میدانست، زیرا:
اولا، سرمایهداری را موجب و موجد ایجاد نابرابریهای وحشتناک فرض میکرد.
ثانیا، نظم و نظام مستقر را فاقد امکان و استعداد مهار و مدیریت این آثار ویرانگر سرمایهداری جهانی میدانست. در ساحت تحلیلی اصحاب «دولت همیشگی»، سرمایهداری «واقعا موجود»، نه تنها در سطح جهانی، بلکه در سطح ملی نیز، دیگر قادر به تامین تمام منافع راست و چپ نبود، و عبور از این ناوضعیت را، در گرو برآمدن پدیدهای بهنام ترامپ در شکاف میان چپ و راست (یا میان پیروان لیبرالدموکراسی و پوپولیسم و ملیگرایی) میدانست. ترامپ، اگرچه عضوی از حزب رسمی جمهوریخواهان است، اما، بهتصریح بدیو، در عینحال، نمادی از چیزهایی است که باعث میشود از دایرۀ رسمی و دولتی فراتر برود؛ «چیزهایی از قبیل تبعیض جنسیتی، نژادپرستی و گرایشهایی به فاشیسم.»
به بیان دیگر، در امریکای امروز که از یکسو، با دو نوع نگاه جابهجاشده به حیات سیاسی و اجتماعی روبهروست: پوپولیست ـملیگراها یا راستگراهایی که خود را صدای طبقۀ کارگر سرکوبشده معرفی میکنند، و لیبرالهای چپگرایی که خود را صدای نخبگان جدید میدانند، و از سوی دیگر، با ناوضعیت یا وضعیت بحرانزا مواجه شده است که به شکافهای گوناگون جامعۀ امریکایی دامن میزند، نیاز به یک اجماع جدیدی احساس میشود، اما از آنرو که این اجماع، نمیتواند از رهگذر حلوفصل تنشها و شکافها از راه مذاکره متحقق شود، تنها یک فیگور جدید با بازی سیاسی متفاوت و در فاصلۀ انتقادی با شخصیتهای سنتی هر دو حزب، میتواند مورد اقبال اکثریت مردم قرار گیرد.
سه
ارادۀ دوم، ارادۀ اکثریت مردم امریکا است. در ساحتِ ذهنی و احساسی بسیاری از مردم امریکا، ترامپ و دولتش بهمثابه «دولت درمانگر» جلوهگر شد، و ترامپ و تیمش موفق به نوعی «ایماژسازی» عمومی شدند که موجب نوعی همذاتپنداری میان آنان گردید. از اینرو بود که هجمۀ حجیم و انبوه مخالفین، بر مقبولیت و محبوبیت ترامپ افزود. مخالفین، از این قاعده و اصل غافل بودند که اکثریت مردمان، نه با نقاط قوت، بلکه با نقاط ضعف دیگران، همذاتپنداری میکنند، و لذا، هرچه نقاط ضعف ترامپ را بیشتر مسخره کنند، گسترۀ همذاتپنداری با او را وسیعتر میکنند، و هجمۀ به او را، هجمۀ متفرعنانه و تحقیرآمیز علیه خودشان میپندارند. دقیقا، در این شرایط است که کنش گفتار ترغیبی و تهییجی و عاطفی ترامپ خطاب به مردم که «من هم یکی هستم از شما!»، در باور بسیاری از مردم مینشیند و به کنش آنان بهگونهای جهت میدهد که شگفتیساز میشوند. همانطور که آلنکا زوپانچیچ بیان کرده، «انتخاب ترامپ بهوضوح نشان داد کسانی که شدیدا از فقر رنج میبرند، در راه کسانی میجنگند که شدیدا ثروتمندند. و چپ هم کاری نمیکند مگر سرزنش و توهین به آنها».
شاید از منظری دیگر بتوان گفت که در تاریخ امریکا، دورانی فرارسیده بود که مردم در جستوجوی یک «جوکر» بودند، و شاید با درک همین شرایط بود که ترامپ نامزدیاش را بر مبنای بازیکردن نقش یک آدم بد مسخره بنا کرد - نقشی که دههها در فرهنگ عامه عهدهدارش بود. اصلا نمیشود کسی را مضحکه کرد که خودش مضحکه خودش است و بر همین مبنا هم به جایگاه ریاستجمهوری امریکا رسید. بسیاری از این بسیار رایدهندگانِ به ترامپ، بر این احساس بودند که در وقت قدرت همین جوکر، وضع اقتصاد بهتر بود، و مهاجرت غیرقانونی تا حدود زیادی کنترل شده بود. در همین فضا ذهنی و روانی، شعار ترامپ، یعنی «اول امریکا»، توانست بسیاری از اذهان را بهخود جلب نماید. در سراسر کشور، مردم - چه در جناح چپ و چه راست - منتقد میلیاردها دلار کمک در حمایت از اوکراین و اسرائیل بودند. دقیقا در تسخیر همین موج روانی و احساسی بود که ترامپ، دائماً تکرار میکرد که کشور در حال سقوط است و تنها او میتواند آن را «دوباره بزرگ کند».
شاید از همینرو بود که بسیاری مهاجرین، از جمله سیاهپوستان، اعراب، مسلمانان، و حتی لاتینتبارها نیز، به ترامپ رأی دادند، بهرغم دیدگاههای نژادپرستانه و ضدمهاجرتی او، این تمایل مهاجرین دلیلی جز امید به بهبود روند اقتصادی، نمیتواند داشته باشد.
توجه داشته باشیم که بر اساس نظرسنجی «ABC/Ipsos» که صبح ۳ نوامبر منتشر شد، ۷۴ درصد شرکتکنندگان بر این نظر بودند که کشور در مسیر اشتباهی قرار دارد. از سال ۱۹۸۰ تاکنون، هرگاه درصد زیادی از رأیدهندگان احساس کردهاند که کشور در مسیر اشتباه در حرکت است، این نارضایتی عمومی نشانهای قوی بوده که حزب حاکم در انتخابات شکست میخورد و قدرت را از دست خواهد داد.
چهار
ارادۀ منفعل یا باژگونۀ سیاستپیشگان دموکرات نیز، نقش موثری در پیروزی ترامپ ایفا کرد. در نحستین گام، دموکراتها با انتخاب هریس، یک گام در جهت پیروزی ترامپ برداشتند. اکثریت شهروندان امریکایی، اساسا هریس را ادامه بایدن و روند موجودی میداتستند که عمیقا خواهان تغییر آن بودند.
در دومین گام، دقایقی که دموکراتها در مخالفت با ترامپ مطرح میکردند – مثل تهدید دموکراسی امریکایی – اساسا دغدغۀ بسیاری از مردم نبود. در گامهای بعدی، دموکراتها با غفلت و بیخیالی ویرانکنندهشان نسبت به (1) گرایشها و تمایلات سنتگرا و محافظهکارِ بیتمایل به انتخاب یک زن بهعنوان رئیس جمهور، که زیر پوست جامعۀ امریکایی نهفته بود (آخرین نظرسنجی نیویورک تایمز و کالج سینا که در پایان اکتبر انجام شد، نشان داد که میزان آراء ترامپ در میان مردان بالاتر از خانم هریس است، بر اساس این نظرسنجی، این رقم برای او ۵۵ درصد در مقابل ۴۱ درصد بوده است)، (2) بازخوردهای منفی و سلبی تمایل افراطی به اقلیتهای جنسی بهجای طبقۀ کارگر (بهویژه، طبقۀ کارگر سفید و سیاه)، (3) واگرایی فزایندۀ حمایت روستاییان و حاشیهنشینان شهری، (4) ناتوانی خویش در بازنمایی و نمایش فردایی بدتر و جهانی آشوبناکتر و دهشتناکتر در صورت پیروزی ترامپ (ترامپ در رقابتهای انتخاباتی خود و همچنین مناظرهها، براین موضوع تأکید داشت که برای بهبود وضعیت اقتصادی امریکا، باید جنگها در عرصۀ جهانی خاتمه پیدا کنند)، (5) نقش و حمایت تأثیرگذار کارآفرینان، سرمایهگذاران، تجار و بخش ثروتمند و افرادی چون ایلان ماسک از ترامپ، و این مهم که این حمایتها نویددهندۀ این موضوع به افکار عمومی امریکا بود که در صورت پیروزی ترامپ، وضعیت اقتصادی این کشور بهتر خواهد شد، (6) تحلیل و تصویر اشتباه نسبت به نقش تعیینکنندۀ سلبریتیها، از جمله تعدادی از بازیگران هالیوودی، و عدم درک تنزل نفش تهییج/ تحریک/ ترغیبکنندگی آنان در میان اکثریت مردم، (7) فساد و جاهطلبیهای خانواده بایدن؛ لجبازی او در پیشبرد جنگ بیهوده و پرهزینۀ نیابتی علیه روسیه از طریق اوکراین، و علیه حماس و حزبالله و ایران از طریق اسرائیل، و نادیدهگرفتن علنی و مکرر منافع و زندگی امریکاییهای عادی در راستای این اهداف، و نیز، (8) آثار مخرب اخلاقی و سیاسی این جنگافروزیها - که مردمان را بر آن داشت که جنگافروزان را با بیرونراندن از کاخ قدرت مجازات کنند، (9) نادیدهگرفتن آشکار رأیدهندگان امریکایی با تبار فلسطینی، یا بهطور کلی عرب (کارشناس برجستۀ خاورمیانه، معین ربانی، اشاره میکند که این نخستین باری در تاریخ مدرن امریکا است که «تحقیر و بیاحترامی به عربها و شیطاننمایی فلسطینیها بهجای یک استراتژی موفق، به استراتژی بازندهای در انتخابات تبدیل شده است)، و عدم درک این واقعیت که، بهتصریح فارین افرز، در امریکا «گذاری از جامعهای با اکثریت سفیدپوست به جامعهای با اقلیت سفیدپوست» در جریان است؛ لذا، بیاحترامی دموکراتها به شهروندان عرب-امریکای و رنگینپوستان، نشانهای از آیندهای است که در آن تنها حمایت از لابی اسرائیل برای ماندن در قدرت کافی نخواهد بود، بلکه برای حفظ قدرت، رویارویی با این لابی ضروری خواهد بود، (10) ناکامی خویش در حفظ و تقویت «احساس اعتماد سیاسی» و «احساس عدم محرومیت اقتصادی»، و از اینرو، عدم موفقیت در به باور نشاندن بازنمایی مثبت خویش از وضعیت اقتصادی، و این ادعا که نرخ بیکاری را از ۶.۳ درصد در زمان خروج ترامپ از ریاست جمهوری به پایینترین حد تاریخی، یعنی ۳.۹ درصد رساندهاند و تورم را از اوج بیش از ۹ درصدی در ژوئن ۲۰۲۲ به ۳.۲ درصد کاهش دادهاند (دقیقا در همین فضای بیاعتمادی بود که کنش اظهاری و اعلامی و ترغیبیِ جو بایدن که از تلاش دولت برای سرمایهگذاری گسترده در زیرساختها، بخش انرژهای پاک و تولید تراشه، بهعنوان امکانی در جهت ایجاد فرصتهای شغلی بیشتر و تغییر در زندگی شهروندان خبر داده بود، نتوانست جلوی عبور معکوس ترامپ از این مجرا را سد کند)، (11) و نهایتا، بازخوردهای منفی پایبندی عمیق خویش به سیاستهای سازگار با محیطزیست و زمینهسازی جهت تحقق اهداف پیمان پاریس، و متعاقبا، عدم اکتشاف نفت و ممانعت از برداشت زغال سنگ در برخی ایالتهای کلیدی به دلیل ناسازگاری آن با مباحث زیستمحیطی و اتخاذ سیاستهای سختگیرانه در این زمینه، همه و همه دستاندرکار تسطیح و هموارکردن مسیر ترامپ به کاخ قدرت شدند.
پنج
بیتردید، عوامل دیگری، همچون ارادۀ برخی قدرتهای خارجی، نظیر رهبران راست افراطی در جهان -نخستوزیر اسرائیل، رئیسجمهور آرژانتین- و برخی کشورهای اروپایی، و نیز، برخی کشورهای عربی و اصحاب قدرت روسیه، در پس و پشتِ پیروزی ترامپ نقش داشتند. افزون بر این، ما شاهد افول و زوال دستکم سلطه آمریکایی و شاید هم کل ساختار اجتماعی امریکا به شکلی هستیم که میشناسیم. در همین حال، نظم جهانی چندقطبی جدیدی در حال شکلگیری است.
در این بستر تاریخی است که برآمدن پدیدهای بهنام ترامپ معنا مییابد. در کنار این عوامل، برخی نیز، سوءقصدهای نافرجام علیه ترامپ را در اقبال مردمی به وی، بهمثابۀ نماد استقامت، موثر دانستهاند. بعضی دیگر، از متغیرهای تاثیرگذار دیگری همچون تمایلات مذهبی بسیاری از امریکاییها، و بهتبع، مخالفت آنان با سقط جنین، مقابله با اعطای حقوق به افرادی که متمایل به تغییر جنسیت هستند، بدگمانی به همجنسگرایان، سخن گفتهاند. عدهای، رتوریک عامیانه با طعم وقیاحانۀ ترامپ را موجد و موجب نوعی همزبانی، همنوعی، و همبستگی با مردم عادی («میبینید، من هم کسی هستم مثل شما، ما همه از یک گوشت و خونیم) میدانند، و میافزایند: در متن و بطن این همبستگی، نوعی فرهنگ جوکری نهفته که بهطور فزایندهای در جامعۀ امریکایی امروز در حال گسترش و تعمیق است. مردم بیگناهی که بعد از ناتوانی در تحمل مصائب، تبدیل به امثال جوکر شدهاند، اینک بهجای فرار و پیداکردن نخستین راه خروج برای نجات جان خود، ایستادگی میکنند و میجنگند تا جوکر بزرگی را بر تخت قدرت بنشانند.
برای نمونه، مایکل مور، جوکر را نمونهای به هنگام از نقد اجتماعی، و تصویری بینقص از عواقب مشکلات جامعۀ فعلیِ امریکا دانسته است. فیلمی که در بهتصویرکشیدن نحوۀ تبدیل آرتور فلِک به جوکر، به نقش بانکداریها، فروپاشیِ نظامِ سلامت و شکاف میان فقیر و غنی اشاره میکند. بهتصریح مایکل مور، «کشور ما در ناامیدی مطلق بهسر میبرد، قانون ما زیر پا له شده، و یک دیوانۀ دغل (اشاره به ترامپ) که از محلۀ کوئینز آمده، حالا رمز بمب اتم را در اختیار دارد. بنا به دلایلی، این همان فیلمی است که باید از نمایشش ترسید…بزرگترین خطر برای جامعه شاید این باشد که شما به دیدن این فیلم نروید… این فیلم در مورد ترامپ نیست، بلکه دربارۀ امریکایی است که ترامپ را بهما داد. امریکایی که هیچ نیازی به کمککردن به حاشیهنشینان و بینوایان احساس نمیکند. تیمور کوران نیز، در کتاب حقایق نهان، دروغهای عیان (Private Truths, Public Lies)، از پدیدهای بهنام «ترجیح پنهان» یا همان فاصله بین آنچه افراد در جمع بیان میکنند و آنچه واقعاً به آن باور دارند، سخن میگوید، و نشان میدهد که افراد به دلایلی همچون فشار اجتماعی، خواستههای درونی خود را بهطور علنی بیان نمیکنند و گاهی حتی در تضاد با آن عمل میکنند. این «حقایق نهان»، میتواند تا حدی بزرگ و تاثیرگذار باشد که نظرسنجیها نیز قادر به پیشبینی درست آن نباشند. این ترجیح پنهان که اینبار در شکل رفتاری جوکری بروز و ظهور کرد، دقیقا همان راز و رمز شکست دموکراتها در این انتخابات بود.
شش
در دهۀ ۱۹۲۰، روزنامهنگاری از استالین پرسید که کدام شکل از انحراف از ایدئولوژی حزب بدتر است: شکل راستگرایانه آن (بوخارین و هوادارانش) یا شکل چپگرایانهاش (ترورتسکی و شرکا). پاسخ استالین چنین بود: هر دو بدترند! شکی نیست که یکی از نشانههای غمبار وضعیتی که گرفتار آنیم این است که زمانی که با انتخابی سیاسی مواجه میشویم و باید جبهه بگیریم، حتی اگر یکی از دو طرف از آن یکی کمتر بد باشد، اغلب این پاسخ خود را آشکار میکند:، اما هر دو بد هستند! «دونالد ترامپ»، البته «بدتر» است: او عامل «سوسیالیسم اغنیاء» است که بهشکلی نظاممند معیارهای حیات متمدن سیاسی را زیر پا میگذارد و حقوق اقلیتها را پایمال میکند و تهدیدهایی را که علیه محیطزیست و دیگر مسائل وجود دارد، دست کم میگیرد.
از طرف دیگر، پایگاه دموکراتها نیز، «بدتر» است: هرگز نباید از یاد ببریم که شکست ذاتی جبهۀ دموکراتها است که فضا را برای پوپولیسم ترامپ گشوده است. در هر فرض، ما امروز با حکومت امریکاییای مواجه هستیم که قطعاً نه حکومتی دموکرات، بلکه بیشتر یک الیگارشی با گرایشهای اقتدارگرایانه خواهد بود.
دولت ترامپ، همچون دولت بایدن، متعهد به حمایت حداکثری از رژیم آپارتاید صهیونیستی، باقی خواهد ماند. گستردگی پیروزی جمهوریخواهان از ریاستجمهوری گرفته تا مجلس سنا و نمایندگان، تقویت قدرت سیاسی ترامپ را در پی خواهد داشت، و به او این امکان را خواهد داد تا سیاستی مداخلهگرایانهتر را تجربه کند. تهدید چین، کماکان تهدید نخست امریکا خواهد بود. تقارب میان آمریکا و روسیه در سطح جهانی و منطقهای، در اشکال مختلف، ادامه خواهد داشت. ایران، همچنان بهمثابه یک تهدید –که نخست باید در تغییر رفتارش تلاش کرد– تعریف خواهد شد.
پیشبینیناپذیری، کماکان شناسۀ رفتاری ترامپ باقی خواهد ماند. تمایلات ناسیونالیستی و روحیۀ معاملهگرایانۀ ترامپ، لزوما به گشودهشدن روزنۀ امیدی بهسوی جهانی با جنگ کمتر، ره نخواهد برد. بهرغم این تصویر نه چندان خوشایند و آرامشبخش، آنچه امروز اصحاب تدبیر ما باید از ترامپ بیاموزند، اولویت قائلشدن برای منافع ملی، بهویژه منافع اقتصادی، ایران است.
مشکل ایران اکنون و فردا، بیش و پیش از هر مشکل دیگر، مشکل اقتصادی است. مشکل اقتصادی، بسترساز و موجد و موجب بسیاری از ناآرامیها و جنبشها و خیزشها در آیندۀ ایران خواهد بود. این مشکل نیز، جز از رهگذر مرتفعشدنِ حکمت/ عزت/ مصلحتمندانۀ مشکل رابطۀ ایران و غرب میسر نخواهد شد. لذا با بیانی ژیژکی-لکانی، اصحاب تدبیر امروز ما، سخت نیازمند آن هستند که رابطه با امریکا را موضوع «میل» و نه «رانۀ» خویش قرار دهند. در روانکاوی، بهتصریح ژیژک، فرق است میان رانه(drive و میل(desire). رانه، بهطرز مخربی همواره تکرار میشود؛ یعنی وضعیتی که ما درون یک چرخۀ تکرار گیر افتادهایم و دوباره و چندباره به همان نقطۀ قبلی بازمیگردیم. درحالی که، میل این تکرار را برهممیزند و بُعد جدیدی ایجاد میکند. اصحاب قدرت ما، دیریست که اسیر رانه (در رویکرد خویش به امریکا) هستند؛ مواضع رادیکال ضدامریکایی آنان، صرفا انفجارهای خشمی از روی ناتوانی و بیعملی است، که صرفاً نوعی بیقدرتی را به نمایش میگذارد و نه بیشتر.
برای رهایی از این رانه، آنان نیازمند تغییری سوبژکتیو هستند تا به یاری آن بتوانند با گذر از فوران خشم و نفرت، قادر به مواجهۀ عقلانی و موثر با امریکا شوند. این اهالی اقلیم تصمیم و تدبیر، زمانی میتوانند با امریکا مقابله و مصافی اصولی داشته باشند که از روابط آنتاگونیستی کنونی گذر کنند. پارادوکس زیبای قضیه اینجاست که آنان درست زمانی قادر به اعمال سیاست آنتاگونیستی حقیقی خواهند بود که سیاست آنتاگونیستی را کنار بگذارند.