شناسهٔ خبر: 69769993 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جهان نیوز | لینک خبر

گفتگو با همسر سفیر جانبار ایران در لبنان/ بعد از انفجار پیجرها صحرای محشر شد

سال‌ها مبارزه یک زن ایرانی در خطوط مقدم آن‌سوی مرزها که شاید روح مردم سرزمینمان هم از آن خبر نداشت. نبرد با داعش، وهابیون، تجزیه‌طلبان، صهیونیست‌ها، همه‌وهمه برای عزت و سربلندی ایران و حفاظت از منافع کیان ایران اسلامی در خارج از کشور و البته هوشمندی‌هایی که دشمن را انگشت‌به‌دهان گذاشت.پای صحبت‌های «نرگس قدیریان»، همسر سفیر ایران در لبنان از لحظه‌های پرالتهاب انفجار پیجرها و عملکرد هوشمندانه این بانو در خنثی‌سازی شایعه‌ها بشنویم. از جنایت آشکاری که در یک روز در لبنان محشر کبری به‌پا کرد.

صاحب‌خبر -
گفتگو با همسر سفیر جانبار ایران در لبنان/ بعد از انفجار پیجرها صحرای محشر شد
به گزارش جهان نیوز، احتمال ترور آن‌قدر زیاد بود که به صلاحدید نیروهای امنیتی، خانواده آقای امانی که در محلی بیرون از ساختمان سفارتخانه  ساکن بودند باید به داخل سفارت منتقل می‌شدند. آنها هم اطاعت امر کردند و راهی شدند. محل کار حاج‌آقا حدود ۱۰۰ متری از خانه فاصله داشت. تازه اثاث منزل را جابه‌جا کرده بودند. خانم خانه مشغول جمع‌وجور کردن و چیدن وسایل شد که نیروی خدماتی سفارت سراسیمه صدایش زد: « آقای امانی حالشان خوب نیست و به بیمارستان رفته‌اند و گفته‌اند شما را نزد ایشان ببریم...

*اگر تکلیف باشد به روی چشم!
از شهید امیر عبداللهیان  اصرار و از آقای امانی انکار که اگر اجازه بدهید اینجا و در کشور خودمان به اسلام و انقلاب خدمت کنم. اما انگار مسئله فراتر از این حرف‌ها بود و به قول وزیر شهید پای تکلیف در میان بود. از آقای امانی پرسیدند اگر رفتن شما به لبنان تکلیف باشد چطور؟ باز هم قبول نمی‌کنید؟ و او بی‌معطلی گفت: « اگر تکلیف باشد به‌روی‌چشم! قبول می‌کنم.»
 

*خوب می‌دانستیم کجا می‌رویم
مرداد سال ۱۴۰۱ بود. با همسر و دو فرزندم زهرا خانم و آقا مصطفی به زیارت مزار شهید چمران رفتیم، توسلی به شهیدان کردیم و از آنجا به‌قصد خدمت به‌نظام اسلامی و انجام تکلیف راهی سرزمین مقاومت شدیم.
خوب می‌دانستیم کجا می‌رویم و پا در چه منطقه‌ای می‌گذاریم. کشوری با یک فضای فوق‌العاده امنیتی که بدون شک خطراتی فراوان دارد. همه خانواده، از من و همسرم گرفته تا  فرزندانمان به نیت سربازی امام‌زمان (عج) و با این امید که بتوانیم خدمتی در حد توان به این جبهه انجام بدهیم راهی لبنان شدیم. در بدو ورود به مزار شهدای حزب‌الله در ضاحیه و روضة الشهیدین رفتیم. به زیارت حاج عماد، شهید بدرالدین و دیگر شهدای عزیز مقاومت.»
 

* مأموریتی با چاشنی ترور و انفجار
«امانی» برای اسرائیلی‌ها مهم بود و  می‌شود گفت به خون آقای سفیر بدجور تشنه بودند. مسئله مربوط به همین یکی دو روز شلوغی‌ها هم نیست. حساب سالیان سال کینه و دشمنی است.

از روزی که خانم آقای دیپلمات به همراه دختر و همسرش در کنار دو سه خانواده دیگر برای حفظ خاک ایران در مصر پای اقتدار و امنیت ایران ایستادند و با داعش نوپا در مصر و وهابیت رودررو شدند. 

صهیونیست‌ها می‌دانستند آقای سفیر دست در دست ولایت دارد و سید حسن نصرالله. برای همین بود که ترور امانی جزء برنامه‌های ویژه رژیم اشغالگر بود. قدیریان می‌گوید: « ورود همسرم به لبنان برای اسرائیلی‌ها سنگین بود به‌خاطر اینکه از قبل سابقه ایشان را در مصر داشتند، هزاران بار در حمله و تخریب او، به در بسته خورده بودند.

چرا که آقای امانی  در حوزه رسانه هم بسیار فعال بودند و  مناظراتشان با مخالفان و وهابیون از  تلویزیون پخش می‌شد، مناظراتی که در آنها شیوخ وهابی اعتراف می‌کردند مغلوب شده‌اند و خیلی محترمانه حتی می‌خواستند دست ایشان را ببوسند.اسرائیل او را خوب می‌شناخت. وقتی که مأموریت لبنان را پذیرفت و در سمت سفیر مشغول خدمت شد برای دشمن حضور، فعالیت‌ها و نقش‌آفرینی‌اش بسیار سنگین بود.
 

*مقری که نوک پیکان جبهه مقاومت است
دشمن می‌دانست لبنان، نوک پیکان جبهه مقاومت است. وقتی که چنین شخصیتی در کنار سید قرار بگیرد و دیپلماسی مقاومت و کمک به حزب‌الله را در دستور کارش قرار بدهد می‌تواند باتوجه‌ به دغدغه‌ها و تلاش‌هایی که در حوزه فعالیت‌هایش دارد پیشرفت‌ها، موفقیت‌ها و دستاوردهایی داشته باشد که به هیچ‌وجه خوشایند آنها نیست.

بانوی فعال در عرصه سیاسی و فرهنگی با بیان این توضیحات می‌گوید «:«صبح اولین روزی که به لبنان رسیدیم همسرم که از منزل بیرون رفتند، دیدم پهپادی آمد و خیلی راحت از جلو بالکن و اتاق خواب‌های خانه ما که در طبقه چهارم بودیم رد شد عکس‌برداری کرد و بعد از نیم ساعت مجدداً برای بار دیگر هم این کار را انجام داد.

اول فکر کردم شاید پهپاد برای حزب‌الله است اما همسرم گفتند پهپاد اسرائیلی است و می‌خواهد داخل منزل ما، اتاق بچه‌ها و هر آنچه هست را رصد کند.با شروع فعالیت سیاسی سفیر، جوسازی ها از سوی گروه‌های رسانه‌ای  مثل سمیر جعجع و تروریست‌های اسرائیلی آغاز شد.»
 

*ملاقاتی به یاد ماندنی
در بدو ورود به لبنان و رسیدن به منزل آقا سید به آقای امانی زنگ زدند، خوش آمد گفتند و بعد از کلی خوش‌وبش، آقای امانی گفتند به‌زودی خدمت شما خواهیم بود.قدیریان با بیان این مطلب به شرح دیداری با شهید مقاومت، «سید حسن نصرالله» می‌پردازد: «معمولاً سفرا در ابتدای کار یک ملاقات ابتدایی برای آشنایی انجام می‌دهند  آقای امانی هم از سید خواستند که با خانواده خدمتشان برسند و ایشان هم با روی خوش پذیرفتند.

تحت شرایط امنیتی سخت و کنترل شده به دیدار آقا سید رفتیم. اولین‌بار بود ایشان را می‌دیدم. حس خاص و عجیبی بود. بدون شک این شهید بزرگوار از اولیاالله بود با یک ابهت و صلابت خاص در وجودش  که من را به  یاد شهید بهشتی می‌انداخت. بانوی فعال در عرصه مبارزه و مقاومت به دوران کودکی و خاطره لحظه‌ای اشاره می‌کند که تصویر آیت الله بهشتی را در ذهنش حک کرد: « شاید ۵ سال ۶ سالم بود سال ۱۳۵۶ بود در برنامه اردوی سیاسی_فرهنگی خانواده مبارزین انقلابی در خارج از شهر، در جستجوی پدرم وارد سالن اردوگاه شدم یک عده از جوان‌ها دور آیت‌الله بهشتی حلقه‌زده و مشغول صحبت بودند. شهید بهشتی برای لحظه‌ای برگشتند و نگاه نافذی به من انداختند وبا مهربانی و رویی خوش لبخند زدند که صلابت نگاهشان هرگز از یادم نخواهد رفت.»

*یک ساعت طلایی برای خانم آقای سفیر
همسر آقای سفیر در ادامه ماجرای دیدار با سید، از یک ساعت طلایی در زندگی‌اش می‌گوید که خط‌مشی روزهای بودنش در لبنان را ترسیم کرد. او می‌گوید: «آقای امانی من را به آقا سید معرفی و توضیحاتی راجع به علاقه‌مندی‌ها و فعالیت‌هایم ارائه کردند و اینکه مایلم با خانم‌های حزب‌الله کارهایی مشترک برای پیشبرد اهداف جامعه اسلامی داشته باشیم. سید هم بسیار استقبال کردند.»

تقریباً نزدیک به یک ساعت صحبت کردیم. سؤالی داشتم از ایشان می‌پرسیدم و متقابلاً سؤالاتشان را  جواب می‌دادم.فضای کشور لبنان را به طور کامل برایم تشریح  کردند. از حوزه زنان، در حزب‌الله، جنبش أمل، اهل‌سنت، مسیحیان، فضای رسانه و اینکه در چه اموری و در کجا  چه نکات کلیدی و چه گردنه‌هایی وجود دارد. گفتند اینجا چون کشوری طائفه‌ای است و ما تقریباً ۱۶ طائفه داریم هر کدام  خصوصیات خودشان را دارند. همه ریزه‌کاری‌ها را گفتند تا اگر فعالیتی داشته باشم این نکات برایم مشخص و روشن باشد و این قول و وعده را دادند که به مراکز، نهادها و دستگاه‌های مربوطه می‌سپارم تا با شما همکاری و از تجربیات شما استفاده کنند.»
 
 
*بانویی که برای ادای تکلیف آمده‌است
از مرداد ۱۴۰۱ تا مرداد ۱۴۰۲ به مدت یک‌ سال شرح و بحث پیرامون جایگاه زنان در انقلاب اسلامی، دیدگاه حضرت امام و مقام معظم رهبری درباره بانوان، تفاوت‌های ایران پیش از انقلاب با پس از آن و دستاوردهای انقلاب اسلامی، حقوق و جایگاه زن در انقلاب اسلامی، نقش زنان در حمایت از انقلاب، نقش زنان در عصر رسانه‌ها و فعالیت‌های مجازی و...در این راستا پرداخته شد که ضمن  جلسات متعدد با بانوان حزب‌الله در حوزه‌های علمیه، مراکز فرهنگی... و یا جلساتی در خود سفارت برگزار می‌کردم. اتاق فکر با این هدف که چطور می‌توانیم برای نابودی اسرائیل گام برداریم؟ کمک‌ در حوزه زنان، رسانه، حجاب و... و ارتباط با جنبش أمل، اهل‌سنت و مسیحیت در کنار حزب‌الله و بسیاری فعالیت‌های دیگر در این زمینه‌ها.
 
 
*صدایی که تا همیشه در قلب خانم آقای دیپلمات خواهدماند
قدم گذاشتن در کشور لبنان برای همسر آقای سفیر یک فرصت مغتنم است و او تلاش می‌کند از لحظه لحظه اش برای پیشبرد اهداف والای اسلام و زمینه‌سازی برای ظهور بهره بگیرد. از نخستین دیدار او با رهبر مقاومت لبنان یک سال می‌گذرد و بانوی دغدغه‌مند دوباره توفیق می‌یابد میهمان مهربانی و عنایت آقا سید شود.

او در شرح این دیدار می‌گوید:« توضیحی مفصل و گزارش عملکرد یکساله‌ام در گروههای فعال بانوان لبنان را خدمت جناب سید ارائه دادم. از جلسات و فعالیت‌های انجام شده در همه مجموعه‌ها و گروهها و آسیب شناسی و کشف نقاط ضعف و قوت با بهره گیری از رهنمودهای رهبر مقاومت.

ایشان با لبخندی که نشان از رضایت داشت گفتند:«احسنت! من این ها را می‌دانستم اما نه با این دقت و جزئیاتی که شما مطرح می‌کنید.» در ادامه از پیشنهاداتم پرسیدند. من هم مواردی را مطرح کردم.» تأیید و خشنودی آقا سید هدیه‌ای بود که تا همیشه در قلب خانم آقای دیپلمات خواهد ماند.
 
 
*طوفان الاقصی و آغاز مسیری نو در ادای تکلیف
با آغاز طوفان الاقصی، لبنان در حمایت از غزه وارد جنگ شد. شرایط سفارتخانه و خانواده امانی هم تحت تأثیر موقعیت استراتژیک لبنان شکل و شمایل دیگری به خود گرفت.  فعالیت‌های خانم آقای سفیر همچون جلسات بزرگ حوزه‌های علمیه و اجتماعات عمومی به دلیل تهدیدات جنگی محدود شد و حوزه فعالیت زنانه‌اش به سمت‌وسوی  حمایت از خانواده‌های شهدای حزب‌الله و آوارگان سوق پیدا کرد.

*جنایتی برای پوشاندن ضعف‌ها و نتوانستن‌ها
هواپیماهای اسرائیلی  دیوارهای صوتی را می‌شکستند. حجم تهدید خیلی افزایش پیدا کرده بود تا به مقطعی رسیدیم که «فؤاد شکر» فرمانده بزرگ مقاومت اسلامی لبنان را به شهادت رساندند و قرار شد حزب‌الله پاسخ اسرائیل را بدهد و ازآنجاکه اسماعیل هنیئه هم در ایران به شهادت رسید  قرار شد ایران، حزب‌الله و یمن پاسخی مشترک بدهند.

روز اربعین، حزب‌الله با حمله ای سنگین و بی‌سابقه به اسرائیل، او را مورد هدف قرارداد. این مسئله  برای رژیم غاصب بسیار سنگین تمام شد و باتوجه‌ به اینکه از این حمله بی خبر مانده و غافلگیر شده بود شروع به شایعه سازی کرد تا ضعف خود را پوشش دهد که از جمله آنها تصمیم برای مورد حمله قراردادن سفیر ایران بود.
 
*شایعه فرار و پناهندگی برای آغاز پروژه ترور
صهیونیست‌ها رابطه آقای امانی با سید را می‌دانستند. جایگاه دیپلماتیک او یک سو و هماهنگی با رهبر مقاومت، از سویی دیگر؛ اول شایعه‌پراکنی را آغاز کردند؛ این که سفیر ایران فرار کرده و به اسرائیل پناهنده شده است! قدیریان در شرح ماجرای روز انفجار می‌گوید: «ما در ساختمانی بیرون از سفارت ساکن بودیم. 

احتمال خطر آن‌قدر زیاد شده بود که به صلاح دید نیروهای امنیتی در ساختمانی در داخل سفارت ساکن شدیم.محل کار حاج‌آقا حدود ۱۰۰ متری از خانه فاصله داشت. تازه اثاث منزل را جابه جا کرده بودیم. من مشغول جمع‌وجور کردن و چیدن وسایل بودم که آبدارچی دفتر حاج‌آقا سراسیمه صدایم زد: « آقای امانی حال بدی دارند! شما را می‌خواهند...»
  
*اگر بگویم صحرای محشر اغراق نکرده‌ام!
«با اینکه منزل از دفتر کار همسرم فاصله کمی داشت اما من مشغول کار در خانه بودم و از اخبار هم بی‌خبر. نمی‌دانستم چه شده و چه بر سر همسرم آمده است. من را سوار ماشین کردند و به بیمارستان رساندند. شلوغی و هیاهو در خیابان‌ها، صدای بوق ماشین‌ها و آژیر آمبولانس‌ها و فریاد و شیون مردم حکایت از فاجعه‌ای بزرگ داشت؛ جنایتی هولناک که از صهیونیست وحشی بعید نبود.»

قدیریان با بیان این خاطرات از تصاویر دلخراش بیمارستان در روز انفجار پیجرها می‌گوید: «انگار قتلگاه بود. سنگفرش بیمارستان و راهروها خون بود و خون. مرد،  زن، پیر و جوان روی زمین افتاده بودند و نیروی پزشکی به تعدادی نبودند که بتوانند این شرایط را کنترل کنند. اعضای بدن‌ها قطع شده بودند و  سروصورت و بدن‌ها از شدت انفجار درهم‌ریخته بودند. پرستارها و پزشکان مدام در حال تلاش و تکاپو برای پانسمان مجروحین بودند و وقتی من به‌سختی از میان جمعیت مجروح می‌گذشتم و در جستجوی حاج‌آقا بودم آن عزیزان سرشان را به امید کمک‌گرفتن از هر جنبنده‌ای بالا می‌آوردند و کمک می‌خواستند.

اگر بگویم صحرای محشر واقعاً شاید کم گفته باشم. برای حاج‌آقا اسکن انجام دادند.  الحمدلله ترکش در مغز و قلب نرفته بود و فقط در حد جراحت صورت و چشم بود. در حین کمک به همسرم  سرتاپای من هم پر از خون شده بود. ساعت ۶ گذشته بود که آقای امانی را به اتاق عمل بردند.»

این بانوی متعهد که دوشادوش همسر در جبهه اسلام و مقاومت از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کند در حالیکه به یاد روز انفجار و اوضاع وخیم جانبازان این ماجرا اشک از چشمانش جاری می‌شود می‌گوید:«می توان گفت ۴ هزار مردم مظلومی که مجروح انفجار پیجرها بودند، شاهدی بزرگ بر جنایتی آشکار از صهیونیست‌های وحشی است.»
 
 
*مادرانه ای سرشار از احساس
بچه‌ها موقع حادثه در خانه بودند. من که راهی بیمارستان شدم دخترم بلافاصله توسط اخبار متوجه این اتفاق شده بود. به سفارت رفته و سراغ پدرش را گرفته بود. پافشاری و اصرار که اگر مارا پیش او نبرید خودمان پیاده می‌رویم. وقتی که پسر و دخترم آمدند آقای امانی در اتاق عمل بودند.

برای بچه‌ها خیلی سخت بود. فکرش را بکنید یک کشور غریب که هیچ‌کس از افراد خانواده کنارتان نیست و چنین فاجعه‌ایاتفاق افتاده است و شاید هر لحظه اتفاقات دیگری در پیش باشد. پسرم آقا مصطفی ۱۰ساله است و با پدرش خیلی دوست و نزدیک. آقای امانی با وجود مشغله زیاد، نداشتن تعطیلی و یا اینکه معمولاً شب‌ها دیروقت به منزل می‌آمدند اما با آقا مصطفی خیلی بازی می‌کردند و یک‌جورهایی خیلی با هم رفیق بودند وقتی بچه‌ها وارد بیمارستان شدند و چشمشان به من افتاد محکم من را بغل کردند و به‌شدت بغضشان ترکید.

مادر هم در کنار همه تدابیر و هوشمندی سیاسی اینجا مادرانه‌ای سرشار از احساس می‌شود و زهرا و مصطفایش را در آغوش می‌فشارد. فرزندانی که هم پای او و پدر قسم‌خورده اند پای آرمان‌های اسلام و انقلاب تا نابودی اسرائیل بمانند. مادر اشک‌های فرزندانش را پاک می‌کند. رویشان را می‌بوسد آنها را به سینه می‌فشارد و می‌گوید: « بچه‌ها باید صبور باشیم و احساساتمان را کنترل کنیم. الان باید هدف ما نجات بابا باشد.»

خانم آقای سفیر در ادامه مصاحبه می‌گوید:«من فکر می‌کنم در شرایطی که بچه‌ها از لحاظ روحی  با بحران مواجه و متلاطم می‌شوند یک مادر به‌خوبی می‌تواند آرامش و قرار را به فرزندانش برگرداند. دختر و پسرم وقتی دیدند در چنین شرایطی من کاملاً محکم هستم به این درک و باور رسیدند که الان باید تمام تلاششان نجات پدر باشد.
 
 
* یک توئیت عملیات را شکست داد
اما خداوند قدرتی به من بخشید که وصف نشدنی بود. با دست و صورت مملو از خون همسرم مواجه شدم درحالیکه محکم و استوار ایستاده‌بودم و با صلابت، دلداری‌اش می دادم. در این شرایط بحرانی دشمن فاز بعدی عملیات تروریستی خود را که ترور روانی جامعه بود آغاز کرد. 

شایعه مجروحیت من و شهادت همسرم. قدیریان با توضیح این احوالات به عملکردی سریع و البته هوشمندانه اشاره می‌کند و می‌گوید:«دخترم از انتشار خبر شهادت پدرش در رسانه‌ها گفت و از اینکه اسرائیلی‌ها و رسانه‌های ضدانقلاب برای کشته شدن سفیر ایران کلی شادی کرده بودند. متأسفانه موج عجیب و غریبی از شایعات به راه افتاده بود. عده‌ای از قطع دست و حتی یک مورد از قطع سر گفته بودند و مجروح شدن و حال وخیم من!

حتی برخی رسانه‌های داخلی هم اخباری مخابره می‌کردند به این مضمون که سفیر ایران در لبنان به برادر شهیدش پیوست...درنگ را جایز ندیدم. باید به همه دسیسه‌های دشمن و شایعات و اخبار بی اساس پایان می‌دادم. نقشه‌هایی که برای تزلزل جبهه مقاومت بود و باید نقش برآب می‌شد.

دست به کار شدم. یک توئیت دندان شکن که نشان می‌داد ما زنده‌ایم.بلافاصله توئیت کردم که آقای امانی زخمی شدند ولی حالشان خوب است و به‌خیر گذشته‌است و این توئیت ترمز جریان شایعه را کشید و نقشه‌های دشمن برای تضعیف جبهه مقاومت را نقش بر آب کرد.

همسرم نیز در همان شرایط وخیم مجروحیت از من خواست که پیام او را هم برای مبارزان مقاومت مخابره کنم و فردای آن روز نیز مصاحبه‌ای با صدا و سیمای جمهوری اسلامی در لبنان انجام دادم و حقیقت وضعیت آقای امانی را تشریح کردم:«این بانوی صبور و مقاوم می‌ گوید:«من فکر می کنم خیلی وقت‌ها اگر زود بجنبیم و روی موج خبری سوار شویم از بسیاری آسیب های بعدی جلوگیری خواهد شد.»
 
 
*سفیر جانباز راهی ایران می‌شود
تقریباً پایان عمل جراحی همسرم بود که آقای عراقچی تماس گرفتند. من هم از حال‌وروز وخیم مجروحین، تعداد بسیار زیاد آنها و شرایط نامساعد بیمارستان و کمبود امکانات و کادر درمان گفتم و اوضاع‌واحوال را تشریح کردم.

آقای وزیر خارجه با وزارت بهداشت و هلال‌احمر هماهنگ کردند تا علاوه بر آقای سفیر، مجروحین بدحال لبنانی هم در اولین فرصت برای مداوا به ایران منتقل شوند.

پیام احوالپرسی جناب سید حسن نصرالله و همچنین تماس زینب نصرالله با من و نگرانی او برای ما و همچنین تماس دوباره آقای عراقچی و تلاش  برای رفع نگرانی‌ها و انجام هماهنگی‌های لازم برای انتقال بی‌خطر همسرم واقعاً در آن شرایط  خیلی قوت قلب بود.

آقای امانی چند ساعت بعد از مجروحیت تحت عمل جراحی قرار گرفتند و فردای آن روز یک تیم پزشکی با امکانات لازم از ایران آمدند و مجروحین بدحال بیمارستان‌های مختلف را شناسایی کردند و شب ۲۹ شهریور همگی به ایران آمدیم.
 

*ما برای شهادت آماده‌ایم
خانم آقای سفیر درباره انتقال به ایران و پیگیری مداوای  همسرش می‌گوید:« آن‌قدر دست همسرم خونریزی می‌کرد که آن را در نایلون پیچیدند.

چون به‌هیچ‌وجه پانسمان و باند و این جور چیزها جوابگو نبود و اگر بازمی‌ماند همه ملحفه‌ها و لباس‌ها پر از خون می‌شد. در بیمارستان‌های مختلف تهران زیر نظر  دکتر قاضی‌زاده هاشمی کار درمان آقای امانی آغاز و چند مرحله عمل‌های مختلف روی چشم، دست و صورت انجام شد.

الحمدلله در حال حاضر بهبودی خوبی پیدا کرده‌اند و به‌زودی به لبنان برخواهیم گشت تا همچنان در خدمت اسلام و جبهه مقاومت باشیم.» بانوی روزهای سخت مقاومت می‌گوید:«چشم دشمن کور که فکر می‌کرد توانسته است سربازی را از میدان به در کند و به لطف پروردگار ناکام ماند و الحمدلله آقای امانی هم روحیه بسیار قوی و خوبی دارند.

از ابتدای مجروحیت نه ناراحت و نه نگران بود و ۲ روزی که تا انتقالشان بر روی تخت بیمارستان بودند و خونریزی شدید از دست و صورت داشتند همچنان به کار خود و مدیریت امور سفارت ادامه می‌دادند و افتخار می‌کرد که مجروح شده است. الان ایشان بسیار افسوس می‌خورد که این مجروحیت باعث شد از همراهی با آقا سید تا شهادت جا بماند.»
 
تجربیات سالیان سال از مبارزات خاندان قدیریان و امانی انفجاری از سوی پلیدترین دشمن زمان را نه تنها سهل و شیرین می‌داند بلکه به قول آقای سفیر او برای شهادت آماده بود و این جراحت‌ها و دردها برایش چیزی  نیست، آن هم در کنار بانویی که هوشمندی‌اش برگ برنده و افتخاری برای جبهه مقاومت است. 
منبع : فارس