اولین بار است که روبروی گنبد طلای امام رضا(ع) میایستد دست بر سینه میگذارد و میگوید:« السلام علیک یا علی بن موسی الرضا». اولین بار است که اشک امانش نمیدهد تا ضریح را محکم در آغوش بکشد و احساس میکند غریبی است که به آشناترین انسان دنیا در «خراسان» رسیده است.
اولینهایی که همیشه به یاد ماندنی هستند
اولین بار است که کنار ضریح مطهر امام رضا(ع) و هنوز نرفته برای آمدن دوباره و زیارت مجدد التماس دعا دارد. که دوباره بیاید ، که چندباره بیاید و توی صحنها و زیر آسمان حرمش قدم بزند. از سقاخانه اسماعیل طلا آب بنوشد و نماز صبح را هر روز در یک صحن بخواند. دم غروب در صحن سقاخانه بنشیند تا غروب خورشید را با صدای نقارهخانه تماشا کند.
اولین بار است که خودش را در مهمانسرای حضرت یافته به صرف خورشت فسنجان ایرانی که از شوق اصلا نفهمیده بود چی خورده فقط فهمیده غذای امام رضا خیلی خوشمزه است و با تاکید میگوید: «خوشمزه ترین غذایی که تا حالا چشیده ام.»
اولین بار است که جلوی صحن انقلاب کفشهایش را درمیآورد و اذن دخول میخواند و سپس وارد صحن انقلاب که میشود به نشانه شکر، سجده میرود و سنگهای خنک کف صحن را بوسه میزند و از غبار صحن بهسر و صورت و لباس هایش میکشد تا سفارش مادر بزرگ را انجام دهد که گفته بود:« کائنات به جای من غبار کف صحن امام رضا(ع) را به چشمهایت بکش شفا میدهد».
اولین بار است که چوب پر زن خادم را در حوالی ضریح، با انگشت هایش لمس می کند و چلچراغ های نزدیک ضریح خنده بر لب هایش می آورد که: «چه چراغ های زیبایی این خانه با صفا دارد، تا به حال چراغ هایی به این زیبایی ندیده بودم».
فهرست اولینهای کائنات مانند هر زائر پاکستانی دیگر از اینها که ذکرش رفت، بلند بالا تر است. او که به شوق زیارت چند کلمه فارسی یاد گرفته و تنها چند بطری آب از سقاخانه برای سوغات برداشته است. یکی از همین زائران پاکستانی است که رنج سفر را تحمل کرده تا به این اولینها برسد.
اولین هایی که همیشه به یاد ماندنی هستند و کائنات در حوالی جوانی این افتخار را پیدا کرده که با تمام ناباوری اش زائر امام رضا(ع) شود و چشم هایش از شوق بدرخشد که: «کاش، کاش، کاش می توانستم ضریح را بیشتر بغل بگیرم..»
بعد خواهش در میان هق هق گریه اش مرا هم به گریه بیندازد که« آخه خانم! من توی عمرم فقط همین یک بار، همین یک بار اومدم زیارت امام رضا.»
و در ادامه بگوید: « شما برای شما که هر وقت بخواهید با خیال راحت و بدون رنج سفر به زیارت میآید این حال من قابل درک نباشد. آخر شما این نعمت را داشته اید که از بچگی کنار این حرم باشید. برای ما زائران پاکستانی یا هندی این سفر به این راحتی ها مقدور نیست. »
مسیری که پر خطر است
صبر میکنم تا کمی آرام شود و بعد از او میپرسم که از کدام شهر پاکستان آمده و چطور خودش را به مشهد رساندهاست. کائنات در جوابم میگوید: «من اهل پاچنارم و همراه پدرم راهی این سفر شدیم.حدود 17 ساعت راه را تا تفتان با اتوبوس آمدیم خیلی خسته بودیم و در مهمانسرای آستان قدس در میرجاوه ماندیم 5 روز ماندیم تا هم استراحت کنیم و هم عراق مجوز عبور ما را از شلمچه بدهد.بعد از کویر ایران رد شدیم حضرت معصومه(س) را در قم زیارت کردیم و به شلمچه رفتیم مسیر خیلی طولانی است و پشت مرز عراق در شلمچه شلوغ بود. برای همین 24 ساعت طول کشید تا عراق مجوز عبور به ما بدهد و بعد وارد خاک عراق شدیم ابتدا نجف رفتیم که بسیار شلوغ بود. دوروز آنجا بودیم و بعد راهی کربلا شدیم سه شب در خدمت آقا سیدالشهدا (ع) بودیم و سپس به کاظمین هم رفتیم کنار پدر و پسر امام رضا(ع) ولی جایی برای اسکان نبود چون خیلی زائر آده بودند امام های سامرا را هم که زیارت کردیم به سمت مرز ایران برگشتیم و راهی مشهد شدیم» این سومین روز است که کائنات در مشهد است اما سفرشان تا امروز دو ماه زمان برده است. اما طول زمان و سختی راه تا مسئله سفر کائنات و زواری چون او نیست. آنطور که خودش توضیح میدهد: «بسیار اتفاق افتاده که گروه های تکفیری در کمین زائران باشند و باید با احتمال این موضوع و خطر از دست دادن جان پا در این راه گذاشت. همین دو سال قبل یکی از آشنایان ما18 نفر از مردانش را در برگشت از اربعین از دست دادند. »
ما به آقا پناه آورده ایم
در ادامه از کائنات میخواهم درباره تجربه اولین زیارت امام رضا(ع) برایم بگوید و او در حالی که اشک در چشمهایش جمع شده میگوید: «حرم امام رضا(ع) جایی بود که مرا مبهوت کرد. اولین بار است که در 24 سالگی زندگی به زیارت آمدم. تا همین الان هم باورم نمی شود مشهدم. بعد 24 سال زندگی در جوارش آرام گرفتیم. سفر ما از پاکستان تا عراق و تا بازگشت به پاچنار خیلی سخت و خسته کننده است حتی برخی زائران از پیری یا بیماری در این مسیر فوت میشوند. بهترین جا برای ما ایران است که از ما خوب پذیرایی می شود در میرجاوه بیماران ما را تیمارداری و مداوا می کنند و ما استراحت خیلی خوب و امکانات خوبی داریم. ما از این خستگی ها و بیماری ها ناراحت نیستیم فقط از این هراس داریم که در برگشت بخصوص مردها بدست تکفیری ها شهید نشوند. ما از این ظلم ها به امام رضا(ع) پناه می آوریم و از ته قلب امام را در خراسان صدا می کنیم و حالا که به حضورش رسیده ایم به او می گوییم:« ای امام رضا به داد ما برس برای ما در پاکستان دعا کن ما را می کشند چون شیعه هستیم . اما تو فقط برای ایرانی ها نیستی تو متعلق به همه مایی؛ متعلق به همه آزادگان جهان.آقای ما، مولای ما: غیر تو و اهل بیت کسی به فکر ما نیست برای ما دعا کن».
حرفهای ناگفته کائنات
از او میخواهم در پایان هر حرف نگفته ای دارد بگوید و او باز هم از نخستین تجربه زیارت میگوید و ادامه میدهد: من این همه راه را آمده ام و فقط همین یک بار هم تابه حال توانسته ام مشهد بیایم معلوم نیست مجدد بتوانم این تجربه را تکرار کنم. به نظرم در مدت زمان دهه آخر صفر و اوقاتی که زائران اردو زبان به مشهد بیشتر می آیند، خوب است که به این موضوع توجه شود که ما فرصت زیارت بیشتری داشته باشیم. من دلم می خواهد همه حرف هایم را به امام بگویم مدت بیشتری کنار ضریح بمانم تا آرام بگیرم ولی خب این بارگاه بزرگ همیشه ازدحام است و مدت زمان ایستادن در جوار ضریح هم اندک است. دوست داشتم در این مدت فرصت بیشتری داشتم. ما بهسویش پناه آورده ایم حرف در دلمان زیاد است باور کنید حرف نزنیم و برگردیم حسرت حرف های ناگفته، یک عمر در دلمان می ماند و حسرت می خوریم. ما این همه راه را به سختی آمده ایم تا بداند که دوستش داریم به شوق دیدارش یک عمر حسرت کشیده ایم و به او پناه آورده ایم.»