بسیاری از ما زخمی از کودکی به همراه داریم که فراموشنشدنی است. برخی از رنجها و زخمها آنقدر عمیق، ماندگار و دردناک هستند که زندگی روزمره را تحت تأثیر قرار میدهند. ناخوشایندی این مسئله را وقتی احساس میکنید که میبینید زندگی فعلی شما نقصی ندارد، همه چیز بهخوبی پیش میرود، ظاهر روابطتان با دیگران عالی است و شاید کاروبارتان هم عالیتر از هر وقت دیگری باشد، بااینحال نمیتوانید عمیقا خوشحال باشید. صداها، بوها و تصویرهايی وجود دارند که شما را همراهی میکنند، دردی را در قلبتان احساس میکنید و هر چه میکنید از ذهن شما پاک نمیشوند. آنچه در زندگی تجربه میکنیم همواره با ما باقی خواهند ماند و آنچه در کودکی تجربه میکنیم استوارتر و پایدارتر ما را همراهی خواهند کرد. شاید نتوانیم بخشی از زخمها و آسیبهای کودکی را از بین ببریم اما میتوانیم برای بهبودی حالمان گامهایی هرچند کوچک برداریم.
زخمهای این دوران فقط محدود به آزارهای کلامی و فیزیکی نیست و اشکال و پیامدهای متفاوتی را دربرمی گیرد. برای مثال، مادری را تصور کنید که بهطورمعمول کودک خود را برای ساعتهای طولانی تنها میگذارد، با این کار امنیت کودک را در معرض مخاطره قرار داده و احساس رهاشدگی را در او ایجاد و تقویت میکند. پدری را تصور کنید که با احساسات ناپایدار فریاد میکشد، ناسزا میگوید یا حتی تهدید میکند. هر یک از این موارد تبعات و آثار منفی متعددی به همراه دارد و همچون زخمی عمیق در روح و روان کودک به جا میماند، این در حالی است که بدرفتاری در این دوران تأثیر بسزایی بر سلامت روان فرد خواهد داشت. تخمین زده میشود که حدود یکسوم بیماریهای روانی بزرگسالان و نیمی از امراض و اختلالات روانی دوران کودکی با این مسئله ارتباط مستقیم دارد.
آرزو حبیبی، روانشناس بالینی با تصدیق این موضوع به «ما» میگوید: «آسیبهایی که ما در دوران کودکی متحمل میشویم، میتواند نهتنها در همان دوران کودکی تمام عملکرد و عوامل زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهد، بلکه ردپای این آسیبها را میتوان در دوران بزرگسالی نیز مشاهده کرد. ترومای کودکی بهشدت با افسردگی، اختلال مصرف مواد مخدر، اضطراب، اختلالات خوردن و سایر اختلالات سلامت روان که در بزرگسالی نمود دارد، مرتبط است. افرادی که در دوران کودکی مورد آزار و اذیت قرارگرفتهاند و به دنبال درمان مناسب نبودهاند، احتمالا با حل تعارض دستوپنجه نرم میکنند و در بزرگسالی مهارتهای مدیریت استرس ضعیفی دارند. درنتیجه، احتمال بیشتری دارد که یک فرد با ترومای کودکی از مواد مخدر بهعنوان مکانیسمی برای مقابله با هرگونه درگیری درونی و همچنین افسردگی یا اضطراب استفاده کند.»
این روانشناس عنوان میکند: «یکی از تصورات غلط رایج در مورد ترومای دوران کودکی این است که زندگی شما برای همیشه نابودشده است. برخی از افرادی که تروما را تجربه میکنند هویت قربانی را به خود میگیرند. کنار گذاشتن برچسب قربانی میتواند به فرد این امکان را بدهد که خود را بهعنوان بازمانده نه قربانی ببیند و به او اجازه میدهد رشد کند و نسبت به آینده احساس خوش بینی داشته باشد. در این زمینه مراجعه به رواندرمانگر بسیار ضروری است. فرد آسیبدیده در روند درمان یاد میگیرد، بهجای توجه به رنجهایی که در کودکی متحمل شده، با سپاسگزاری از محبت کسانی که در حال حاضر کنارش هستند، زندگی کند. او بدترین رفتارهای انسانی را تجربه کرده، اما ترجیح خواهد داد روی بهترینها تمرکز کند. او از طریق روابط کاری، خانوادگی و اجتماعی خود احساس خواهد کرد که زندگیاش معنا و اهمیت دارد. روابط گرم میتواند انعطافپذیری ما را در برابر استرس تقویت کند. تغییرات روانشناختی مثبت پس از تروما نیز زمانی امکانپذیر است که افراد مشکلات خود را بپذیرند و خود را بهعنوان بازماندگان ببینند تا قربانیان تجربه ناگوار. شاید متناقض به نظر برسد، اما رشد پس از سانحه میتواند درست در کنار استرس پس از سانحه وجود داشته باشد.»
حبیبی نقش والدین را در زخمهای دوران کودکی مؤثر دانسته و میگوید: «آزار کودک تنها کتک زدن و تنبیه بدنی نیست، برخی والدین خواسته یا ناخواسته با کلام خود، به روح و روان فرزندانشان صدمه میزنند. در برخی موارد رفتار والدین آنچنان موعظه گرانه و سرسختانه است که کودک نمیتواند درباره اتفاقاتی که در بیرون از منزل برای او رخداده، با والدینش صحبت کند و اساسا والدین نیز درباره آزارهایی که ممکن است در بیرون از منزل کودک را تهدید کند، با او حرفی نمیزنند و در نظر آنها دختر یا پسرشان شاد است و همینکه بازی میکند یعنی حالش خوب است و هرگز احتمال نمیدهند در زمانهایی که کودک در بیرون از خانه مشغول بازی بوده، اتفاق بدی برایش افتاده باشد. این کودک درصورتیکه آزاری ببیند (ازجمله آزار جنسی) تا سالها فکر میکند مشکل از او بوده که این اتفاق برایش رخ داده. بنابراین باید خیلی مراقب بود. والدین با آگاهسازی و ایجاد رابطه سالم و امن با کودکان خود، به آنها این امکان را میدهند که کودکان بتوانند به آنها در اینگونه مواقع رجوع کنند و احساس گناه و شرم نداشته باشند. اما در جامعه امروز با اين چشمانداز فاصله زیادی داریم. متأسفانه شاهد رشد بچههایی هستیم که انگار چندین دفعه مورد آسیب قرار میگیرند؛ یکبار به خاطر آن اتفاق بیرونی که برایشان افتاده و یکبار هم به خاطر ناآگاهی والدین و اینکه نمیدانند وقتی کودک دچار تروما میشود چطور به او کمک کنند که به لحاظ روانی بتواند آن شرایط را پشت سر بگذارد؛ لذا یک مسئله مهمی که میتواند کمک کند که ما جلوی تجارب تلخ دوران کودکی و انتقال اینها به دوران بزرگسالی را بگیریم این است که پدرها و مادرها اولا روی خودشان و روی روابط زوجیشان کار کنند، ثانیا مهارتهای فرزند پروری را یاد بگیرند؛ این مهارتها کمک میکند که کودکشان را با آگاهی بزرگ کنند و نگذارند که به خاطر حتی آن اتفاقاتی که شاید کنترلشان دست ما نیست بچهها آسیب ببینند.»
رواندرمانی فرصتی برای آسودن
این روانشناس بالینی، رواندرمانی را سنتیترین اما مؤثرترین راهکار برای کاهش آسیبهای باقیمانده از دوران کودکی دانسته و بیان میکند: «حرف زدن همیشه شفابخش است. شما فرصتی پیدا میکنید تا در مورد عمیقترین رنجهای باقی مانده از خاطرات تلخ کودکی حرف بزنید. یک شنونده آگاه و حمایتگر، کسی که زمانی را به شما اختصاص داده تا صدایتان را بشنود بهتر از هر کس دیگری میتواند حال شما را خوب کند. اگر به پد رو مادر یا یکی از اعضای خانواده که ازقضا ممکن است خودشان عامل زخمهای شما باشند حرفی بزنید، شاید راه به جایی نبرید. در این زمان این احتمال وجود دارد که بحثها و تنشهای بیشتری دربگیرد؛ چیزی که قطعا شما خواهان آن نیستید. اما یک رواندرمانگر خوب میداند که چگونه سؤالات سخت، عمیق و ریشهای بپرسد. او میداند چگونه شما را به چالش بکشد تا به رخدادهای گذشته از منظری بسیار متفاوت بنگرید و آنها را از چشم دیگران ارزیابی کنید. روان درمانگری حاذق به شما کمک میکند از گذشته حرکت کنید، از محدوده کودکی بیرون بیایید و زندگی و رخدادهای آن را از منظر آدمی بزرگسال؛ یعنی همان چیزی که باید باشید ببینید. این به معنای آن است که باید زمان زیادی را صرف کنید تا رواندرمانگر مناسب خود را پیدا کنید. شاید خوششانس باشید و اولین رواندرمانگر بهترین رواندرمانگر باشد اما اگر نبود بازهم باید زمان بگذارید تا فرد مناسب را پیدا کنید. رواندرمانگر خوب کسی است که شما آنقدر در کنارش راحت باشید که بتوانید هر آنچه هرگز نتوانستهاید به دیگران بگویید را برای او بازگو کنید بدون اینکه نگران قضاوت و یا سوءبرداشت او باشید. بدون شک در این گفتوگو لحظات سختی را تجربه خواهید کرد. ممکن است در حین گفتوگو عمیقا متأثر شوید، اشک بریزید و دچار فشار عصبی مضاعف شوید، چون شخمزدن خاطرات خوشایند نیستند اما هنوز در میان گذاشتن آن با یک فرد متخصص بهترین راه برای یافتن التیام است. خاصیت زخمهای روانی این است که افراد را در زندگی بزرگسالی درگیر میکند؛ لذا اگر برای ترمیم این زخمها اقدام بهموقع انجام نشود، فرد با این زخم روانی وارد زندگی بزرگسالی میشود و این مسئله رابطه فرد با دیگران را تحتتأثیر قرار میدهد.»
ایامدیآر؛ حساسیتزدایی از طریق چشم و پردازش مجدد
این روانشناس در ادامه به ایامدیآر بهعنوان یک روش درمانی خاص با تکنیکی خاص اشاره کرده و میگوید: «تأثیر مثبت آن بر انواع تجربههای تروماتیک ثابت شده است. این روش خلاف روش سنتی رواندرمانی نیار به گفتوگو و سخن گفتن و شخم زدن خاطرات کودکی ندارد و سرعت بازیابی در آن بالاتر است. اطلاعات زیادی درباره این روش درمانی وجود دارد. ایامدیآر تراپی شامل ۸ مرحله است که در طول آن از بیمار خواسته میشود هنگام حرکت چشمهایش به جلو و عقب، تجربههای آسیبزا و خاطرات ناراحتکننده را به یاد بیاورد و هدف درمانگر این است که به بیمار کمک کند تا خاطرات ناخوشایند گذشته را در ذهن خودش پردازش کرده و به خاطراتی معمولی تبدیل کند. درواقع تئوری پشت این روش، این است که به خاطر آوردن وقایع ناراحتکننده درزمانی که حواس فرد پرت است، کمتر او را آزار میدهد و بهمرورزمان حساسیت فرد کمتر شده و تأثیرات ناشی از خاطرات ناخوشایند برای فرد کاهش پیدا میکند. همچنین این روش از برخی جهات به درمان شناختی رفتاری شباهت دارد؛ چراکه در هردوی این روشها از یادآوری و تحلیل خاطرات آزاردهنده، برای تغییر افکار و بهبود وضعیت بیمار استفاده میشود. به عبارت بهتر خاطرات آسیبزا، باعث تغییراتی در مغز میشوند که این تغییرات در روند پردازش صحیح اطلاعات، اختلال ایجاد کرده و در نتیجه فرد دچار اضطراب و افکار آزاردهنده میشود. به خاطر آوردن خاطرات و حوادث ناگوار هنگام انجام حرکات سریع چشم، به مغز اجازه میدهد تا این خاطرات را به درستی پردازش کرده و آنها را بهعنوان بخشی از زندگی عادی به یاد بیاورد. اغلب روانشناسان، روش درمانی ایامدیآر را بیخطر میدانند و معتقدند واکنشهای جانبی آن نسبت به داروهایی که برای درمان افسردگی و تروما تجویز میشوند، کمتر است. همچنین برخلاف دارودرمانی که ممکن است اثرات آن پس از قطع مصرف از بین برود، بهبودی این روش درمان و آثارش، پایدار میماند.»
تلاشهای فردی برای التیام
حبیبی با تأکید بر تلاشهای فردی در جریان بهبود زخمهای بهجای مانده از دوران کودکی میگوید: «اگر به هر دلیلی دوست ندارید از کمکهای تخصصی برای شفای زخمهای خود استفاده کنید میتوانید خودتان اقدامات مؤثری انجام بدهید. خیلی خوب بود اگر میشد با پدر و مادر و هر کسی که به شما آسیبزده در مورد گذشته حرف زد. اما این مسئله منوط به آن است که آنها متوجه اشتباه خود باشند و گفتوگو با آنها در یک فضای خوشایند، بدون تنش و درگیری و بدون تخریبهای بیشتر شکل بگیرد. اگر فکر میکنید گفتوگو با آنها بیفایده و یا مضر است قدم بعدی میتواند گفتوگو با کسی باشد که به شما احساس خوبی میدهد. شنونده، حامی و یاری که بتواند درک درستی از این مسئله داشته باشد بسیار مؤثر خواهد بود. در این میان مهم است که تلاش کنید احساسات خود را بهتر بشناسید و فردی که با او گفتوگو میکنید باید این ظرفیت را داشته باشد که شما را با احساسات پیچیده و عمیق شما مواجه کند بدون آنکه شما را متهم کند، احساس گناه را تقویت کند و باعث خشم بیشترتان شود.»
اکنون را تغییر دهید
حبیبی خاطرنشان میکند: «در نهایت میتوانید زخمهایتان را با تمرکز بر تغییر تأثیرات آن بر زندگی فعلیتان التیام بخشید. رویدادهای تلخ و رنجآور گذشته به دو شیوه زندگی فعلی شما را تخریب میکنند اول اینکه یادآوری خاطرات تلخ اجازه نمیدهند از زندگی لذت ببرید. مثلا ممکن است در کودکی مورد آزار قرار گرفته باشید و این مسئله مانع از آن میشود که با دیگران ارتباط بگیرید. حتی اگر افراد مناسبی در پیرامون شما وجود داشته باشند، بنابراین ترس و تجربههای تلخ مانع از آن میشوند که بخواهید با کسی وارد ارتباط شوید. از سوی دیگر رویدادهای تلخ کودکی، بودن شما را دستخوش تغییر میکنند. یعنی این زخمها آگاهانه یا ناآگاهانه باعث میشوند تصمیمات شما کودکانه و خام باشند و درست همانگونه که در کودکی برای فرار از رنج دست به اقدام میزدید اکنون نیز ممکن است در برابر مسائل چندان بالغ عمل نکنید. ممکن است به جای مواجهه، از یک رابطه فرار کنید، گوشهگیری کنید و یا به آنچه در پی میآید فکر نکنید. یا ممکن است دچار خشمهای غیرقابلکنترل شوید یا تمایل داشته باشید همه چیز را بهشدت تحت کنترل خود در بیاورید صرفا به این دلیل که از خطرهای احتمالی اجتناب کنید. زمانی که متوجه تأثیر زخمهای کودکی بر شکل زندگی فعلی خود شوید، میتوانید آگاهانه دست به اقدام بزنید و خلاف آن عمل کنید. میتوانید یاد بگیرید خشم شما ناشی از کودکی است و تلاش کنید با کنترل بر نفس و خشم راه دیگری در پیش بگیرید. میتوانید یاد بگیرید اگرچه در کودکی محرومیتها، تحقیرها و توهینهایی را تجربه کردهاید اما اکنون میتوانید آزادانه و عاقلانه انسان اخلاقمداری باشید که هرگز این خشونتها را بازتولید نمیکند. حقیقت این است که گفتن این جمله که گذشتهها گذشته کار سادهای است اما همه آنچه تجربه کردهایم همواره زنده هستند و زندگی ما را تحت تأثیر قرار میدهند و باعث احساس ناامنی و عدم آرامش ما میشوند. اما ما چه راهی داریم جز اینکه راهی پیدا کنیم تا کمی التیام پیدا کنیم و کمی بهتر زندگی کنیم؟ بدون تردید در این مسیر رواندرمانی بسیار حائز اهمیت است. همانطور که فرد یاد میگیرد با استرس کنار بیاید و احساسات دشوار را مدیریت کند، شیمی مغز در طول زمان تغییر میکند. افراد تحت درمان یاد میگیرند که خارج از درمان، روابط سالم را تقویت کرده و دنبال کنند.»