حامد الماسی: دوراهی همدان و کرمانشاه از سمت لرستان از تاکسی زردرنگ پیاده شدم. پلیسراه. اونجا با راننده اتوبوس تهران که از کرمانشاه راه افتاده بود، هماهنگ کرده بودم که سوار شم. از لحظه ورود با صدای بلند خشدار پسری جوان مواجه شدم. داشتم به خیال خودم سرنوشتش رو مرور میکردم و از لابهلای کلمات و فرافکنیهاش میزان تقصیر اضافه اطرافیان و خانواده و در نهایت جامعه رو حسابوکتاب میکردم که راننده در ایستگاه پلیسراه بعدی، قبل از کنگاور پیاده شد و در اتوبوس رو پشت سرش بست. رفت، چند دقیقه بعد با یه سرگرد از اتاقک شیفت پلیس ۱۱۰ پلیسراه برگشت. پسر جوان رو پیاده کردن. پسری که تو راه چند جمله کلیدی گفت. زنش قصد طلاق داشته چون دوربین مداربسته مغازهای رو چک کردن و در حال موادکشی مشاهده شده. یه فرزند هم داره ظاهرا که الان به قول خودش داره میره تهران که بره برسه به مشهد برای اینکه «حقش رو از امام رضا طلب کنه» و بدخواهانش سرنگون بشن. یه بار هم به اسلحهای که داره اشاره کرد و در تماسهای تلفنی اشخاص ثالث رو تهدید به کشتن میکرد.
در این فاصله کوتاه توقف اتوبوس، بارها از بدشانسبودنش نالید که چرا در بسته است و نمیتونه بره سیگار بکشه. توی همین غرزدنهای متوالی پلیس سر رسید و پسر جوان رو پیاده کردن و کیف سفریش رو تجسس کردن؛ مواد مخدر، تیزبر و اسلحه گرم از تو وسایلش بیرون کشیدن. دستگیر و به اتاق نیروی انتظامی منتقل شد. بیش از یک ساعت از توقف ما میگذره و راننده رو با دفترچه رانندگیش به اتاق نیروی انتظامی خواستن. چراکه پسر جوان به خاطر خصومتی که با راننده پیدا کرده بود، به مأمورها گفته که این اسلحه رو راننده توی کیف من گذاشته.
حالا چه میشود، و چه شده. در ادامه مشخص میشه و من هم اینجا نقل میکنم. تا اون موقع میخوام به این موضوع اشاره کنم که حکیم فردوسی ۱۳ نفر رو در قتل سهراب در شاهنامه معرفی میکنه. اینجا و در این اتفاق خاص فضای حاکم بر جامعه و سیر تربیت خصوصی و عمومی بیتأثیر بر این مسائل نیست و این افراد که امروزه کم هم نیستن، فرزند همین جامعه هستن. بهتازگی خبری رو خوندم که شاخص فلاکت رو به تفکیک استانها معرفی کرده که کرمانشاه یکی از سه استان اسفناک با شاخص بالای فلاکت عنوان شده بود. درواقع تو سهتای اول از همه بالاتر بود. با تمام این تفاسیر بشخصه دلم برای همین مسافر درمانده به درد آمد. رنج و انحرافش از کجا شروع شده که به اینجا رسیده. نمیدونیم. پا رو که در جاده سفر بذاری، روبهرو شدن با واقعیت جامعه و درد و رنجی که حاکمه ناگزیره. حس کردم نقل این ماجرا رو اینجا بنویسم. اگرچه هرکسی برداشت خودش رو داره، آموزنده، روایت، داستان و حتی غرزدن ممکنه محسوب بشه این چند پاراگراف. الان دقایقی است که راننده برگشته و اتوبوس مجدد به راه افتاه. پرسیدم آقای راننده چی شد؟ جوابی که داد عینا این بود: «رفت برای ۱۰ سال». گفتم یعنی چی؟ راننده اتوبوس کرمانشاه-تهران ادامه داد: اسلحه کلت با فشنگ پر ازش ضبط شد. حداقل ۱۰ سال زندان براش آب میخوره... . اگرچه پسری که نفر سمت راستی من نشسته بود، میگفت بعیده خیلی اون تو بمونه، چون شاکی خصوصی نداره. میگفت: توی بلوار نوبهار کرمانشاه موردی مشابه برای من پیش اومد که با اسلحه تو خیابون تهدید شدم. آخر داستان به دستگیری طرف منجر شده و کلا چهار ماه زندان بوده و بعد از اون هم باز تهدید شدم. از طرفی از تعاونی داخل ترمینال کاویانی کرمانشاه با راننده تماس گرفتن که این چه دردسری بوده که برای شرکت به وجود آوردی؟ راننده ناراحت شد، گفت دقیقا صندلی پشت سر من بوده و روی اعصابم بوده. این جای تشکرتون هست که اینقدر بیانصافین؟ پلیس کلانتری شهرستان صحنه به محل رسیده بود و با انجام صورتجلسه، دفترچه راننده رو پس دادن و پسر مجرم رو به بازداشتگاه کرمانشاه منتقل کردن. الان که نزدیکهای تهران رسیدیم، خبر از تعاونی رسید که جوان مجرم شکایت کرده و گفته اسلحه مال راننده یا شاگرد شوفر بوده و چند اتهام ریزودرشت رو به راننده و شاگردش نسبت داده. حالا قراره این دو نفر هم توی دردسر بیفتن. این سلسله اتفاقات گمونم باعث میشه انگیزه مسئولیت اجتماعی کم بشه. اینکه ادامه زندگی اون جوان و مردم ایران چی میشه، باید ببینیم.