شناسهٔ خبر: 69702756 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اعتماد | لینک خبر

نادرست‌ترين‌ها شايد درست‌ترين ديده شوند

ابونصر قديمي

صاحب‌خبر -

فيلم تلقين يا اينسپشن، محصول امريكا و انگلستان، به كارگرداني كريستوفر نولان است كه با دريافت ده‌ها جايزه ازجمله فيلمبرداري، صدا و جلوه‌هاي ويژه اسكار، همچنين نمره ۸/۸ IMDB، نشان مي‌دهد بي‌دليل نيست كه از تاثيرگذارترين فيلم‌هاي تاريخ است. از سويه فني بخواهيم به فيلم نگاه كنيم، انصافا از لحاظ فيلمسازي، چه دكوپاژها، چه ميزانسن‌ها، چه نورپردازي، چه سرگرم‌كنندگي، چه حفظ ريتم و ضرباهنگ تا انتها، چه نگاه نوين، از همه مهم‌تر تاثيرگذاري بر بيننده، حقيقتا از مهم‌ترين فيلم‌هاي تاريخ است و رقيب چنداني از حيث توليد فكر و ايده‌ و گسترش و فراگيري‌ جهاني‌ ندارد جز ماتريكس‌ و چند فيلم ديگر. تنها شايد ايرادي كه به‌توان به آن وارد كرد شخصيت‌پردازي‌ آن باشد كه جز كمي دي‌كاپريو در نقش دام كاپ، شخصيت ديگري در فيلم ساخته نمي‌شود و ساير كاراكترها تيپ مي‌مانند، هستند تا جاي‌شان خالي نباشد اما فرديتي ندارند. درواقع كل فيلم بيشتر در خدمت ايده كلي حاكم بر آن است تا موضوعات ديگر. از لحاظ فيلمسازي اگر بخواهيم به‌صورت مشايي و ماهيتي، با متر و معيارهاي موجود سينما بسنجيم، شاهد فيلم خوبي هستيم و با ايراد و دست‌انداز حادي روبه‌رو نمي‌شويم.

 

آيا فيلم پس از پايان

در ذهن بيننده باقي مي‌ماند يا خير؟

نقد مشايي يا فرمي بررسي مي‌كند كه آيا فيلم پس از پايان، در ذهن بيننده باقي مي‌ماند يا خير؟! اگر بماند، فيلم موفق است و هر چه اين‌تاثير بيشتر و ماندگارتر شود، فرم فيلم قوي‌تراست. حال سويه اشراقي بررسي مي‌كند اگر اثري از آزمون بالا به‌سلامت بيرون‌ آمد، تاثيراتش كه تا سال‌ها با بيننده همراه خواهد بود، روشن است يا تاريك؟! پيش‌تر بگويم همين‌كه فيلم موفق شده تاثيري جاودان و جادويي بر بيننده داشته باشد، يعني از پس فرم برآمده، زيرا فرم رسالت ديگري جز برانگيختن حس ندارد؛ هرچه اين ‌حس عميق‌تر و ماندگارتر شود، به‌ معناي قوي‌تر بودن آن است.

از انتها شروع مي‌كنم كه ابتدا بهتر درك شود. پس از فيلم چه حسي داشتيد؟! حس خوب، روشنايي و نشاط داشتيد، يا دلتنگي، غربت و نااميدي؟! احساس كرديد كه عمر درازي از شما گذشته، بسياري از امكانات سعادت و جاودانگي را از دست داده، رسيدن به شكوه و سعادت ديگر بسيار بعيد است و حال در برابر جبر زندگي بي‌پناهيد؟! پس از آن نوعي افسردگي و زنگار پوچي در دل داشتيد؟!

اگر چيزهايي مشابه تجربه كرديد و مي‌پنداشتيد در آنها تنها هستيد، حال از جملات بالا در شگفت‌ هستید، تعجبي ندارد چون اين يك نقد اشراقي است و كارش همين است. شيخ اشراق در لغت موران مي‌گويد هر چيز لاجرم به اصل خود بازمي‌گردد (كل شيء يرجع الي اصله) پس وقتي از ديدن چيزي در دل حس ظلمت داشتيد، اصل آن از ظلمت است و نور نيز به ‌روشي عكس شناخته مي‌شود.

 

فيلم به‌شدت ديالوگ‌محور

اشراق نيازي به برهان ندارد زيرا هر چيز را بايد با اجزايي روشن‌تر از آن اثبات كنند و در گيتي چيزي روشن‌تر از نور وجود ندارد، پس حس و درك نور و ظلمت در دل، اصيل‌ترين و بالاترين معيار داوري است. حال اگر حس نور يا ظلمت گرفتيم، لزوما بايد مبنا و منشأ علمي و مشايي هم داشته باشد چون با ذات و پديده‌اي واحد طرفيم. پس باز به فيلم بازمي‌گرديم كه بررسي كنيم وقتي فيلم مشكل فيلمسازي خاصي ندارد، دلتنگي و اندوه از كجاست.

اين فيلم به ‌شدت ديالوگ‌محور است؛ مشابه ساير كارهاي نولان. بيشتر حجم ديالوگ‌ها هم كاملا جنبه آموزشي دارند كه گويا مي‌خواهند حقايقي را از قدرت ذهن و ناخودآگاه آموزش بدهند تا فيلم جنبه موجه و علمي به‌خود بگيرد، طوري وانمود كند كه ما برخلاف ديگران، وقت و دليلي براي چرت‌ گفتن نداريم و تمام گزاره‌هاي‌مان پايه و منبع علمي و ثابت ‌شده دارد تا آنجا كه چيزي نمانده خود نولان هم با تخته وايت‌برد و ماژيك، مشابه كارشناسان هرمي و قانون جذب، داخل سكانس بپرد و بگويد بازيگران نتوانستند حق مطلب را خوب ادا كنند، خودم آمدم!

 

فيلم چند دروغ هم دارد

اين ‌سويه علمي دادن، در فرم مفيد واقع شده، زيرا اثر بسيار جدي نشان مي‌دهد و همين مولفه براي جذب اعتماد عوام خوب است. اما همراه با ده‌ها گزاره درست علمي، چند دروغ هم دارد. دروغ‌ها كدامند؟! حقه شعبده‌باز جايي است كه كمترين توجهي به آنجا نيست؛ در اين فيلم كجاست؟! آنجا كه آنان كيفي مجهز كه معلوم نيست چه مكانيزمي دارد را باز مي‌كنند و با سرنگ و تجهيزات نامشخص ديگر، كنار هم مي‌خوابند و به خواب مشتركي فرو مي‌روند. سپس شاهد سريالي از دروغ‌هاي شاخدار ديگر هستیم و نفوذ به لايه‌هاي اول خواب و دوم و سوم و چهارم و پنجم و اگر بنا نبود فيلم در دو، سه ساعت تمام شود تا لايه سي‌ و چهل و... هم مي‌رفتند و به هسته زمين مي‌رسيدند! حتی مي‌توانستند اين خواب را سريالي كنند! هر لايه، يك قسمت؛ تمام اينها براي چيست؟! اینكه بگويد ناخودآگاه لايه‌هايي ناشناخته‌اي دارد؛ اما مرزبندي لايه‌هاي آن، هر چه باشد به‌ صورت طبقاتي، كاملا گسسته و منفك ‌شده توسط گچ و سيمان و آجر نخواهد بود و قاچاقي توريست و گردشگر نمي‌توان به آن برد (طوري ‌كه در آپارتمان ذهني دي‌كاپريو ديده مي‌شد) اما در واقعيت، فضاي ناخودآگاه بسيط است نه مركب. مركب مانند جسم انسان است كه از اجزاي مختلف مانند چشم و گوش و دست و... تركيب يافته، اما بسيط مانند درياست كه جنس هر كجاي آن آب است و در ظاهر يك‌ شكل است، اما در دل خود اعماق متفاوت و شگفتي‌هاي گوناگون و ناشناس دارد.

بديهي است كه ناخودآگاه بي‌نهايت است؛ زيرا حجم و اطلاعات زيادي از كودكي تا حال از طريق ديده‌ها و شنيده‌ها وارد آن‌ شده، اما يك واحد بي‌نهايت است و هيچ امكاني ندارد كه لايه‌لايه، طبقاتي يا از قسمت‌هاي مستقل و متفاوت تركيب يافته باشد. زيرا ذهن آگاهي بايد طبقات گوناگون را تدبير كند اما در ناخوداگاه، خودآگاهي جاي ندارد. پس اين ترسيم و تصوير نولان، به ‌طور كلي ايراد فلسفي و روان‌شناسي دارد و ايده آسانسور و آپارتمان ناخودآگاه و ورود از خوابي به خواب لايه پايين‌تر، حتی به‌ صورت تمثيل اشتباه محض است كه باز نشان مي‌دهد نولان، ادعا و تلاش ورود به موضوعات بديعي را دارد كه تنها همان در حد ادعا و تلاش است و علم و شناختي پيرامون آن ندارد. در همان لايه‌هاي ناخودآگاه هم حس يا بيم و اميدي وجود ندارد. باز ناخودآگاه دي‌كاپريو كمي شاعرانه بود و ترس عميق از دست دادن همسرش كه عاشق اوست حتی پس از فوتش، همچنين عشق دوباره ديدن فرزندان و روزهاي روشن زندگي‌اش ديده مي‌شود. اما ناخودآگاه كيليان مورفي خيلي اكشن است و فقط شاهد عبور قطاري از خيابان، جنگ با ارتشي مجهول در كوهستان برفي و جت‌اسكي‌سواري‌ هستيم، شخصي هم در خواب طبقه دوم در خلأ، ديگر دوستان در خوابش را كه خواب هستند اما در خواب مرحله سوم بيدارند، مجموع‌شان را فله‌اي با طناب به ‌هم بسته، به اتاق آسانسوري برده و درحال ايجاد انفجاري زير آن است تا با شتاب و حركت ايجاد شده، مشكل عدم‌ جاذبه ناشي از در حال سقوط بودن اتومبيل خواب لايه اول حل شود تا بيچارگان ضربه‌اي خورده، بيدار شوند تا ببيند در خواب لايه‌هاي ديگر بايد چه ‌غلطي كنند؛ اما مگر در خواب نيستند؟! حال تصور كردن جاذبه در رويا به كجا برخواهد خورد؟! وقتي فيلم‌ را دقيقا همان طور كه هست بيان كنيم، به چيز ديگري نياز ندارد و خودش في‌الذاته بهترين طنز است. حال ‌كه از فيلمنامه‌اي تا اين حد مضحك و‌ مزخرفي چنين فيلم جدي ساخته مي‌شود، واقعا هنر است.

شايد بيننده تصور كند در فيلم كه به ‌چنين جزيياتي به دقت پرداخته شده، حتما براي مسائل كلي، تفكر درست‌تر و بزرگ‌تري وجود دارد؛ در حالي كه براي آن موضوعات، هيچ راه‌حلي جز دروغ‌هاي شاخدار ندارد. دي‌كاپريو در بيداري آگاهانه به ناخودآگاهش مي‌رود، به ‌نوعي ناخودآگاهش را مهندسي كرده تا خود با فشردن دكمه‌اي از آسانسور تعيين كند به كدام طبقه، خواب يا خاطرات برود. اما در نهايت با اتصال آن سيم و كيف و تجهيزات، به ‌خواب مي‌رود و اين ‌تناقض است. درستي جمله ناخودآگاهي كه خودآگاه ساخته شده، به ميزاني است كه كسي به دوستانش بگويد فردا تولدم است؛ لطفا غافلگيرم كنيد !

 

تاثير فيلم چيست؟!

هيچ اصرار و تلاشي براي تلقين كيليان مورفي يا ديگر كاراكترها نيست، بلكه از ابتدا تنها تلقين بيننده هدف گرفته شده. در لايه رويين مي‌گويند يك فكر و باور، تا چه حد مي‌تواند خطرناك و سرنوشت‌ساز باشد و قدرت ناخودآگاه چقدر است. اما در لايه‌هاي باطني روياهاي ديگري القا مي‌شود. اوج شدت ميدان احساسي و تاثيرگذاري فيلم آنجاست كه ادعا مي‌شود آن زوج زيبا يعني لئوناردو دي‌كاپريو و ماريون كوتيلار، 500 - 600 سالي با هم در عالم رويا بوده‌، اقدام به‌ ساخت شهري زيبا کرده و با هم در آن جاودان بوده‌اند. بيننده را به اين ‌هوس و ايده مي‌اندازند كه به‌ روشي، انسان در کنار معشوق زيبایش باشد تا به سعادت و جاودانگي برسد. اوج سعادت ترسيمي‌شان هم تنها در خواب اتفاق مي‌افتد و بي‌رحمانه، بهشت و ذوق ‌و شوق و درك‌ ‌و شهودهاي قدسي و اشراقي را بي‌بهره مي‌گذارند، هرچند عرفاي ما مي‌گويند از خواب بيدار شو تا حقايق جهان ‌بيني (هر كه او بيدارتر پردردتر/ هر كه او هشيارتر رخ‌زردتر... مولوي. ره زين شب تاريك نبردند برون/ گفتند فسانه‌اي و در خواب شدند... خيام). فيلم سعي دارد مرزهاي نامریي يا بي‌مرزي‌هاي جهان وهمي و عيني را به بيننده تلقين بدهد. اما تاثير فيلم چيست؟! آيا مخالف توهمات و تاثيراتش است يا در حال تبليغ و دفاع از آن‌ است؟! فيلم كه به ‌راستي نقش منفي ندارد چون اساسا شخصيتي پرداخته نشده كه سياه يا سفيد باشد، اما همان نقش‌ها، شخصيت‌ها و ستاره‌هايي با محبوبيت جهاني نظير دي‌كاپريو، تام هاردي و كوتيلارد هستند كه مرتب وارد اين فضاهاي ذهني شده، در لايه‌هاي آن غرق مي‌شوند و با جلوه‌هاي ويژه خيره‌كننده، آن فضاي ترسيمي را بسيار خواستني و آرماني نشان مي‌دهند. سرانجام هم دي‌كاپريو، پس از نفوذ به آخرين لايه خواب و ناخودآگاه، به سعادت و روشنايي مي‌رسد و به خانه بازگشته و فرزندانش را به آغوش مي‌كشد. سعادتي كه چنان از فرم بيرون مي‌زند كه خود نولان هم نتوانسته بر آن صحه بگذارد و گردن بگيرد. پس با نيفتادن مهره فرفره‌اي‌شكل (نماد تشخيص خواب و بيداري مفروض) فيلم‌ خود را با پاياني باز رها كرده كه بدانيم سعادت او هم خواب بوده، اما ميل و گارد نمايش يا وانمود نيل به ‌سعادت، در فضاي ترسيمي حس مي‌شود كه نشان مي‌دهد فيلم قصد بيدار كردن ندارد؟ بلكه قصد تلقين دادن يا لالايي خواندن دارد.

انسان به ‌هر قيمتي جوياي زيبايي و جاودانگي است، اما مي‌داند پير و فرسوده خواهد شد و در ‌چنگ مرگ آرام خواهد شد. بنابراين اين نيازها در ناخودآگاهش تبديل به سركوب‌هاي ذهني و نوعي افسردگي مي‌شود و بي‌آنكه ديگر كسي از اين مهم‌ترين دغدغه و نيازها صحبت كند، آن را به فراموشي سپرده و در خود، با آن تلخی ‌كنار مي‌آيند. حال هوشمندي فيلم از گور بيرون كشيدن اين غرايز بوده تا در معرض قدرت و عصيان آن، عناصر عقلي بيننده از كار بيفتد و بتوان تلقينش داد، مانند كسي كه گنج ديده باشد و هوش و حواس خويش باخته باشد. فرويد، پدر علم روان‌شناسي و مبدع اصطلاح ناخودآگاه، در رساله ضمير ناخودآگاه مي‌گويد وقتي با قرباني از روياهاي سركوب‌شده‌اش حرف مي‌زني، حس پرخاش و حمله به او دست مي‌دهد. اما چرا در اين فيلم حس پرخاش و حمله، جاي خود را به يك غربت، ناامني و بي‌پناهي پنهاني مي‌دهد؟! چون هوشمندي بيشتر فيلم اين است كه براي اين نياز مطرح‌شده پاسخ دارد تا همچون بازارياب‌ها، پس از كشف يا توليد نياز، راه‌حل يا محصول خود را نيز غالب كند. عميق‌ترين راه‌ حل فيلم براي اين نياز، چيزي نيست جز خواب، بخواب! خوب خواب ببين تا به خوشبختي و‌جاودانگي برسي! اما آن هم نه خواب‌هاي معمولي جهان‌سومي و فقرا، بلكه خواب‌هاي علمي، دقيق و مجهز به تكنولوژي‌هاي پيچيده و دستگاه‌هاي ناشناس درون كيف سامسونيت اروپايي- امريكايي‌ها! شك‌هاي دكارتي شالوده فيلم است؛ در چند سكانس نيز به آن پرداخته شده كه نكند واقعا همين جهان ماده و فيزيك هم خواب باشد! پاسخ شيخ اشراق سهروردي را به اين پرسش‌هاي دكارت در مقاله‌‌ام راجع ‌به شيخ، در همين روزنامه اعتماد با تيتر «شهاب اشراقي را خاموشي نيست» مي‌توان مطالعه كرد.

فيلم نقش شيطاني خود را خوب بازي مي‌كند

فرويد در رساله ضمير ناخودآگاه مي‌گويد در ناخودآگاه بيشتر عقده‌هاي سركوب‌شده دوران كودكي، ضربات روحي و بيم‌ و اميدهاي عميق وجود دارند اما در ناخودآگاه‌هاي ترسيمي اين‌ فيلم، بيشتر جلوه‌هاي ويژه و سكانس‌هاي اكشن تضمين‌كننده فروش بالا ديده مي‌شود كه بيشتر مي‌تواند بازتاب‌دهنده ناخودآگاه تهيه‌كننده‌ و سرمايه‌گذارش باشد. حقيقتا ايرادهاي فلسفي و منطقي عميقي مي‌توان به فيلمنامه وارد كرد، اما زيركي فيلم آنجاست كه با برانگيختن احساسات و كاستن از خرد بيننده، ضعف‌هاي خود را پنهان مي‌كند. مانند قماربازي كه برگ خوبي به دست ندارد، اما خوب و حرفه‌اي بلوف مي‌زند، آخر هم برنده مي‌شود. درخصوص موضوعات القايي كه فرعي است و ربطي به پيرنگ اصلي ندارد صدها ديالوگ در فيلم وجود دارد، اما براي آن كيف جادويي كه دسته‌جمعي جاي پيك‌نيك، به خوابي مشترك مي‌برد، سكوت مطلق درمي‌گيرد. جوري ‌كه انگار از بديهيات و فرض‌هاي پذيرفته‌شده است و بيننده حق سوالي از مكانيزمش ندارد. درواقع از يك پديده ذهني كه مابه‌ازاي بيروني ندارد، مفاهيم عيني توليد و استخراج مي‌كنند. خب بديهي است كه اگر دو نفر نتوانند با هم به‌ خواب مشتركي بروند كه تاكنون هيچ كجاي تاريخ، جغرافيا و افسانه‌اي، چنين موضوعي نديده (‌جز احيانا پارك نزديك محل زندگي نولان!) باقي فرض‌ها هم باطل مي‌شود. ديگر چه جاودانگي با كوتيلارد و چه آرمان‌شهر و چه ‌آش و چه كشكي!؟ فيلم خشت اول را ماهرانه، طوري كج گذاشته كه هر كسي انحرافش را نبيند. فيلم نقش شيطاني خود را خوب بازي مي‌كند؛ اينكه بيننده را تلقين بدهد، حال تلقين شيطان چگونه است؟! كار ابليس، تلبيس است؛ يعني پوشاندن راست و دروغ به‌ يكديگر. ابليسي كه تنها دروغ بگويد، ديگر كسي باورش نمي‌كند! اتفاقا ناچار است كه 10 راست بگويد، تا يك دروغش باور شود! فيلم اساسي‌ترين پرسش و خواهش‌هاي بشر را بيدار مي‌كند، براي آن پاسخ هم‌ دارد، اما پاسخش دروغ است؛ پس نقش شيطان چيست؟! وسوسه؛ خطرناك‌ترين وسوسه شيطان چيست؟! سرگرم كردن آدمي به آرزوهاي دور و دراز دنيايي. شالوده اين فيلم همين است؛ ارائه راهي براي ارضاي ميل جاودانگي انسان. در نهايت هم با نماياندن سراب خوشبختي و هوايي كردن بيننده، او را با بدبختي‌هاي تازه‌اش تنها مي‌گذارد. شيخ اشراق هم راه‌هايي دارد كه هر كسي با ‌انجامش مي‌تواند به ماوراء و‌ عالم قدس برسد، اما اين فيلم جنبه انحصارطلبانه‌اي به خود گرفته؛ زيرا حقيقتي ندارد كه ديگران نيز بتوانند به آن برسند، شايد آن كيف‌ سامسونيت‌ها هنوز به ‌توليد انبوه نرسيده‌ است! زيركي فيلم اينجاست كه بيننده را از كالبد روزمره خويش بيرون كشيده و با عميق‌ترين پرسش‌ها و دغدغه‌هاي آفرينشش روبه‌رو مي‌كند، اما مشكل آنجاست كه در محور نور ندارد، بلكه سمت ظلمت، غم و افسردگي راهنمايی‌اش مي‌كند. با بي‌رحمي، كوتيلارد را هم قرباني مي‌كند، تا بيننده را شيرفهم كند كه تا چه اندازه موضوع مهم و حياتي است. او با خودكشي نشان مي‌دهد كه ايده‌ها و توهماتش، برايش از زندگي‌ هم مهم‌تر است. مي‌ميرد تا ادامه خواب خوب و خوشبختي با همسرش در آرمانشهر را ببيند. در نهايت اين ‌زن فرضي در ذهن دي‌كاپريو بر او پيروز شده تا او هم خودكشي كند و به همسرش برسد، اما اينكه كجا قرار است همديگر را ملاقات كنند و با هم جاودان شوند را خدا مي‌داند. با همه اينها شخصيت كوتيلارد در ذهن دي‌كاپريو و تاثيراتش، برايم جذاب است؛ چون سهروردي مي‌گويد دو نوع وجود داريم، موجود عيني و ذهني. هر چيز كه در ذهن است حتي اگر جسم و محلي نداشته باشد در وجود، به ‌اندازه موجودات عيني و فيزيكي اهميت دارد. حال تصويري كه از همسرش دارد، در مهم‌ترين لحظات كاري و زندگي‌اش با اوست، خود را تا خودكشي به او تحميل مي‌كند و به ‌اين ‌ترتيب دي‌كاپريو كه خود را بسيار حرفه‌اي و‌ زرنگ جا مي‌زند، خود از همه شكست‌خورده‌تر و قرباني‌تر است. سياه‌چاله‌اي در ناخودآگاه كه همه دارند و موانع عميقي در زندگي براي‌شان ايجاد مي‌كند. اثر حقيقتا احساسات و عواطف انساني را استادانه به گروگان‌ مي‌گيرد، مهندسي مي‌كند و شست‌وشوي مغزي مي‌دهد. در فضا و ميدان عميق احساسي و عاطفي ناشي از عريان شدن مهم‌ترين غرايز و اميال، نادرست‌ترين گزاره‌ها، مي‌توانند درست‌ترين ديده شوند.

گفتيم اگر اثر از لحاظ اشراقي درست نباشد، در فرم هم ايراداتي خواهد داشت كه اثبات شده اين اثر اشكالات اساسي در فرم فيلمنامه و داستاني دارد. اما بايد اعتراف كرد كه از قوت‌هاي فيلم، آن است كه اساسي‌ترين ضعف‌هايش به‌ سادگي و توسط هركسي قابل مشاهده و تمييز نيست.