به گزارش ستاد خبری سیودومين هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران، سیدضیاء قاسمی شاعر مطرح و شناختهشده افغانستانی است که پس از سالها زندگی و فعالیت در ایران، در نهایت مجبور به مهاجرت و ساکن سوئد شد. با اینهمه او هنوز خود را مقیم «وطن فارسی» میداند و بیبهانه و با بهانه از شعر و داستان و زبان فارسی حرف میزند. قاسمی که سابقه کار در نشریه «کتاب هفته» را هم دارد، در چند سال گذشته دو اثر داستانی هم منتشر کرده که مورد توجه علاقهمندان و منتقدان قرار گرفته است. به خصوص رمان کوتاه «وقتی موسی کشته شد» از قاسمی مورد توجه ویژه علاقهمندان به کتاب و ادبیات بوده است.
سیدضیاء قاسمی همچنین مدیر مسئول مجله «کتابنامه» است که مجلهای ویژه نقد و بررسی و معرفی کتابهای افغانستان است. گفتوگویی با این شاعر و نویسنده مطرح افغانستانی داشتیم.
شما چند سالی است که مدیر مسئول مجله «کتابنامه» هستید. مجلهای که توجهش به صورت خاص معطوف به آثار منتشر شده در افغانستان و درباره افغانستان است. کمی درباره مجله کتابنامه توضیح میدهید؟
«کتابنامه» نشریهای از طرف خانه ادبیات افغانستان است که الآن سه چهار سالی است که منتشر میشود. این مجله ابتدا ماهنامه بود که در یکی دو سال اول به صورت چاپی در کابل و به صورت دیجیتال در فضای مجازی منتشر میشد. منتها بعد از سقوط حکومت افغانستان نظم انتشار آن به هم خورد و دچار وقفه شد. بعضی وقتها شده که چهار پنج ماه هم در انتشار آن وقفه افتاده است، به خصوص که دیگر امکان نشر کاغذی آن هم وجود ندارد. حوزه تمرکز کتابنامه هم کتابهای افغانستان است. معرفی و تحلیل و بررسی کتابهایی که نویسنده، مترجم یا ناشر آن افغانستانی است و یا در موضوع افغانستان منتشر شده است.
چه ضرورتی باعث شد که نشریه کتابنامه را منتشر کنید؟ کتابنامه در ایران هم خواننده دارد؟ به خصوص که شناخت جامعه ادبی ایران از اتفاقات ادبی افغانستان بسیار کم است و این نشریه میتواند خلأهای زیادی را پر کند.
ضرورت انتشار کتابنامه همین بود که ما راجع به کتاب در افغانستان نشریه تخصصی نداشتیم. در ایران نمونههای زیادی داریم. مثلا خود من وقتی در تهران بودم یکی دو سال در هفتهنامه «کتاب هفته» کار کردم و عضو هیأت تحریریهاش بودم ولی در افغانستان چنین چیزی نبود. هم دوستان ناشر ما علاقه داشتند جایی باشد که کتابهای منتشرشده آنها را معرفی و تحلیل و بررسی کند، هم نویسندههای ما بارها به این خلأ اشاره کرده بودند. در یکی از جلسات هیأت مدیره خانه ادبیات افغانستان همین بحث در گرفت که جای چنین نشریهای خالی است. سالهای سال کتابهای ادبی منتشر میشدند ولی بازخوردها خیلی محدود و پراکنده بود.
این شد که ما نشریه کتابنامه را راه انداختیم. یکی از ناشرها در کابل هزینه چاپ و پخش کاغذی آن را به عهده گرفت و جمعی از دوستان شاعر و نویسنده هم مدیریت آن را برعهده گرفتند. این مجله حدود یک سال و خوردهای در کابل به صورت کاغذی نشر میشد و بازخوردش هم خیلی خوب بود. آن وقتها برای ما مدام مطلب میرسید و در ایران هم بین مهاجران خوانده میشد. به خصوص که مرکز اصلی خانه ادبیات افغانستان در ایران است و به همین واسطه کتابنامه در میان اهالی فرهنگ و اصحاب قلم افغانستانی کامل معرفی شده بود و بسیاری از آنها هم با ما همکاری میکردند. بین ایرانیها هم به صورت محدود توزیع میشد. ما از منتقدان و نویسندگان ایرانی که درباره کتابهای افغانستان مطلب مینوشتند هم یادداشت داشتیم و این همراهی تا حدودی ادامه داشت. حتی بعضی وقتها که ما فراموش میکردیم برای آنها نسخه پیدیاف مجله را بفرستیم، خودشان پیگیری میکردند و درخواست میکردند. فکر میکنم یکی دو نهاد هم از ما مجله را میخواستند. منتها بعد از اینکه نظم انتشار به هم خورد و ما نتوانستیم هر ماه کتابنامه را منتشر کنیم، این ارتباط هم کمرنگتر شد. یک دلیل این وقفهها در انتشار مجله این بود که بعد از سقوط افغانستان روحیه همه ما به هم ریخته بود و تا مدتها امکان کار کردن وجود نداشت. مثلا تعدادی از هیأت تحریریه کتابنامه که در کابل بودند، پراکنده شدند و هرکدام گوشهای از دنیا در کمپها در نوبت پذیرش بودند. ضمن اینکه بعد از حاکمیت طالبان اوضاع چاپ و نشر در کابل به صورت کامل به هم خورد و بسیاری از فعالیتهای ادبی متوقف شد. بنابراین بعد از وقفه در انتشار مجله، استقبالی که از سمت دوستان ایرانی میشد مثل سابق نیست. ولی این مجله هنوز بین دوستان ایرانی مخاطب دارد.
ابوطالب مظفری در گفتوگویی اشارهای داشت به شناخت کامل جامعه ادبی افغانستان از ادبیات ایران و جریانات آن. اما معمولا شناخت جامعه ادبی ایران از ادبیات افغانستان بسیار کم بوده است. چقدر ضرورت دارد که اتفاقات ادبی و تازههای شعر و داستان افغانستان را به جامعه ایرانی معرفی کرد و به دست آنها رساند؟
البته این شناخت کم نسبت به ادبیات افغانستان، تنها محدود به ادبیات نیست. این تعامل یک طرفه در دیگر زمینههای هنری هم وجود دارد. الآن شما بروید افغانستان و راجع به سینمای ایران بپرسید. خیلی از کارگردانها را میشناسند و خیلی از فیلمها را دیدهاند و اصلا درباره سینمای ایران تحلیل دارند. درباره موسیقی هم همین وضع است. مردم ما چهرههای شاخص موسیقی ایران را میشناسند و آنها معمولا در افغانستان مخاطب و طرفدار دارند. دیگر زمینههای فرهنگی و هنری هم همینطور است، ولی این روال در ایران برعکس است. یعنی عام مردم افغانستان شناخت خوبی از فرهنگ و هنر و ادبیات ایران دارند ولی در ایران شما از اهل فن هم راجع به مثلا سینمای افغانستان بپرسید، خیلیها ممکن است هیچ اطلاعاتی نداشته باشند. راجع به موسیقی هم همینطور. راجع به ادبیات هم ممکن است با بعضی از چهرههای ادبی افغانستان که در ایران حضور داشتهاند، آشنایی مختصری داشته باشند. یک چیز جالب اینکه ادبیات افغانستان هیچوقت از مسیر مستقیم به ایران معرفی نشده است. شما الآن ببینید در ایران همه عتیق رحیمی و خالد حسینی را میشناسند؛ حتی عام. چرا؟ چون از راه ترجمه آثارشان به ایران راه یافتهاند. در حالی که عتیق رحیمی قبل از اینکه کتاب «سنگ صبور»ش بهترین جایزه ادبی فرانسه را بگیرد و از آنجا مطرح شود، دو تا کتابش در ایران به زبان فارسی منتشر شده بود؛ کتابهای «خاکستر و خاک» و «هزار خانهی خواب و اختناق».
ولی زمانی که این کتابها در ایران و با زبان فارسی منتشر شدند، هیچکس آنها را نخوانده بود و نمیشناخت!
نه فقط کتابهایش؛ اصلا کسی عتیق رحیمی را نمیشناخت! اگر کسی هم بود که میگفت فلان نویسنده افغانستانی خیلی خوب مینویسد، احتمالا اقبالی هم به او صورت نمیگرفت. ولی همین که آقای رحیمی در جامعه غرب مطرح شد، در ایران هم مطرح شد و همه او را شناختند. این اتفاق ممکن است برای چهرههای دیگر هم بیفتد. مثلا بعد از اینکه برای شاعر خوب ما «الیاس علوی» یکی دو تا اتفاق ادبی در استرالیا افتاد، در ایران هم او را بیشتر شناختند؛ در صورتی که الیاس علوی سالها در ایران بود و شعر مینوشت، اما کسی او را نمیشناخت.
چرا این اتفاق اینگونه رقم میخورد؟ دلیل این رابطه یکسویه بین فرهنگ ایران و افغانستان چیست؟
نمیدانم. شاید یک نوع نگاه از بالا به پایین در این جامعه نسبت به افغانستان وجود دارد؛ البته نه به قصد، ولی به هر حال وجود دارد. با توجه به چهره و سیمایی که از افغانستان در ایران دیده شده، چه در حوزههای اجتماعی و چه اقتصادی و سیاسی، یک نگاه از بالا به پایین شکل گرفته که این نگاه به سدی میان تبادلات فرهنگی ما تبدیل شده است. به خاطر تصاویری که از افغانستان مخابره شده و آن تصویر همیشه جنگ و آوارگی و بدبختی و مواد مخدر و... بوده، این ذهنیت وجود دارد که از افغانستان چیز دیگری عرضه نمیشود. همین باعث شده کنجکاوی هم برانگیخته نمیشود که بروند ببینند شاعرش کیست؟ نویسندهاش کیست؟ سینماگرش کیست؟ موسیقیاش در چه سطحی است؟ یک وقتی در ایران ترانه «سرزمین من» از داود سرخوش خیلی مطرح شد. ولی من بعید میدانم بعد از آن در جامعه ایران کسی پیگیر داود سرخوش شده باشد و با خودش بگوید «خب یک خواننده بود که خیلی خوب خوانده بود. آیا بعد از آن، کار دیگری هم کرده یا نه؟ آهنگهای دیگرش چیست؟». در صورتی که در افغانستان اینطوری نیست. اگر از یک خواننده ایرانی یک آهنگ خوب منتشر شود، جستجو میکنند تا ببینند دیگر چه آهنگ خوبی خوانده است؟ متأسفانه در مورد افغانستان اینطوری نیست. جامعه ایران تنها وقتی به ادبیات افغانستان توجه میکند که میبیند خالد حسینی در غرب مطرح شده است.
جالب این است که شاعران و نویسندگان افغانستانی که در ایران رشد کردهاند و نوشتهاند و طبیعتا نگاهشان به نگاه ایران نزدیکتر است، در حاشیه قرار میگیرند و کارشان دیده نمیشود و روایتشان به جامعه ایرانی و افغانستانی ارائه نمیشود.
بله. یادم افتاد یک اتفاق طنز و جالب را برایتان تعریف کنم تا ببینید ارتباط جامعه ادبی ایران با افغانستان چقدر غیرمستقیم و از دریچه غرب بوده است. چند سال پیش کتابی از آقای عتیق رحیمی در ایران ترجمه شد و یک ناشر ایرانی هم آن را منتشر کرد. نکته جالب درباره این کتاب این است که اصل این کتاب اصلا به فارسی نوشته شده است! یعنی خود رمان ابتدا به فارسی نوشته شده، بعد به انگلیسی درآمده است. مترجم چون نمیدانسته اصل این رمان به زبان فارسی است، زحمت کشیده بود و دوباره آن را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده بود! وقتی این ترجمه دوباره را خبرنگاران در رسانهها منعکس کردند، خیلی بازخورد و حاشیه ایجاد شد. مترجم هم گفت من نمیدانستم این کتاب به فارسی نوشته شده است.
این نشان میدهد که بسیاری از شاعران و نویسندگان ایرانی اطلاعات زیادی درباره شعر و داستان افغانستان ندارند. شما در کتابنامه توانستید دو سه سال روی این تاریکخانه چراغ بیندازید.
بله این مشکل هست. بارها شده که من دیدهام یک رمان از نویسندهای افغانستانی ترجمه شده، ولی حتی با یک افغانستانی مشورت نکردهاند. مثلا مشورت نکرده بودند که ببینند اسامی را درست ترجمه کردهاند یا نه؟ در یکی از همین کتابهای ترجمهشده شخصیتی وجود داشت که در ترجمه فارسی اسم آن را «آقای هایداری» نوشته بودند. در صورتی که مترجم خبر نداشت این «هایداری»، همان «حیدری» خودمان است! مترجم محترم حیدری را هایداری ترجمه کرده بود. شبیه این من چند نمونه دیگر هم در آن کتاب دیدم که اسامی فارسی را اشتباه ترجمه کرده بود. این مشکلات ناشی از مراجعه غیرمستقیم به ادبیات افغانستان است.
یک نگرانی که در دو سه سال اخیر وجود دارد، اوضاع زبان و ادبیات فارسی در افغانستان است. فکر میکنید که در شرایط فعلی چقدر نیاز است که شاعران، نویسندگان و اهالی فرهنگ ایران متوجه زبان و ادبیات افغانستان باشد؟
اگر ما بگوییم شما این کارها را برای ما انجام بدهید، شاید توقع اضافی باشد. منتها امید ما به اهل فرهنگ است. چون دیدهایم که اهل سیاست چه کردهاند. پسزمینهای که ایران به واسطه زبان فارسی در افغانستان دارد، دارد از بین میرود و تنها امیدواری ما به اهالی فرهنگ و ادبیات است. توقع خیلی زیادی هم نیست. همین که مثلا دنبال این باشند که بدانند شعر افغانستان الآن کجاست؟ چه میگویند؟ داستان افغانستان، سینمای افغانستان، هنر افغانستان چه وضعیتی دارد؟ اگر یک دهم همان اشتیاقی که افغانستانیها نسبت به فرهنگ و ادب در ایران دارند، ایرانیها به فرهنگ و ادبیات و هنر افغانستان داشته باشند، کمک بزرگی به ماست. اینطوری است که تعامل شکل میگیرد.
وقتی این شناخت شکل بگیرد، قدمهای بعدی برداشته میشود.
وقتی شناخت ایجاد شود، پشت آن همکاری و تعامل ایجاد میشود. کار مشترک ایجاد میشود. ولی تا شناخت نباشد، اینها ممکن نیست. با اینکه خالد حسینی یا عتیق رحیمی به صورت غیرمستقیم و از دریچه غرب در جامعه ایرانی مطرح شدند، باز هم تأثیرات خوبی داشتند. اگر تعاملات مستقیمتر باشد، طبیعتا بهتر است.
اگر دویست سیصد سال پیش میگفتند زبان فارسی به صورت کامل در هندوستان منقرض میشود، شاید کسی باور نمیکرد. الآن باید فارسزبانان هند را با انگشتان دست شمرد. در صورتی که بخش زیادی از میراث فرهنگی و ادبی ما در هند رقم خورده. افغانستان هم همین است. فکر میکنید چه آیندهای پیش روی زبان فارسی در افغانستان است؟ این نگرانی وجود دارد که تجربه هند در افغانستان تکرار شود؟
شما فکر کنید؛ اگر هند امروز فارسیزبان میبود یا حداقل بخش اعظم آن مثل سابق فارسیزبان میبود، هم به لحاظ سیاسی، هم فرهنگی، هم امنیتی و... چقدر به نفع ایران بود. یعنی نسبت به الآن، یک متحد قوی کنار خودش میداشت. متحدی که میتوانست روی آن در روزهای سختی و مبادا حساب باز کند. با این وضعیتی که الآن پیش میرود، شاید پنجاه سال دیگر، افغانستان هم مثل الآنِ هند باشد. یعنی زبان فارسی الآن به شدت در معرض تهدید است.
یک خاطره برایتان بگویم. حدود چهار پنج ماه قبل، یکی از دوستان به من پیام داد و گفت دو سه تا متن مربوط به یک سند بین یک سازمان ایرانی و سازمان افغانستانی است که قرار است به صورت مشترک منتشر کنند. میگفت طرف افغانستانی برای ما متن پشتو فرستاده است و از من میپرسید کسی را در تهران میشناسم که پشتو بلد باشد تا به او معرفی کنم؟ میگفت متن اینها پشتو است و ما دنبال کسی هستیم که در تهران پشتو بلد باشد. آن دوست من هم تأسف میخورد و میگفت من فکر نمیکردم یک روزی در تدوین یک سند همکاری بین ایران و افغانستان نیاز به مترجم داشته باشیم. این یک حقیقت است و البته نوک کوه یخ است.
شما اصل ماجرا را در افغانستان میبینید که در ادارات زبان فارسی عملا حذف شده است و در خیلی اوقات با فارسزبانهایی که مراجعه میکنند برخورد خوبی صورت نمیگیرد. در رسانهها هم همینطور؛ زبان فارسی یا کم شده یا با یک کاربرد نادرستی از زبان فارسی روبرو هستیم. زبان در رسانهها غلطهای رایج دارد؛ هم در گفتار و هم نوشتار. این طبیعتا در آینده به تضعیف زبان میانجامد. از طرفی کاری کردهاند که هرچه مولد زبان مثل شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، محقق و... است، از افغانستان گریختهاند و مجبور شدهاند جلای وطن کنند و در چهار گوشه دنیا سرگردان شوند. کسانی که وقتی دور هم بودند، تولیدکنندگان زبان بودند. الآن هر کدام آنها یک سر دنیا گرفتار هستند؛ در کمپها و ادارههای مهاجرت منتظر پرونده هستند و در حال آموزش زبانهای مختلف.
یعنی کسانی که تا چند سال پیش داشتند به تقویت زبان فارسی در افغانستان کمک میکردند، امروز خودشان درحال یادگیری یک زبان دیگر هستند تا اموراتشان بگذرد.
بله. زبان را قشر قلم به دست تولید میکند دیگر. نویسنده، شاعر، روزنامهنگار، محقق، معلمین دانشگاه و... که دیگر در افغانستان نیستند. وضعیت تدریس زبان فارسی در مدارس و دانشگاهها هم رقتآور است. خلاصه خلاصه وضعیت طوری است که هم زبان فارسی در خطر است، هم ناشران افغانستانی رو به ورشکستگی و تعطیلی رفتهاند. ناشر حرفهای مثل «نشر تاک» رسما در افغانستان تعطیل شده است. ناشرهای دیگر مثل «نشر زریاب» و «نشر واژه» هرروز لحظهشماری میکنند برای تعطیل شدن. همین اخیرا «نشر مقصودی» اعلام کرد از پس هزینههای خود برنمیآید و تعطیل میکند. چرا؟ چون قشری که کتاب میخواندند و کتاب مینوشتند، همه از افغانستان بیرون شدهاند. وضعیت اقتصادی به حدی است که کسی توانایی خرید کتاب ندارد. نیمی از جامعه که دخترها بودند و در مدرسه و دانشگاه کتاب میخواندند، از جامعه حذف شدهاند. خب طبیعتا اینها به بازار نشر آسیب میرساند. باید بگویم ضربهای که زبان فارسی در این چند سال اخیر خورده، در طول تاریخ در افغانستان نخورده است.
بسیار موجب ناراحتی است که زبان فارسی در افغانستان با این شرایط روبرو شده. به عنوان سوال آخر، دوست داریم درباره سرنوشت مجله کتابنامه و ادامه مسیرتان بدانیم. با توجه به چالشهایی که با آن روبرو هستید، منتظر ادامه انتشار کتابنامه باشیم؟ خسته که نمیشوید؟
هنوز که خسته نشدهایم. الآن اعضای تحریریه کتابنامه هر کدام یک گوشه دنیا هستند. همه ما پراکنده شدهایم و دیگر دور هم نیستیم. گرفتاریهای مهاجرت هم وجود دارد. کتابنامه هم بودجهای ندارد. یعنی از اول هم نداشت و الآن هم ندارد. اما همه ما داریم کار میکنیم. با آسیب دیدن بازار چاپ و نشر، حتی کتابی نیست که کسی راجع به آن چیزی بنویسد. میبینی مدتهاست که در افغانستان کتابی منتشر نشده است؛ یا اگر در افغانستان منتشر شده، کسی در افغانستان نمانده که آن را بخواند و دربارهاش یادداشتی بنویسد! همه اینها مشکلات وجود دارد و کار ما را با سختی روبرو کرده. با وجود اینکه گاهی دو ماه و چهار ماه وقفه بین انتشار کتابنامه افتاده، ولی کوشش کردهایم که این پرچم از دستمان زمین نیفتد. با اینهمه، آینده معلوم نیست. معلوم نیست توان ما تا کی میکشد که ادامه بدهیم، ولی قصد ما همین است که تا جای ممکن کار کنیم و انتشار کتابنامه را متوقف نکنیم.
سیودومین دوره هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران با شعار «خواندن برای همدلی» از بیستوسوم تا سیام آبان (۱۴۰۳) برگزار میشود.