داستانی را در سفینة البحار دیدم که نقل میکند: روزی حضرت عیسی(ع) دیدند پیرمردی کُلنگ دستش بود و داشت زمین را برای زراعت شخم میزد. حضرت عیسی(ع) یک جمله دعا فرمود که دعایش این بود «...اللَّهُمَّ انْزِعْ مِنْهُ الْأَمَلَ »؛ خدایا -به اصطلاح ما- آرزو را از دلش بِکَن! تا حضرت این را فرمود، بلافاصله دیدند که پیرمرد کُلنگ را برداشت و پرت کرد و دراز به دراز خوابید. ساعتی گذشت. بعد حضرت این جمله را فرمود: «...اللَّهُمَّ ارْدُدْ إِلَيْهِ الْأَمَلَ ...» خدایا آرزو را به او برگردان! اوّل، آرزو را از دلش بردار و بکَن، دوّم آرزو را برگردان! یک وقت دیدند پیرمرد بلند شد، کلنگ را برداشت و شروع به کندن زمین کرد. [آیتالله مجتبی تهرانی(ره)]