سرویس تاریخ «انتخاب»: احمد میرفندرسکی، آخرین وزیرخارجه حکومت پهلوی بود. او در دولت بختیار به سمت وزیرخارجه منصوب شد. او سابقه فعالیت در شوروی را داشت و در زمان جنگ اعراب و اسراییل نیز تلاشهای زیادی برای ارسال کمک از مسکو به سوی کشورهای عربی بر علیه اسراییل داشت. میرفندرسکی در کتابی با نام «دیپلماسی و سیاست خارجی در ایران» در گفتگو با احمد احرار خاطرات خود را بازگو کرده است. مطلب زیر، مصاحبه ضیا صدقی با احمد میرفندرسکی در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد است که روزانه ساعت ۳ در بخش تاریخ انتخاب منتشر میشود.
س - معذرت میخواهم. من اینجا میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که این مطلب را اینجـــــــــا بگذاریم بعد دوباره برمیگردیم به آن. شما در سال ۱۹۴۶ تا آنجا که خاطرتان یاری میکند چه رویدا دسیاسی مهمی رانا ظر بودید در مورد روابط ایران و شوری در آنجا؟ آیا شما شاهد سفر قوام السلطنه به آنجا بودید؟
ج - سفر قوام السلطنه را من شاهدش نبودم آنوقت در تهران بودم دوماه بعد رفتم ولی شاهد اثراتش بودم و مخصوص شاهد تندی بسیار سخت روابط بعد از قطع شدن قرارداد قوام-سادچیکف راجع به نفت در مسکو بودم. روابط بسیاربسیار تیره بود از سال ۱۹۴۷ به بعد و این تیرهگی روابط درست مصادف میشد با روزهای آغاز جنگ سرد، دکترین ترومر کمک به یونان و ترکیه و منحمله به ایران. یعنی سیاست یک دنده ما درواقع از آنوقت پیریزی شد و در این سیاست یکدنده اتحاد شوروی بطور غیر مستقیم بسیار مسئول است.
س - من منظور شما را از سیاست یکدنده درست متوجه نمیشوم.
ج - سیاست یکدنده یعنی تکیه بی چون و چرا به غرب وبعدها هم متنبه شدند از این بابت.
س - منظور شما روسها هستند.
ج -روسها هستند برای اینکه بارها در مذاکرات سیاسی خیلی مفصلی که در سطوح مختلـــــــــــف داشتم همیشه به آنها میگفتم اگر شما یک ایران آزاد مستقل بخواهید باید اول از خودتان شروع کنید آنوقت درست میشود. واقعه دیگری که در روابط ایران و شوروی باشد من آنوقت نمیبینم بعداز ۵۰ هم که رفتم به ایران ولی خوب روابط با آمدن دکتر مصدق آن جور که من دورا دور میدیدم و بعــــد وارد شدم به این روابط خوب بود.
س- بین سال ۵۰ و ۵۲ شما چه میکردید؟
ج - بین سال ۵۰ من درماه مه ۵۱ از پاریس رفتم و اکتبر ۵۲ هم رفتم به هلند، تمام این مدت من تهران بودم و اولین کاری که کردم وقتی وارد شدم به تهران این بود که یک روزی آقای مهذب الدوله، باقر کاظمی مرا خواست به دفترش و گفت، شما بروید آقای عبدالحسین بهنیا معاون وزارت دارائی و آنجا ببینید ایشان با شما چه کار دارند. رفتم پیش آقای عبدالحسین بهنیا برای بار اول ایشان را نمیشناختم. معرفی کردم شخص خودم را. گفت من از شما خواهش میکنم بیائید در کمیسیونی که ما با روسها داریم بعنوان مترجم و مشاور من شرکت کنید هر روز صبح ما تشکیل جلسه خواهیم داد ساعت ۷ تا ساعت یک بعدازظهر ومن شرحی در این مورد به وزارت خارجه خواهم نوشت.
ایشان شرحی نوشتند و بعد باز هم مرا وزیر خارجه احضار کرد، آن شرح را نشان داد به من گفت، " ما قرار بود یکنفر نماینده هم از وزارت خارجه بفرستیم چون از تمام وزارتخانهها در آن - کمیسیون نماینده هست ولی حالا که شما میروید من تصور میکنم احتیاجی به نماینــده دیگری از طرف وزارت خارجه نباشد. خود شما هستید کافی است، من سمت نمایندگی وزارت خارجه و مشاوری و مترجمی آقای عبدالحسین بهنیا را که مرد بسیار نازنین و شریفی بود ظرف ۳ ماه بعهده داشتم. موضوع مذاکرات تسویه دعاوی طرفین و در درجه اول پس گرفتن طلاها از اتحادشوروی بود. پس از اینکه ۳ ماه تمام پرونده درست شد یک روز خوشی رئیس هیئت نمایندگی شوروی به عذرا ینکه من میخواهم به مسکو برگردم باید دستوراتی کسب کنم جلسه را تعطیل کرد و کارهما نطور ماند که بعد من رفتم به هلند.
س-این را که میفرمائید چه سالی بود دقیقاً؟ سالی که این برنامه مذاکره برای استرداد طلاها متوقف ماند. افتاد.
ج - ۱۹۵۱ این کار اتفاق افتاد
س ـ دیگر هیچوقت ما نتوانستیم پاسخی از روسها در این مورد دریافت کنیم؟
ج - چرا.
س - قبل از ۲۸ مرداد منظور من است
ج - نه، قبل از ۲۸ مرداد هیچ خبری در این مورد نبود، روابط هم همینجور رفته بود روبه تیره گی بعداز مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ پنجم مارس روابط ایران و شوروی روبه بهبود نمیرفت ولی رو به وخامت هم نمیرفت، حال باصطلاح را که پیدا کرده بود. تا اینکه در ۲۸ مرداد مسبوق هستید که اتحاد شوروی نه تنها دخالتی نکرد بلکه به عوامل خودش در ایران هم دستور داد که دخالت در اوضاع نکنند و ناظر بمانند.