گروه سیاسی: محمد مهاجری، روزنامهنگار و تحلیلگر اصولگرا در گفتوگو با هممیهن معتقد است مقصر اصلی انحرافهایی که در جریان اصولگرا ایجاد شده، خود اصولگرایان اصلی هستند که فضا را برای رشد تندروها فراهم کردند و آنها را جدی نگرفتند. متن گفتوگو در ادامه میآید.
با نگاهی به تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی و در بررسیای که از روند فعالیت اصولگرایان انجام میدهیم، متوجه خواهیم شد که این جریان از دهه هفتاد به بعد دچار انشعابهایی شده و هرچند وقت یکبار، عدهای از افراد از جریان اصلی اصولگرا فاصله گرفتهاند. علت این انحراف از اصلها و انشعابها در جریان اصولگرا چیست؟
از ابتدای انقلاب دو جریان سیاسی چپ و راست همیشه در کشور وجود داشتند که در دهه هفتاد نامشان تبدیل به اصلاحطلب و اصولگرا شد. هر دو جریان چپ و راست در ابتدای انقلاب دچار تندوری بودند و حتی جریانهای چپ تندروی بیشتری داشتند. اما از دولت دوم آقای هاشمی جریان راست تا حد قابل توجهی از آقای هاشمی فاصله گرفت زیرا آقای هاشمی دنبال این بود که اقتصاد را به سمت اقتصاد بازار آزاد ببرد و برخی از افراد چپ را به استخدام درآورد.
این جریان که از دولت آقای هاشمی شروع شده بود، به دولت آقای خاتمی رسید. آقای خاتمی که آمد شعارهایی که میداد، شعارهایی بود که بهزعم برخی دوستان اصولگرا کاملاً با فضای مذهبی و ارزشی فاصله داشت. مثلاً وقتی آقای خاتمی شعار گفتوگوی تمدنها را مطرح میکردند، برخی میگفتند که این شعار غربیهاست و ما که اصلاً مشکلی با ادیان نداریم. همچنین آقای خاتمی از آزادی و جامعه مدنی حمایت میکرد، برخی دوستان اصولگرا تصورشان این بود که این گزارهها مقابل جمهوری اسلامی و دین رسمی کشور است.
همینها ملات کافی را فراهم میکرد تا بخشی از جریان اصولگرا که تقید دینی بیشتری داشتند عصبانی شوند و برخورد کنند. در جریان اصولگرا چهرههای معتدلتری وجود داشتند اما بخش جوانتری از جریان اصولگرایی که حمایت برخی مسنترها را هم به همراه داشتند، آمدند فضای تند و افراطیگری را راه انداختند. مثلاً این جریان مدتی شروع به حمله به تجمعات دانشجویی کرد.به تدریج جریان اصولگرای تندرو تقویت شد، این جریان که تقویت شد چون دارای قدرت بزنبهادر بود، چون مقدار قابل توجهی خودسر بود و حتی توجهی به حرف بزرگترهای اصولگرا نداشت، کم کم به جایی رسید که خودش احساس استقلال کرد.
خیلی از چهرههای جریان اصولگرایی معتدل، حتی بدشان نمیآمد وقتی این جریان تندرو در مقابل اصلاحطلبان قرار دارد، اتفاقاً از آنها حمایت کند. به نظرم میآید جریان اصلی اصولگرایی اینجا دچار یک اشتباه استراتژیک بزرگ شد و متوجه نبود که این جریان تندرو در حال تخریب کل بنیانهای اصولگرایی است و فقط علیه رقیب نیست، بلکه دارد یک فضای افراطیگری را در کشور نهادینه میکند.
این تندروی نهادینه چه کاری انجام میدهد؟ اگر مثلاً فرض کنید فردی اظهارنظر میکند، یک عده کفن بپوشند و به خیابان بیایند و یا با هر سیاست دولت موافق نیستند، شروع کنند به ناسزا گفتن. جریان اصلی اصولگرا تا مدت زیادی طرفدار این کار بود، چون در واقع هزینهای که باید خودش میداد را به گردن اینها انداخته بود اما بعد از مدتی جریان تندرو به جریان اصلی اصولگرا تبدیل شد و سعی میکردند با برانگیختن احساسات جوانترها، آنها را وسط آورده و به عبارتی آنها را تبدیل به ابزار کنند و به تدریج دیدیم که آن جریان تندرو که جریان فرعی هم بود، حتی به جایی رسید که در انتخابات 1402، یکی از همینها به آقای حداد عادل هتاکی کرد و آن داستان چنار و پاجوش پیش آمد.
یعنی این جریان تندرو افراطی به عنوان یک جریان انحرافی که ابتدا زائدهای در جریان اصولگرایی بود، عملاً آمد و خودش را جایگزین جریان اصولگرایی کرد و امروز میبینیم که جریان معتدل اصولگرایی در مقابل جریان افراطی که خودش آن را متولد کرد، زانو زده است.
در بین مباحثی که این جریانها مطرح میکنند، همیشه یکی از ایرادهایی که به غیر از خودشان گرفتهاند، بحث توسعه است. آنها میگویند دولت هاشمی و خاتمی دنبال مدلهای توسعه غربی بودند و باید دنبال این مدلها نرفت. مشکل اینها با توسعه چیست و چرا مدلهای موفق توسعه را رد میکنند؟
در واقع دعوا سر لحاف ملا بود و بر سر این نبود که توسعه میخواهند یا نمیخواهند. این را میگفتند که توسعه غربی نمیخواهیم اما حرف اصلی این بود که چرا توسعه دست ما نباشد. وقتی آقای احمدینژاد آمد در صدر دولت قرار گرفت، اتفاقاً در بخش فرهنگی تمام کارهای توسعهای را پیش میبرد که آقای خاتمی میخواست پیش ببرد. حتی اینقدر میخواستند کار را پیش ببرند که یک جریان انحرافی به نام آقای مشایی را در کنارشان رشد دادند.
بنابراین من اعتقاد دارم که اصل مسئله توسعه نبود، مسئله اصلی این بود که چرا ما این کار را انجام نمیدهیم. اما یک انتقادی هم به موضوع داشتند و این بود که مدل توسعه آقای هاشمی را ضدعدالت میدانستند. میگفتند آقای هاشمی معتقد است که ما باید کشور را از لحاظ اقتصادی پیش ببریم حتی اگر میلیونها نفر دچار فقر شوند و با این مدل بخشی از مردم فقیر شوند. به همین علت بود که بعدها آمدند و در مجلس هفتم اجازه ندادند بنزین گران شوند درحالیکه در دولت آقای خاتمی، افزایش قیمت بنزین به عنوان یکی از ابزارهای توسعه مطرح بود.
سرانجام این جریان به کجا خواهد رسید و چه دروننمایی برای این روند میتوان ترسیم کرد؟
نمیدانم واقعاً جریان اصولگرای منطقی به سمت عقلانیت خواهد رفت یا خیر. اگر به سمت عقلانیت نرود، این مسیر به سمت اضمحلال کامل اصولگرایی خواهد رفت. این اضمحلال البته به این معنا نیست که جریانهای اصولگرا از بین خواهند رفت و احزابشان از بین میروند بلکه به این معناست که تفکر جریان اصولگرایی شکست مطلق خواهد خورد و روی میز جز یک سری شعار تند غیرعملیاتی چیزی نخواهند داشت؛ آن وقت مجبورند کاملاً اقتضایی عمل کنند.
برای مثال، وقتی جریان تند اصولگرا مقابل برجام قرار میگیرد، میرود و همه چیز را خراب میکند، وقتی در مقابل FATF قرار میگیرد، همین راه را تکرار میکند و وقتی اینها را نفی میکند، چیزی برای اثبات ندارد و چیزی برای جایگزینی ندارند و نتیجه عملی این است که در حوزه اقتصاد قطعاً به فروپاشی منجر خواهد شد و در حوزه فرهنگ و اجتماع هم کاری نمیکنند جز اینکه اعتماد اجتماعی را به حداقل میرساند و اعتماد به حاکمیت را از بین میبرد، ناتوانی و ناکارآمدی سیستم را روزبهروز تقویت میکند و کار را به جایی میرساند که نه مردم حرف حاکمیت را میفهمند و نه حاکمیت متوجه حرف مردم میشود و این خود باعث ایجاد شکافی عظیم بین دولت – ملت خواهد شد.
∎
با نگاهی به تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی و در بررسیای که از روند فعالیت اصولگرایان انجام میدهیم، متوجه خواهیم شد که این جریان از دهه هفتاد به بعد دچار انشعابهایی شده و هرچند وقت یکبار، عدهای از افراد از جریان اصلی اصولگرا فاصله گرفتهاند. علت این انحراف از اصلها و انشعابها در جریان اصولگرا چیست؟
از ابتدای انقلاب دو جریان سیاسی چپ و راست همیشه در کشور وجود داشتند که در دهه هفتاد نامشان تبدیل به اصلاحطلب و اصولگرا شد. هر دو جریان چپ و راست در ابتدای انقلاب دچار تندوری بودند و حتی جریانهای چپ تندروی بیشتری داشتند. اما از دولت دوم آقای هاشمی جریان راست تا حد قابل توجهی از آقای هاشمی فاصله گرفت زیرا آقای هاشمی دنبال این بود که اقتصاد را به سمت اقتصاد بازار آزاد ببرد و برخی از افراد چپ را به استخدام درآورد.
همینها ملات کافی را فراهم میکرد تا بخشی از جریان اصولگرا که تقید دینی بیشتری داشتند عصبانی شوند و برخورد کنند. در جریان اصولگرا چهرههای معتدلتری وجود داشتند اما بخش جوانتری از جریان اصولگرایی که حمایت برخی مسنترها را هم به همراه داشتند، آمدند فضای تند و افراطیگری را راه انداختند. مثلاً این جریان مدتی شروع به حمله به تجمعات دانشجویی کرد.به تدریج جریان اصولگرای تندرو تقویت شد، این جریان که تقویت شد چون دارای قدرت بزنبهادر بود، چون مقدار قابل توجهی خودسر بود و حتی توجهی به حرف بزرگترهای اصولگرا نداشت، کم کم به جایی رسید که خودش احساس استقلال کرد.
خیلی از چهرههای جریان اصولگرایی معتدل، حتی بدشان نمیآمد وقتی این جریان تندرو در مقابل اصلاحطلبان قرار دارد، اتفاقاً از آنها حمایت کند. به نظرم میآید جریان اصلی اصولگرایی اینجا دچار یک اشتباه استراتژیک بزرگ شد و متوجه نبود که این جریان تندرو در حال تخریب کل بنیانهای اصولگرایی است و فقط علیه رقیب نیست، بلکه دارد یک فضای افراطیگری را در کشور نهادینه میکند.
این تندروی نهادینه چه کاری انجام میدهد؟ اگر مثلاً فرض کنید فردی اظهارنظر میکند، یک عده کفن بپوشند و به خیابان بیایند و یا با هر سیاست دولت موافق نیستند، شروع کنند به ناسزا گفتن. جریان اصلی اصولگرا تا مدت زیادی طرفدار این کار بود، چون در واقع هزینهای که باید خودش میداد را به گردن اینها انداخته بود اما بعد از مدتی جریان تندرو به جریان اصلی اصولگرا تبدیل شد و سعی میکردند با برانگیختن احساسات جوانترها، آنها را وسط آورده و به عبارتی آنها را تبدیل به ابزار کنند و به تدریج دیدیم که آن جریان تندرو که جریان فرعی هم بود، حتی به جایی رسید که در انتخابات 1402، یکی از همینها به آقای حداد عادل هتاکی کرد و آن داستان چنار و پاجوش پیش آمد.
یعنی این جریان تندرو افراطی به عنوان یک جریان انحرافی که ابتدا زائدهای در جریان اصولگرایی بود، عملاً آمد و خودش را جایگزین جریان اصولگرایی کرد و امروز میبینیم که جریان معتدل اصولگرایی در مقابل جریان افراطی که خودش آن را متولد کرد، زانو زده است.
در بین مباحثی که این جریانها مطرح میکنند، همیشه یکی از ایرادهایی که به غیر از خودشان گرفتهاند، بحث توسعه است. آنها میگویند دولت هاشمی و خاتمی دنبال مدلهای توسعه غربی بودند و باید دنبال این مدلها نرفت. مشکل اینها با توسعه چیست و چرا مدلهای موفق توسعه را رد میکنند؟
در واقع دعوا سر لحاف ملا بود و بر سر این نبود که توسعه میخواهند یا نمیخواهند. این را میگفتند که توسعه غربی نمیخواهیم اما حرف اصلی این بود که چرا توسعه دست ما نباشد. وقتی آقای احمدینژاد آمد در صدر دولت قرار گرفت، اتفاقاً در بخش فرهنگی تمام کارهای توسعهای را پیش میبرد که آقای خاتمی میخواست پیش ببرد. حتی اینقدر میخواستند کار را پیش ببرند که یک جریان انحرافی به نام آقای مشایی را در کنارشان رشد دادند.
بنابراین من اعتقاد دارم که اصل مسئله توسعه نبود، مسئله اصلی این بود که چرا ما این کار را انجام نمیدهیم. اما یک انتقادی هم به موضوع داشتند و این بود که مدل توسعه آقای هاشمی را ضدعدالت میدانستند. میگفتند آقای هاشمی معتقد است که ما باید کشور را از لحاظ اقتصادی پیش ببریم حتی اگر میلیونها نفر دچار فقر شوند و با این مدل بخشی از مردم فقیر شوند. به همین علت بود که بعدها آمدند و در مجلس هفتم اجازه ندادند بنزین گران شوند درحالیکه در دولت آقای خاتمی، افزایش قیمت بنزین به عنوان یکی از ابزارهای توسعه مطرح بود.
سرانجام این جریان به کجا خواهد رسید و چه دروننمایی برای این روند میتوان ترسیم کرد؟
نمیدانم واقعاً جریان اصولگرای منطقی به سمت عقلانیت خواهد رفت یا خیر. اگر به سمت عقلانیت نرود، این مسیر به سمت اضمحلال کامل اصولگرایی خواهد رفت. این اضمحلال البته به این معنا نیست که جریانهای اصولگرا از بین خواهند رفت و احزابشان از بین میروند بلکه به این معناست که تفکر جریان اصولگرایی شکست مطلق خواهد خورد و روی میز جز یک سری شعار تند غیرعملیاتی چیزی نخواهند داشت؛ آن وقت مجبورند کاملاً اقتضایی عمل کنند.
برای مثال، وقتی جریان تند اصولگرا مقابل برجام قرار میگیرد، میرود و همه چیز را خراب میکند، وقتی در مقابل FATF قرار میگیرد، همین راه را تکرار میکند و وقتی اینها را نفی میکند، چیزی برای اثبات ندارد و چیزی برای جایگزینی ندارند و نتیجه عملی این است که در حوزه اقتصاد قطعاً به فروپاشی منجر خواهد شد و در حوزه فرهنگ و اجتماع هم کاری نمیکنند جز اینکه اعتماد اجتماعی را به حداقل میرساند و اعتماد به حاکمیت را از بین میبرد، ناتوانی و ناکارآمدی سیستم را روزبهروز تقویت میکند و کار را به جایی میرساند که نه مردم حرف حاکمیت را میفهمند و نه حاکمیت متوجه حرف مردم میشود و این خود باعث ایجاد شکافی عظیم بین دولت – ملت خواهد شد.