قبل از اینکه نفسش بند بیاید حس کرد یک نفر روی شانهاش میزند. چشمش را باز کرد و دستهایش را از روی گوشش برداشت. افتاد وسط هیاهوی سالن اختتامیه جشنواره فیلم. مجری برای بار دوم داشت اسمش را صدا میزد. برنده نقش اول بازیگری میرسد به ... . این یک سکانس کوتاه از فیلم زندگی یک نوجوان است. هر سال چندتا از این نوجوانها را در دل جشنواره کودکونوجوان اصفهان میبینیم و روایت اشکها و لبخندها، مثل همه جشنوارهها و مسابقات مهم، آنجا هم در جریان است. مثلا یکیاش میلاد صویلاوی که بهخاطر فیلم «یدو» جایزه گرفت و ما هم در نوجوانه با او گفتوگوی مفصلی داشتیم. گرچه من یکی که به این شادشدن یک نقد دارم. چون احساس میکنم اینکه یک نوجوان حق مقایسهشدن با بزرگترها را نداشته باشد، همیشه لطف نیست. البته که در جشنوارهای مثل فجر، با وجود ستارههایی مثل امین حیایی، جواد عزتی و شهاب حسینی، توقع نداریم یک نوجوان جایزه بهترین بازیگر مرد سال را ببرد؛ اما وقتی مسأله رقابت بین فیلمهای حوزههای مختلف میشود دیگر ماجرا فرق میکند. یعنی میتوان امید داشت موضوع یک فیلم، نوجوان باشد و در عرصه جشنواره فجر هم بدرخشد. نمونههای اندکی هم داشتهایم که فیلمی در هر دو جشنواره عرضاندام کرده باشد. مثل همین امسال و فیلم «باغ کیانوش».باوجود این،نقد من هنوز سرجایش است.لااقل در خصوص نوجوانان.یعنی احساس میکنم میشود ما هم مثل خیلی از کشورهای جهان بفهمیم که مخاطب جدی سینما همین تینایجرها یا نوجوانان هستند و اتفاقا میشود برای آنها فیلم خوب و پرفروش ساخت. گرچه حوزه کودک هم معمولا سینمای گیشه راخوب پرمیکند ولی ایرادی ندارد جشنواره اختصاصی برای آن در نظر گرفت. اما بازهم تکرارمیکنم، بعید نیست حتی سکانس ابتدای این متن، روزی در جشنواره فجر هم رقم بخورد؛ به شرط آنکه سینمای نوجوان را بیش از پیش جدی بگیریم.
کلاکت یک
حتی چشمهایش را هم بسته است. گوشش که اصلا صدایی را نمیشنود. اگر دست خودش بود احتمالا همه سروصداهای داخل سالن را قطع میکرد تا ثانیه به ثانیه این لحظات را با گوشت و پوست و استخوانش درک کند. ولی هیچ چیز بر وفق مرادش نیست. فقط همه امیدش این است که مجری نام او را صدا بزند.
صاحبخبر -
∎