شناسهٔ خبر: 69020055 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

گزارشی ازکشف پیکر مفقودالاثر شهیدحسین سامی‌مقام پس از ۴۴سال ازسوی یک فیلمساز

او با مقاومت به همرزمانش در زندان دوله تو روحیه می‌داد

روزنامه جوان

یک روز همراه با دکترسامی‌مقام، به سمت روستای گورشیرو زندان دوله‌تو حرکت کردیم. به صورت اتفاقی که من اعتقاد دارم بیشتر به معجزه شبیه بود، در مسیر با پیرمردی آشنا شدیم. ما از چرایی حضورمان برای او گفتیم و او از اتفاقات سال‌های ۱۳۵۹ برای ما روایت کرد. او از ۴۴ سال پیش گفت از روزی که گوسفندان را برای چرا آورده بود و شاهد تیرباران سه‌نفر به دست عوامل حزب دموکرات بود. به ما گفت بعد از تیرباران، آن‌ها پیکر‌ها را رها کردند و رفتند. من برای اینکه حیوانات درنده به سراغ آن پیکر‌ها نیایند، آن‌ها را به خاک سپردم. با توضیحاتی که آن پیرمرد چوپان به ما داد، ما از مکان احتمالی پیکرشهید سامی مقام مطلع شدیم.

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: سرگردشهید‌حسین سامی مقام، در ۲۲ سالگی به استخدام ارتش شاهنشاهی درآمد. دوره‌های تفنگداری دریایی و رزم آبی - خاکی را در انگلیس سپری کرد و در نیروی‌دریایی خدمت کرد. او بعد از مدتی به دلیل مقابله با فساد موجود در نیروی دریایی ارتش شاهنشاهی بار‌ها از سوی ساواک احضار و در نهایت به نیروی زمینی منتقل شد. سامی‌مقام بعد از پیروزی انقلاب به عنوان فرمانده گردان‌لشکر‌۲۸ سنندج به مقابله با گروهک‌های کومله و دموکرات پرداخت و در۳۱فروردین ۵۹ درجریان نجات فرمانده شهیدش «سرهنگ ایرج نصرت‌زاد» به شکل ناجوانمردانه‌ای از سوی عامل نفوذی به اسارت درآمد و سرانجام این فرمانده غیور در ۱۴مرداد سال ۵۹مصادف با ۲۳ماه‌رمضان، به شهادت رسید. پیکر او بدون هیچ نام و نشانی ۴۴ سال مفقودالاثر ماند تا اینکه فرود پاک‌نیا، فیلمساز، کارگردان و تهیه‌کننده در جریان ساخت مستند «سرود غمگین دوله‌تو» به نشانه‌هایی از شهید‌حسین سامی‌مقام و محل تدفین او رسید. بعد از پیگیری او و خانواده و همراهی تیم تفحص شهدا، نهایتاً پیکر شهید بعد از ۴۴ سال تفحص و شناسایی شد. برداشت‌های منتشرشده ما را، از همکلامی با فرود پاک‌نیا پیش رو دارید.

 سکانس اول – «سرود غمگین دوله‌تو»
فرود پاک‌نیا، فیلمساز، کارگردان و تهیه‌کننده مستند «سرود غمگین دوله‌تو» از مراحل ساخت این مستند تا چگونگی رسیدن به نام شهید سامی‌مقام می‌گوید: «روال تولید یک مستند به این شکل است که باید ابتدا مراحل تحقیق و پژوهش را به طورجامع انجام دهیم و این تحقیقات می‌تواند به صورت کتابخانه‌ای یا میدانی باشد. شاید همه اطلاعات به دست آمده در روند ساخت مستند استفاده نشود، اما به هرچه بهترشدن کارکمک بسیاری می‌کند. در ادامه تولید مستند «سرود غمگین دوله تو» من به منطقه سردشت سفر کردم و در میان خاطره‌گویی اسرای زندان دوله‌تو که در ماه‌های اول پیروزی انقلاب آنجا اسیر بودند، به نام شهیدحسین سامی‌مقام برخوردم. نام شهید سامی‌مقام در زمان گفتگو با آقایان ساعتچی و نغمه بار‌ها تکرار شد و همه ذهنم را درگیر خود کرد، چون اینطور فکر می‌کردم که من این نام را پیش از این هم شنیده‌ام. خیلی زود این نام مرا به یاد دکتر مهدی سامی‌مقام انداخت. او در تهران مطب دندانپزشکی داشت. من پیش از این در مطب‌شان، یک قاب عکس از یک فرد نظامی دیده بودم، اما تا آن زمان اصلاً این فرصت پیش نیامده بود که سراغ آن تصویر را از ایشان بگیرم! هنوز نمی‌دانستم شهید سامی‌مقام که نامش را درکردستان می‌شنیدم، چه ارتباطی می‌تواند با آن رفیق دندانپزشک من در تهران و آن قاب عکس داخل مطب داشته باشد! حتی از راویان زندان دوله‌تو پرسیدم که ازخانواده شهید سامی‌مقام اطلاعی دارند؟ که گفتند: هیچ اطلاعاتی در این مورد نداریم.»

سکانس دوم - زندان دوله‌تو 
او از شرایط و وضعیت زندان دوله‌تو می‌گوید: «زندان دوله‌تو، تحت کنترل حزب دموکرات کردستان ایران بود که بیش از ۲۰۰ نفر از نیرو‌های سپاه، ارتش، جهاد‌سازندگی، بسیج، ژاندارمری و حتی پیشمرگان مسلمان کرد در آنجا محبوس بودند. زندان دوله‌تو، در روستایی به همین نام و در نزدیکی شهر سردشت و در منطقه‌ای کوهستانی قرار داشت. این زندان که در واقع اصطبل حیوانات بود، محل مناسبی برای نگهداری اسرا نبود، چراکه فاقد امکانات حداقلی در رابطه با گرمایش، تغذیه و بهداشت بود و نیرو‌های صلیب سرخ نیز بر آن نظارت نداشتند. به گفته بازماندگان آن زندان، از اسرا برای انجام کار‌هایی که به بیگاری تعبیرمی‌شود، استفاده می‌شد. اسرا روز‌و‌شب‌های سختی را در آنجا پشت‌سر گذاشتند. کمی بعد زندانیان خودشان یک زندان دیگری را در ۱۵ متری آن اصطبل، با سنگ و چوب ساختند که متأسفانه رژیم بعث عراق با بمباران هوایی آن زندان، بیشتر زندانیان را به شهادت رساند.»

سکانس سوم - مطب دکتر سامی‌مقام 
کارگردان مستند «سرود غمگین دوله‌تو» در ادامه می‌گوید: «برای اینکه تردید من در مورد شهید سامی‌مقام برطرف شود، به تهران بازگشتم و با هماهنگی با منشی دکترسامی مقام، به مطب ایشان رفتم. در این دیدار دوربین را همراه خود بردم و زمانی که می‌خواستم وارد اتاق آقای دکتر شوم آن را روشن کردم. دکترسامی‌مقام که من را به عنوان فیلمساز می‌شناخت، در آن لحظه ازحضور من با دوربین داخل مطبش تعجب کرد. دوربینم در حال فیلمبرداری بود و نمی‌خواستم صحنه‌ای را از دست بدهم. اولین سؤال را او از من پرسید، این کار‌ها برای چه است؟! در پاسخ ایشان گفتم: این قاب عکس روی دیوار چه کسی است؟ گفت پدرم است، چطور؟ گفتم: ایشان در قید حیات هستند؟ گفت: خیر، چه شده است؟ به نظرم آمد همه خاطرات تلخ روز‌های کودکی، در همان چند لحظه برایش تداعی شد. 
باز هم سراغ پدر را گرفتم، گفت: واقعیتش نمی‌دانم که چه اتفاقی برای پدرم افتاده است. من سن کمی داشتم که پدر به مأموریت رفت و دیگر بازنگشت. هر چه از او می‌دانم روایت‌ها وخاطراتی است که از اطرافیانم شنیده‌ام. مجداداً پرسیدم، آخرین خبری که از او داشتید، چه بود؟ آقای دکتر با نگرانی پرسید، تورا به خدا چه شده؟ گفتم: حالا با هم صحبت می‌کنیم. 
به نظرم هیچ وقت انتظارشنیدن خبر پیدا شدن پیکر پدر را نداشت. بعد شروع کردم و از ماجرای مستند زندان دوله‌تو، برایش گفتم تا رسیدم به روایت و همکلامی با اسرای آن زندان و اینکه نام شهید سامی‌مقام را چندمرتبه از زبان آن‌ها شنیده‌ام. گفتم: می‌خواهم بدانم که ایشان، پدرشما هستند؟! دکترگفت: بله آخرین شنیده‌های ما از پدر مربوط به زندان دوله‌تو، بود. دیگر جای تردید نبود، هر دوی ما به این یقین رسیدیم که شهید سامی‌مقام، شهیدی که سال‌ها مفقودالاثر بوده وکسی از او اطلاعی نداشت، پدر دکترسامی‌مقام است. 

سکانس چهارم – روایت شاهدان عینی 
او می‌گوید: «تازه ماجرا برای ما آغاز شده بود. من به همراه دکتر سامی‌مقام (فرزند شهید‌سامی‌مقام) به منطقه برگشتم و چند سفر به کردستان داشتم و با چند نفر از همراهان و دوستان شهید در زندان مصاحبه کردم. هر روز اطلاعات‌مان از شهید بیشتر می‌شد و به شهید سامی‌مقام نزدیک‌تر می‌شدیم. در مصاحبه با آقای‌نغمه، یکی از دوستان شهید در زندان دوله‌تو، به نکات جالبی دست پیدا کردیم. آقای نغمه می‌گفت: آن روز که عوامل حزب برای بردن سامی‌مقام آمده بودند من و یکی از بچه‌ها تا درخروجی زندان همراهی‌اش کردیم. او به خاطر مجروحیت دچارضعف شدید بینایی شده و از طرفی هم به دلیل احقاق حق گروگان‌های زندانی، دو هفته دست به اعتصاب غذا زده بود و برای همین به لحاظ جسمی بسیارضعیف شده و کلیه‌هایش ازکار افتاده بود. ما اینطور تصور کردیم که شهید سامی‌مقام را به زندانی دیگر منتقل کردند. اصلاً فکر نمی‌کردیم می‌خواهند او را به شهادت برسانند. آقای نغمه در ادامه گفت: حدود ۴۰ دقیقه بعد از اینکه آقای سامی‌مقام را از زندان خارج کردند، صدای شلیک گلوله به گوش رسید. همه ما آن روز احتمال دادیم آن‌ها او را به شهادت رساندند.»

سکانس پنجم – پیرمرد چوپان 
آقای پاک‌نیا می‌گوید، فردای آن روزهمراه بادکتر سامی‌مقام به سمت روستای گورشیرو زندان دوله‌تو حرکت کردیم. به صورت اتفاقی که من اعتقاد دارم بیشتر به معجزه شبیه بود، در مسیر با پیرمردی آشنا شدیم. ما از چرایی حضورمان برای او گفتیم و او از اتفاقات سال‌های ۱۳۵۹ برای ما روایت کرد. او از ۴۴ سال پیش گفت از روزی که گوسفندان را برای چرا آورده بود و شاهد تیرباران سه نفر به دست عوامل حزب دموکرات بود. او به ما گفت بعد از تیرباران، آن‌ها پیکر‌ها را رها کردند و رفتند. من برای اینکه حیوانات درنده به سراغ آن پیکر‌ها نیاید، آن‌ها را به خاک سپردم. با توضیحاتی که آن پیرمرد چوپان به ما داد، ما از مکان احتمالی پیکرشهید سامی مقام مطلع شدیم.»

سکانس ششم – تفحص شهدا
او می‌گوید:بعد ازآن باید کار را به اهلش واگذار می‌کردیم. ما نامه‌هایی به کمیته جست‌وجوی مفقودین زدیم و موضوع را با آن‌ها درمیان گذاشتیم. با سردارباقر‌زاده هم تماس داشتیم. کمی بعد از تماس‌ها و پیگیری‌های من و آقای دکتر، نهایتاً یک روزخود سردارباقرزاده، با دکتر سامی‌مقام تماس گرفته و قرار یک دیدار را با او می‌گذارد. وقتی متوجه تماس سردار شدم، به آقای دکتر گفتم: که احتمالاً خبری از پیکر پدر برای‌تان دارند. پیش‌بینی ما درست بود. شناسایی شهید خبری بود که سال‌ها خانواده چشم انتظارشنیدنش بودند. 
زمان شناسایی پیکر شهید به ما اجازه حضور ندادند و خودشان فیلم‌های لازم لحظه تفحص را تهیه کردند و بعد به ما تحویل دادند. این برای ما قابل پذیرش بود. آن‌ها پروتکل‌های خودشان را داشتند. برای من پیدا شدن نشانی از شهید و شادی خانواده‌اش از هر چیز دیگری مهم‌تربود. کشف پیکر شهید از طریق کارت گواهینامه‌اش بود که بعد از ۴۴ سال همچنان قسمت‌هایی از آن باقی مانده بود و نام پدر و نام شهید در آن مشخص بود. 
من در این جریان به شخصه شاهد بودم، بچه‌های معراج شهدا، منطقه به منطقه و وجب به وجب در حال تفحص هستند و کار می‌کنند. 

سکانس هفتم - ماجرای اسارت و نامه‌های ارسالی!
اما چرا شهید سامی‌مقام به اسارت دموکرات در آمد؟! ماجرای اسارت و شهادت شهید سامی‌مقام هم شنیدنی است؛ شهید حسین سامی‌مقام، معاون لشکر ۲۸ سنندج بود. آن زمان یعنی قبل از جنگ تحمیلی آقای جوادیان فرمانده او بود که شهید را برای انجام یک مأموریت اعزام می‌کند. آخرین مأموریت شهید در راستای کمک به شهید نصرت‌زاد بود. این شهید بزرگوار یکی از افتخارات ارتش به شمار می‌رود. او به همراه شش نفر از همراهانش راهی مأموریت نجات شهید ایرج نصرت‌زاد می‌شوند. آن‌ها ابتدا با هلیکوپتر از پادگان سنندج به منطقه مورد نظر منتقل و پس از آن با آمبولانس به مسیرشان ادامه می‌دهند. که ناجوانمردانه از سوی عامل نفوذی دشمن (راننده آمبولانس) به اسارت دموکرات‌ها در می‌آیند و به زندان دوله تو منتقل می‌شوند. بنا به گفته‌ها، دو نفر از همراهان حسین سامی‌مقام، شهید می‌شوند. خانواده مدتی پس از اسارت او از وضعیتش بی‌اطلاع بود. 
زمانی که سامی‌مقام به اسارت در می‌آید، موفق می‌شود از داخل زندان سه‌نامه بنویسد. دو‌نامه برای خانواده و یک نامه هم برای فرماندهانش در ارتش. او نامه‌ها را با ترفند و شگرد خاصی از طریق معلمی که از اهالی بومی روستای «دزلی» مریوان بود، به دست خانواده و ارتش می‌رساند. گویا محتوای نامه عمیق‌تر از یک احوالپرسی خانوادگی بود. او سعی داشت تا در نامه‌ها اسم کسانی که در زندان «دوله تو» اسیر شده بودند را به خانواده اطلاع دهد، تا ازطریق خانواده‌اش، خانواده‌های دیگر از اسارت فرزندان و عزیزان‌شان مطلع شوند. او در یکی از نامه‌ها نوشته بود از سوی خیانت راننده آمبولانس اسیرشدیم. سامی مقام چهار ماه عمرش را در زندان دوله‌تو به اسارت گذراند.»

سکانس هشتم – شایعه خیانت 
حزب دموکرات و منافقین بعد از شهادت سامی‌مقام اینگونه شایعه کردند که او به نظام خیانت کرده و جذب منافقین شده است. شایعه‌ای که تأثیر زیادی بر اطرافیان و خانواده شهید گذاشت. بعد از این شایعه همسر و سه‌فرزند خوردسالش خانه سازمانی داخل پادگان سنندج را ترک می‌کنند و به زادگاه خود، شهر آبادان باز می‌گردند. اما تقریباً هشت ماه بعد با آغاز جنگ تحمیلی به اصفهان مهاجرت و برای همیشه در اصفهان زندگی کردند. 
اما واقعیت چیزی دیگر بود. فرمانده شهید، آقای جوادیان که شناخت خوبی روی شهید سامی‌مقام داشت، زیر بار این شایعه نرفت و به همه اعلام کرد، شهید سامی‌مقام، برای انجام مأموریت نجات سرهنگ نصرت زاد، اعزام شد. آنهم در شرایطی که اکثرشهر‌های کردستان و پادگان‌های نظامی‌اش سقوط کرده‌اند و در اختیارگروهک‌های فعال نظیرحزب دموکرات، کومله و باقی حزب‌های فعال در آنجا افتاده‌اند. شهید سامی‌مقام برای نجات سرهنگ نصرت‌زاد، راهی می‌شود. آن‌ها سرهنگ نصرت‌زاد را اسیر می‌کنند و از او می‌خواهند که به پادگان‌های تحت امرش بیسیم بزند و از آن‌ها بخواهند که پادگان‌ها را تخلیه کنند. اما او تن به این خواسته نمی‌دهد و آن‌ها او را به شهادت می‌رسانند. در ادامه این مأموریت شهید سامی‌مقام اسیر می‌شود. 
 ۱۸ ماه بعد از شهادت سامی‌مقام، آقای احمد نغمه، از زندان دوله‌تو آزاد می‌شود و به ارتش می‌رود و خبر شهادت سامی‌مقام را به آن‌ها می‌دهد. او شهادت می‌دهد که سرگرد حسین سامی‌مقام، در زندان دوله‌تو محکم ایستاد و از مواضع انقلاب دفاع کرد. او می‌گوید سامی‌مقام، با اینکه پیشنهاد‌های وسوسه انگیزی از طرف ضد انقلاب برای همکاری داشت، اما همه آن‌ها را رد کرد و با مقاومت خود به سایر همرزمانش که در زندان دوله‌تو اسیر شده بودند، روحیه داد. آقای‌نغمه، در ادامه صحبت‌ها و مستندات لازم را کتباً به رکن‌۲ ارتش می‌دهد. 
آقای ساعتچی که در زندان با شهید سامی‌مقام بوده، بعد از آزادی از زندان دوله‌تو در یک مصاحبه مطبوعاتی که در سال ۱۳۶۰ به چاپ می‌رسد از وقایع زندان دوله‌تو و شهید سامی‌مقام، روایت می‌کند. مصاحبه منتشر می‌شود، اما متأسفانه خانواده شهید از انتشار این مصاحبه بی‌اطلاع می‌مانند. مصاحبه‌ای که اگر در همان روز‌های ابتدایی به دست خانواده شهید می‌رسید یا از آن مطلع می‌شدند، ۴۴ سال را در بی‌خبری نمی‌گذراندند. 
حقیقت این بود که شهید سامی‌مقام، بر اثر شکنجه‌های ضد انقلاب بار‌ها و بار‌ها تا آستانه شهادت می‌رود، اما هیچ‌گاه در طول مدت اسارتش در زندان «دوله تو» با دشمن مماشات نمی‌کند. 

سکانس پایانی... 
و اینگونه مستند سامی‌مقام، ساخته وتمام شد. حسین‌سامی‌مقام، فوتبالیست تیم شاهین آبادان، کشتی گیر قهار و ورزشکاری پرتلاش با قدرت بدنی و روحیه و ایمان بالا تبدیل به فرمانده‌ای توانمند و غیور شد. اما سرانجام در ۱۴مرداد سال ۵۹ در ۴۴ سالگی به وسیله جوخه‌های اعدام به شهادت می‌رسد. همسر شهید، سال‌های سختی را چشم به راه بازگشت همسرش می‌گذراند. حرف‌ها و نگاه‌های اطرافیان و شایعه خیانت همسرش، روز‌های تلخی را برای او و فرزندانش رقم زد. اما او برعهده خود ماند و فرزندان شهید را به خوبی و آنطور که توصیه شهید بود، تربیت کرد و در روز‌هایی که پیکر شهید شناسایی شد، دیگر او نبود. همسر شهید بر اثر ابتلا به بیماری کرونا به رحمت خدا رفت.»

نظر شما